گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

موسیقی، انسان شناسی و اسطوره

مقدمه

موسیقی پدیده ای است فرهنگی، در واقع موسیقی را تنها در قالب فرهنگ می توان مطالعه کرد. جدای از اینکه هر موسیقی ای در چه گام و ساختار و دستگاه و مقامی باشد، نخست باید به این موضوع پرداخته شود که در چگونه فرهنگ و در آداب و رسوم و مردمانی زاده شده است. تاریخ پیشینیان، افسانه ها و اسطوره های هر قومی تاثیری عظیم و شگرف بر موسیقی آنها دارد. در واقع موسیقی ساخته بشر است و بشریت خود مجموعه ای از هزاران هزار عوامل درونی و بیرونی و تاریخیست که بخشی از این عوامل تاریخی به وسیله ادبیات با واژگان و بخشی دیگر با موسیقی توسط اصوات بیان می شوند. تاثیر اسطوره ها در موسیقی کمتر از تاثیر آن در تاریخ و ادبیات نیست. موسیقی شناسی در واقع پیش از پرداختن به خود موسیقی به انسان شناسی خالقان آن می پردازد.

کلمات کلیدی:

موسیقی شناسی، انسان شناسی، اسطوره، فرهنگ، مردم شناسی

چکیده:

در این پژوهش با استفاده از چند اثر مفید در علم موسیقی شناسی به بررسی مختصرولی مفیدی در زمینه انسان شناسی موسیقی و تاثیر اسطوره در موسیقی پرداختیم. اینکه موسیقی را بدون تاثیر آداب و سنن و فرهنگ مردمان پدید آورنده آن نمی توان صرفا به عنوان یک پدیده مجزا و مجرد در نظر گرفت و تحلیل کرد. تمام مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده آورده شده اند و در هیچ جای مقاله پژوهشگر نظر شخصی خود را اعمال نکرده است.

***

موسیقی پدیده ای است عام که فرهنگ های انسانی هر کدام به فراخور اندیشه و احساس خود، انواع گوناگون آن را در گذر زمان و در سرزمین های مختلف پراکنده ساخته است. از این روی استحقاق آن را دارد تا به بهترین گونه مورد پژوهش واقع شود.

با این حال، موسیقی محصول و پرورده خود انسان است و این پدیده فرهنگی به او تعلق دارد و پژوهش پیرامون آن در اصل، پژوهش پیرامون خود انسان است. با مطالعه موسیقی، انسان خودش را مطالعه می کند و امید دارد که از پرتو آن، دیرینه خود و جایگاه خود و درون ناشناخته خود را باز شناسد. موسیقی رفتار آدمی است. اگر از این دیدگاه به پژوهش فرهنگ انسان و خود انسان بپردازیم، باید موسیقی را به مثابه بدیدهای فرهنگی و انسانی مورد توجه قرار دهیم و از همین دیدگاه است که بر پژوهشگر این رشته، ضروری است از دانش های موسیقی شناسی و مردم شناسی آگاهی داشته باشد.

از زمانی که موسیقی به عنوان پدیدهای جهانی مورد توجه مردم شناسان و موسیقی شناسان واقع شده، فرضیه ها و دیدگاههای نوینی تمرکز خود را برای شناسایی این پدیده فرهنگی به کار گرفته اند. گام های اولیه این مهم را موسیقی شناسان تطبیقی و مردم شناسان در پایان سده نوزدهم برداشتند و از نیاز همین پایگاه بود که موجب شد رشته موسیقی شناسی قومی در تقاطع چندین رشته دیگر، پاسخ گوی چنین وظیفه خطیری باشد. پژوهش هایی که از جانب یک موسیقی شناس قومی صورت می گیرد در اصل شبیه به همان کاری است که یک مردم شناس انجام می دهد. تنها اختلاف در این است که هر کدام از پژوهش گران بر جنبه ای از صورت اندیشه، تجزیه و تحلیل و مفهوم آفرینی های موسیقی تأکید می ورزند.

