آریستوگزنوس همچنین قاعدهی «تحدید موضوع» (۱۱) را به کار میبرد تا موضوع دانشی را که در حال شکل دادن به آن است تعریف کند و نشان دهد که چه چیزی موضوع مورد بررسی آن است و چه چیزی نیست. و درست از همین نقطه است که او از معلماش ارسطوییتر میشود (Anderson 1980: 81) (12)، چرا که ارسطو تقریبا نظر فیثاغورثیان را پذیرفته و نغمهشناسی را بخشی از ریاضیات فرض کرده بود. اما آریستوگزنوس با استفاده از قواعدی که نامشان بردیم موفق میشود دانش نغمهشناسی را کاملا خودمختار نگهدارد و ضوابط و معیارهای آن را تا آنجا که ممکن است به حوزهی همین دانش محدود کند (۱۳).
از همین رو بخش بزرگی از نقدها و ردیههای او علیه کسانی است که روششناختی بیرونی را برای نغمهشناسی به کار بستهاند. البته همانطور که میدانیم بیشترین نقد وی بر کسانی است که پدیدههای موسیقایی (۱۴) را به رابطهی عددی فروکاسته باشند.
بنابر آنچه تا اینجا گفته شد آریستوگزنوس بیش از دیگر کسانی که به موسیقی پرداختهاند روش تجربی را در بنیاد کار خودش تنیده است و از همین رو نیز میتوان رهیافت جزء به کل را در آثارش دید؛ او برای یافتن و تعریف همان مبادی اولیه و اصول موضوع معتقد است که باید از زاویهی درک موسیقی عمل کرد و قضاوت در این مورد را به گوش انسان واگذاشت (Litchfield 1988: 51). درست به همین دلایل است که کار او را برای دوران خودش تا این حد انقلابی ارزیابی میکنند؛ او به جای اینکه توصیفی ریاضی و در عین حال مرتبط با حقیقت فلسفی متعالیتری، برای موسیقی بیابد و از این طریق از گرفتاریهای مربوط به قضاوت دربارهی نغمات برهد، تنها سعی میکند صدای موسیقایی زمانهی خود را در قالب دانش نغمهشناسیاش نظاممند کند. این همه، چنان که سرجمعِ اصول واصطلاحات نقل شده از وی نشان داد بیش از هر چیز بر توانایی درک موسیقی استوار است (Barker 1978: 10).
ویژگیهای رویکرد فارابی به موسیقی
از بخت بلند و به دلیل فاصلهی نزدیکتر با ما، اثر سترگ فارابی (موسیقی کبیر) به شکلی تقریبا کامل به ما رسیده است. بر همین اساس میتوان ویژگیهای تفکر نظاممند او را از این کتاب بهدست آورد. با این وجود متاسفانه «کتاب دومی» که فارابی در ابتدای کبیر به آن اشاره میکند و مشتمل بر آرای دیگر پژوهشگران پیش از او بوده مفقود شده است. این کتاب میتوانست برای مقصود این مقاله بسیار حیاتی و مفید باشد اگر در دسترس قرار داشت.
با این وضع اطلاعات ما از اینکه فارابی احتمالا کدامیک از رسالات را میشناخته و کدام را نمیشناخته محدود خواهد بود به ردیابی پارههایی از این آثار که در باقیماندهی کتاب کبیر به چشم میخورد. بدیهی است، آنچه از نقطه نظر این مقاله اهمیت بیشتری دارد بررسی تطبیقی روششناختی است که وی به کار برده است.
پی نوشت
11- Subject Limitation به معنای محدود کردن مباحثه دربارهی موضوع تحت پوشش یک دانش به ضوابط همان دانش است.
۱۲- (Jaeger 1952) شباهت کارهای وی را با «دیوکلس کاریستوسی» دیگر فیلسوف ارسطویی (مشایی) نشان داده است. برای نمایش ویژگیهای بنیادی روش ارسطویی این نمونهی موضوع جالبی است، چرا که یکی آن را در دانشی مرتبط با موسیقی به کار برده و دیگری در پزشکی.
13- نگاهی کوتاه به فهرست کلی ساختار رسالهی او که پیش از این آمد، موضوع را به خوبی نشان میدهد؛ کمتر اصطلاحی را مییابیم که از خارج از دنیای موسیقی آمده باشد.
14- Musical Phenomena
با سلام. موضوع بسیار قابل توجهی را مد نظر قرار دادید. بسیار عالی.