تأثیر اندیشه های فلسفی و دانش های وابسته به علوم اجتماعی بر اندیشه موسیقی شناسان، از دیرباز تاکنون به طور گسترده موجب ارتقای دانش موسیقی شده است. نفوذ گفته ها و نانوشته های پیتاگوریاس (فیثاغورث) بر افکار افلاطون و تاثیر افکار فلسفی ارسطو بر اندیشه های موسیقایی شاگرد برجسته اش آریستوکسنوس و بعدها بر نظرات پتولمه (بتلمیوس) و سپس کینتی لیانوس و همچنان تأثیر آرای فلسفی و موسیقی شناسانه یونانیان بر اندیشه الکندی و ابن المنجم و فارابی و ابن سینا و در قرن های بعد بر آرای رنه دکارت در کتاب کومپندیوم موسیقی و در روزگار متأخر، نفوذ ایده های اگوست کنت بر ذهنیت کسوتر و فتیس، همه نشان دهنده آن اند که موسیقی شناسان و فرضیه پردازان این فن، تا چه اندازه تحت تأثیر آموزش فلاسفه و دانشمندان روزگار خود یا پیشینیان خود بوده اند. در سده اخیر، با گسترش و سیستماتیزه شدن رشته های علوم، موسیقی شناسی نیز به موازات سایر رشته ها، رشد چشمگیری داشته است.

با پیدایش و گسترش رشته مردم شناسی – با دید تکامل گرایی – در میانه سده نوزدهم از جانب لوییس مورگان (در آمریکا) و ادوارد تیلور (در انگلستان) و با رشد سه دهه دیدگاه های فونکسیونالیستی مالینوفسکی و رادکلیف براون و عکس العمل دیدگاه نسبیت گرایانه فرهنگی و تاریخی فرانس بواس و شاگردان او به نظرگاه های پیشینیان، موسیقی شناسی راه نوینی را پشت سر نهاد. با بسط ایده های ساختار گرایی فرهنگی، زبان شناختی، سمیولوژی و نمادگرایی و تأثیر آنها در مطالعه فرهنگ های اقوام بشر، دریچه های دیگری بر چشم انداز موسیقی شناسی گشوده شد. در پرتو چنین بهره وری های چند جانبه، على الخصوص نگاه ویژه مردم شناسان به موسیقی بود که رفته رفته، نهاد علمی دیگری با نام موسیقی شناسی قومی به وجود آمد.

پایه اصلی پژوهش های مردم شناسی، بیشتر بر شناخت فرهنگ انسانها بنیان شده است. اما این موضوع در موسیقی شناسی، اصلی همیشگی نیست و گاه نقل این توجه بر روی رشته های دیگر، از جمله اسطوره شناسی، زبان شناسی، تاریخ، باستان شناسی، قوم نگاری، فولکشناسی، جامعه شناسی، زیبایی شناسی و… قرار دارد. با این تفاصیل، از آن جایی که جامعه و تاریخ و فرهنگ، موسیقی را می آفریند و از آن روی که موسیقی شناسی قومی زوایای گوناگون پژوهش های علوم انسانی از جمله مردم شناسی و فرهنگ شناسی را بیشتر مد نظر داشته و دارد، لازم است نگاهی به پیشینه ارتباط این دو شاخه از علوم انسانی بیندازیم تا مسیر پیشرفت رشته موسیقی شناسی قومی، بر ما آشکار شود.

موسیقی از یک زاویه می تواند محصول مناسبت مادی و معیشتی انسان باشد. از این روی است که ماتریالیستها آن را به چشم پدیده ای رو ساختاری می نگرند و سیر تکامل آن را به موازات سیر تکامل مناسبات مادی تاریخ تلقی می کنند. موسیقی را می توان از زاویه دیگر یعنی به مثابه فونکسیون بررسی کرد و آن پدیده ای است که از دیرباز در مراسم عبادی و روحانی از آن سود می جسته اند و امروزه نیز به مثابه کالا از آن بهره می گیرند.

موسیقی در هر فرهنگی راه گسترش بود را کم و بیش مطابق مسیر پیشرفت همان فرهنگ طی کرده است. اما ازآنجا که فرهنگها راه های گوناگون و منحصر به فردی را طی کرده اند. پس موسیقیهای متفاوت اقوام جهان نیز راههای منحصر به فرد خود را پشت سر نهاده اند، با این حالک اصل کلی تکاملی را نمی توان به تمام موسیقی های جهان تعمیم داد. این یک نگاه نسبیت باوری فرهنگی و تاریخی است. موسیقی حاوی کدهای پیچیده فرهنگی – تاریخی است. کدهای موسیقی، از اسرار تاریخ فرهنگ و جامعه سخن می گویند که از جانب نوازنده به شنونده فرستاده می شوند. شنونده کدها را نسبت به دانایی خود و یا حتی نسبت به احساس وادراک شخصی خود تفسیر می کند.

این تفسیر از کدهای موسیقایی به موضوع سمیولوژی موسیقی باز می گردد. موسیقی نمادی است فرهنگی که هویت فرهنگ ها را از طریق آن می توان بازشناسایی کرد و کشف این موضوع نیز به مطالعات سمبولیسم فرهنگی موسیقی مربوط می شود. موسیقی پدیده ای است ساختاری؛ یعنی همانند زبان، اسطوره و ریاضی باید به کلیت مستقل آن پرداخت.

در عین حال کلیتی است که مجموعه
آن را باید در رابطه با تمام سابقه تاریخ و جامعه و فرهنگ مورد بررسی قرار داد. موسیقی را نباید از سیستم های فرهنگی و پدیده های عینی و ذهنی بشر تفکیک کرد و جداگانه بررسی نمود. این هم گونه دیگری از دیدگاه ساختار گرایان است. موسیقی پدیده ای است که با رفتار آدمیان در گیر است، از زاویه جهان نگری رفتاری، در نتیجه می توان آن را به مثابه بخشی از رفتار انسان بررسی نمود
همین گونه که از چند جمله بالا برمی آید، موسیقی از دیدگاه های گوناگونی قابل بررسی است. نکاتی هم که در اینجا اشاره شد همگی در چارچوب دیدگاههای مردم شناسانه یا گرایش های وابسته به آن اند (مردم شناسی و موسیقی – محسن حجاریان)

مردم شناسی دانشی است که روابط آدمیان را در فرهنگ مطالعه می کند. فرهنگها تولیدات مادی و معنوی آدمیان هستند. این تولیدات دربرگیرنده وسایل تولید معیشت و آداب، سنن، اسطوره، آیین های پرستشی، ادبیات، فولکلور، رقص و بالاتر از همه زبان و موسیقی است. مطالعه و بررسی این پدیده های فرهنگی در حوزه اقوام تا سطوح گسترده تر از ملیت ها و فرهنگ های جهانی و کشف روابط است. موسیقی و شناخت جایگاه ابزار موسیقایی در میان فرهنگ اقوام و ملیتها از دیدگاه مردم شناسان فرهنگی جایگاه پراهمیتی دارد.

در این بخش مقدمتا به نگاه عام مردم شناسان به پدیده موسیقی در فرهنگ می پردازیم آنگاه نمونه های خاصی از مطالعات مردم شناسانه چند تن از اندیشه ورزان این رشته را که در نیمه اول قرن بیستم صورت گرفته، ارائه می دهیم. مطالعات مردم شناسانه موسیقی در دهه های آغازین قرن بیستم در اصل موجد اسلوبهای مردم شناسانه در شناخت موسیقی شد که بسیاری از روش شناسی های آنان تا کنون به قوت و اعتبار خود باقی هستند.

انسان برای تفهیم و تفاهم خود از زبان استفاده می کند. زبان مهم ترین وسیله ارتباطی مردمان است که مردم شناسی عمدتا از این طریق و از طریق وسایل مادی زندگی انسانها به بررسی حالات روانی، جسمی و ریشه های ارتباط آنان می پردازد. مردم شناسی شاخه های گوناگونی دارد که از آن میان می توان به مردم شناسی فرهنگی و اجتماعی، مردم شناسی جسمانی مردم شناسی زبان شناختی و مردم شناسی فلسفی اشاره کرد.

شناخت عناصر فرهنگ و رابطه انسان در حوزه های فرهنگی موضوع کار مطالعاتی مردم شناسی فرهنگی است. مردم شناسی فرهنگی را غالبأ مترادف با قوم شناسی هم می دانند. بررسی کهن شناسانه انسانهای ماقبل تاریخ و شیوه زندگی آنان به مردم شناسی جسمانی باز می گردد. تحقیق بر خویشاوندی زبان های بشر و نقش فرهنگی زبان ها در ارتباط میان انسانها و جایگاه آن در تولید فرهنگ، موضوعات مطالعه مردم شناسی زبان شناختی است مردم شناسی فلسفی انسان را به مثابه خالق و مخلوق فرهنگ مطالعه می کند.

بر پایه چنین دیدگاهی فلسفه مردم شناسی روش علمی را با تحلیل ها و تخیلات شخصی در می آمیزد. دیدگاه مردم شناسی فلسفی با مردم شناسی علمی متفاوت است. مردم شناسی فلسفی کیفیت انسان و توانایی او را مطالعه می کند در حالی که مجموعه شاخه های دیگر مردم شناسی از علوم انسانی بهره می گیرند.

مردم شناسی فعالیت انسان ها را در کنار موسیقی و تولید موسیقی بررسی می کند. نقش جامعه در تولید موسیقی به مراتب پیچیده تر و تعیین کننده تر از خود موسیقی، طبیعت و اندیشه تولیدکننده آن است. از این روی، نیروهای تولیدی اجتماعی نقش سرنوشت سازی در چگونگی تولید موسیقی ایفا می کنند. مردم شناسی در شناخت موسبقی اقوام از روش ها و نظریه های متنوعی بهره می گیرد. در کنار انواع نظریات، نظریه ی مردم شناسی غالبا از یک چارچوب مشخص دسته بندی شده که آن را «کلیت گرایی، مینامند، بهره میگیرد. «کلیت گرایی، بر دو جنبه عام انسانها نظر دارد: یکی این که هیچ انسانی را از دایره کار مطالعات خود خارج نداند و دیگر اینکه نهایتا موجودیت انسانها را در یک واحد یکپارچه مورد توجه قرار بدهد. با اینکه مطالعات مردم شناسی غالبا روی قوم یا گروه و دسته خاصی از انسانها انجام می شود اما این نکته را هم باید در نظر داشت که این مطالعات در خدمت این است که تمام انسان ها در دایره مجموعه فرهنگ کلی بشر قرار دارند بررسی شوند و هیچ فرد، دسته، گروه و قومی را از دید مطالعاتی خود بیرون نداند.

کلیت گرایی، واجد این اهمیت است که جنبه های مختلف جامعه و فرهنگ را، چه در سطوح قومی یا قبیله ای و یا در پهنه عظیم جهانی، در یک کلیت یکپارچه مشاهده می کند. این نگرش تأثیرات اقتصادی، روابط سیاسی و اندیشه های مذهبی، نگرش های هنری و حتی زبان را که همگی دارای ارتباط های آشکار و نهانی خودند، از نظر دور نمی دارد. به این ترتیب، موسیقی که از طریق نوازندگان و اجرا کنندگان آن در جامعه ساخته می شود، نباید به طور مستقل و جدا از ارتباطات درونی و بیرونی آن با جامعه بررسی شود. موسیقی بخشی از نظام جامعه و فرهنگ است و باید در رابطه با نمودهای فرهنگ و جامعه بررسی شود. از دیدگاه فرهنگ شناسان، فرهنگ اساسأ شامل نظریه ها و ادراکات فردی است که فرد در مراحل رشد آنها را از جامعه می آموزد.

این آموزه های اجتماعی بنیان رفتارهای انسان را تشکیل می دهند که در موسیقی به چند جنبه وابسته می شوند. از جمله می توان < مواد> تولید موسیقی را نام برد و آن این است که موسیقی را چگونه بسازیم، و یا اینکه رفتارهای اجتماعی یک نوازنده را چگونه برای اجرای برنامه ای استخدام کنیم. در این میان است که نوازنده و موسیقی هر دو با عناصر فرهنگ از قبیل ارزش ها، معیارها، نمادها که خود فرد آنان را از جامعه آموخته سرو کار می یابد.

در نگاه کلیت گرایی اختلاف اجتماعی و فرهنگی موسیقی های تمام اقوام و ملیت ها بر ما آشکار می شود و به ما نشان میدهد که موسیقی خود را چگونه ببینیم، ارزش های تاریخی و اعتبارات زیبایی شناسانه و مردم شناسانه موسیقی خود را چگونه ارزشیابی کنیم. در همین راستا، به دسته بندی و پیچیدگی های موسیقی خود پی ببریم. در جایگاه شناخت شناسی موسیقی، از یک دیدگاه، باید به مطالعه روابط متقابل افراد و گروه های درون جامعه پرداخته شود که چگونه رفتار های روی در روی آنان واقعیت های عینی جامعه را به وجود می آورد. همان گونه که فرد برای حل مشکلات زندگی اش هدفی را دنبال می کند، همیشه پیگیرانه در حال تصمیم گیری است.

این انسان ارزش ها و تکنیک هایی را که در اطراف خود است و آنان را از دیگران آموخته، به کار می برد. از این جاست که گاه تصمیم گیری های یک فرد موجب تدوین بخشی از فرهنگ می شود. آلن مریام بر پایه دسته بندی و بینش رفتاری و تقابل کرداری انسانها در جامعه، مراحل شکل گیری موسیقی را در فرهنگ نشان می دهد. او می گوید که تولید صوت موسیقی محصول رفتاری کسانی است که آن را می سازند.

این رفتار از طریق درک موسیقی در اندیشه فرد، از طریق تقابل رفتاری دیگران در جامعه، سامان میگیرد. اصوات موسیقایی ای که تولیدکننده اش آن را به وجود می آورد، موجب می شود که دیگران با شنیدن نسبت به آن واکنش از خود نشان دهند. این واکنش موجب می شود که سازنده صوت موسیقی در درک مجدد خود نسبت به آنچه ساخته است، تجدید نظر کند (مریام: ۱۹۹۴، ص ۳۲ و ۳۳). همین دیدگاه را هم جان بلکینگ درباره ی نقش رفتار اجتماعی و تولید موسیقی یادآور می شود.

او معتقد است که قسمتی از مدل های خویشاوندی در مردم شناسی با فرهنگی که شخص در آن زندگی می کند شکل می گیرد. خلاقیت انسان گذشته از این که محصول شخص است نهاینا فرهنگی است که از طریق فرد جلوه خود را نشان می دهد. آنچه در تجزیه و تحلیل موسیقی مهم است این است که پدیده های اجتماعی – فرهنگی و روحی – روانی را که در موسیقی وجود دارند و با اوضاع و احوال خلق کننده آن در ارتباط هستند، مدنظر داشته باشیم. به خاطر داشته باشیم که موسیقی چگونه در جامعه استفاده می شود و چگونه بر فرهنگ تأثیر می گذارد مهم ترین پرسش درباره ی رسوم فرهنگی این است که در هر زمان از گذر تاریخ چگونه محتوای فرهنگی انسانها با یکدیگر متفاوت می شود و از طریق محتوای همین روابط است که احساس ها بیان می شوند و با یکدیگر تلفیق می یابند – بلکینگ ۱۹۷۳ ص ۷۳ (مقدمه ای بر موسیقی شناسی قومی – محسن حجاریان)

موسیقی شناسی قومی یک حوزه ی مطالعاتی است که امروزه در میان لایه های فریبنده و جذاب درونی خویش گرفتار آمده است. اگر چه می توان ریشه های آن را از حدود هشتاد سال پیش تاکنون دنبال کرد و حتی ممکن است خاستگاه آن دیرپاتر از این نیز بوده باشد. اما تنها در ده تا پانزده سال گذشته است که به یمن انگیزه ی پژوهشگران جوان و با پرداختن به مفاهیم نظری و روش ها و برنامه های تازه، این رشته ناگهان حرکت پیش روندهای را آغاز کرده است. نتایج این تلاش ها شناختی تازه از الزامات و کاوش های درون رشته ای به منظور درک واقعی از چیستی، کنش و هدفی است که این رشته به سوی ان هدایت شده است.

موسیقی شناسی قومی ترکیبی از دو بخش مجزای موسیقی شناسی و قوم شناسی است و هسته هر دو بخش را در درون خود دارد. مهمترین مسئله در این رشته یافتن نقطه ای است که بدون تأکید خاص بر یکی از این رویکردها در بر گیرنده ی هر دوی آنها باشد. شاخص ماهیت دوگانه ی این رشته ادبیات آن است، چرا که یک پژوهشگر می تواند در مورد ساختار صدای موسیقی به عنوان یک نظام مجرد به زبان فنی بنویسد. در حالی که پژوهشگر دیگر می تواند با موسیقی به عنوان یک بخش کار کردی در فرهنگ انسان و یا بخشی مکمل در یک کلیت گسترده برخورد کند.

ریشه های موسیقی شناسی قومی به سال های ۱۹۹۰ و ۱۸۹۰ میلادی باز می گردد زمانی که به ویژه در آلمان و آمریکا مطالعات و فعالیت های میدانی بسیاری انجام گرفت که حاصل آن پدیدارشدن دو جنبه ی موجود در این رشته بود. از یک سو، توجه گروهی از پژوهشگران بیشتر معطوف به مطالعه ی اصوات موسیقی بود. به این معنی که آنها تمایل داشتند با صدا به عنوان یک واحد مجرد یا به عنوان نظامی برخورد کنند که بر اساس قوانین درونی خود عمل می کند. کاوش برای یافتن خاستگاه نهایی موسیقی نیز به این موارد اضافه شد، که تقریبا از اندیشه های نظری آن زمان به ویژه در ارتباط با مفهوم کلاسیک تکامل اجتماعی به وجود آمده بود.

از سوی دیگر، اندیشه ی تکامل اجتماعی به تدریج دگر گون شد و در ذهنیت مکتب خورشید محوری انگلیس و سپس نظریه ی حلقه های فرهنگی با نظریه ی حرکت دایره وار فرهنگی در اتریش جریانات مربوط به مفهوم اشاعی در گستره ی جهانی آغاز شد. تحقیقات برای یافتن خاستگاه نخستین موسیقی ادامه پیدا کرد و پژوهش های فشرده ای در این رابطه در مناطقی که از نظر جغرافیایی مشخص شده بودند به آن اضافه شد.

تقریبا در همان زمان، پژوهشگران دیگری که بیشتر تحت تأثیر انسان شناسان آمریکایی بودند و تمایل زیادی برای ایجاد واکنش های سرسختانه در برابر مکتب های تکامل گرا و اشاعه گرا داشتند، به تفحص در زمینه ی موسیقی در بستر و بافت انسان شناسانه ی آن پرداختند. در اینجا، پژوهشگران کوشیدند به همان اندازه که بر مؤلفه های ساختاری صدای موسیقی تأکید می شد. از منظر حوزه ی وسیع تر آن سازماندهی اجتماعی و فرهنگی انسان نیز بر نقش موسیقی در فرهنگ و کارکردهای آن تمرکز کنند.
نتل محتاطانه پیشنهاد کرد که مکاتب موسیقی شناسی قومی آمریکا و آلمان را می توان از یکدیگر تمیز داد. اما این توصیف چندان مناسبی به نظر نمی رسد.

تمایز میان این دو مکتب بیش از آن که به تفاوت مکانی میان امریکا و آلمان مربوط باشد. در واقع با تفاوت آنها در ویژگی های مربوط به نظریه پردازی. یعنی روش و رویکرد در این دو مکتب. ارتباط پیدا می کند. در بسیاری از مطالعات چالش برانگیزی که توسط نخستین پژوهشگران آلمانی انجام شد، صرفا به ساختار موسیقی پرداخته می شد. در حالی که در مطالعات بسیاری از مطالعات آمریکایی ها صرفا به تجزیه و تحلیل های فنی صدای موسیقی در درجه دوم قرار داشت.

با اینکه مطالعات انجام شده در موسیقی شناسی قومی به شکل اجتناب ناپذیری تحت تاثیر دو رویکرد مطالعاتی موجود در خود ان بود، در عین حال تحت تأثیر رویدادهای تاریخی نیز قرار می گرفت. موسیقی شناسی قومی و انسان شناسی به عنوان دو رشته از زمانی رو به پیشرفت گذاشتند که دانسته های انسان از انسان غالبا به غرب و تا حدودی به فرهنگ های شرق دور محدود می شد. انسان شناسی، دست کم در بعضی بخش ها، در پاسخ نیاز پژوهشگران غربی ای به وجود آمد که دغدغه ی آنها جامعه و رفتار انسان بود. این پژوهشگران می خواستند آگاهی خود را با وسعت بخشیدن به طیف داده های در دسترس گسترش دهند و به اطلاعاتی دست پیدا کنند که از طریق آنها بتوانند حقایقی را درباره ی جهان فراسوی مرزهای تمدن کلاسیک اروپا و آسیا به دست آورند.

مطالعه ی تمام مقالات مربوط به آنچه انسان بدوی نامیده می شد به انسان شناسی واگذار شد و انسان شناسان به اجبار مسئولیت مطالعه ی تمام وجوه فرهنگی این انسان ها: فناوری و اقتصاد، اجتماع و سیاست، مذاهب، هنرها و شناخت زبان های آنان را بر عهده گرفتند. نخستین موسیقی شناسان قومی نیز که نیاز به مقایسه ی وسیع تر داده ها را احساس کردند، مسئولیت مطالعه ی موسیقی جای جای مناطق ناشناخته ی جهان را بر عهده گرفتند و به این ترتیب مطالعه ی موسیقی جهان غیرغربی نیز مورد توجه قرار گرفت.

موسیقی شناسی قومی و انسان شناسی در دورانی به شکل موازی رشد کردند. هر چند تأثیر انسان شناسی بر موسیقی شناسی قومی بیشتر بود، اما به هر حال می توانیم بگویم که تقریبا هر دو بر یکدیگر تأثیر گذار بودند و البته چنین به نظر می رسد که در ابتدا موسیقی شناسی قومی تمایل داشته با همان جریان های نظری شکل دهنده ی انسان شناسی پیش برود. در این رابطه باید به اریک م. فون هرن بستل به عنوان یک شخصیت برجسته ی تاریخی در این زمینه اشاره کنیم که این دو رشته را در ارتباطی بسیار نزدیک به هم معرفی کرد و البته پژوهشگران پیشین نیز در این زمینه با او هم نظر بودند.
با در نظر گرفتن محتوای دوگانه ی موسیقی شناسی قومی، جای تعجب نیست که تعاریف کار میدانی مانند دیگر بحث های کلی در حوزه ی این رشته، نسبت به رشته های دیگر بسیار متفاوت باشد و گاه می بینیم که یافته ها و دیدگاه ها بنا به تأکید فردی یک پژوهشگر بر یک موضوع، در قطب های مخالف قرار می گیرند.

در اوایل تاریخ رشته ی موسیقی شناسی قومی یا موسیقی شناسی تطبیقی یا چنان که در همان زمان نامیده شد یعنی «مطالعه ی موسیقی بیگانه یا ناشناخته»، مبانی آن اغلب به شکلی تعریف شده بود که هر دو نگاه توصیفی و توجه به خصیصه های ساختاری در مطالعه و محدوده های جغرافیایی آن را پوشش می داد. مثلا بنجامین گیلمن در سال ۱۹۰۹ این ایده را مطرح کرد که مطالعه ی موسیقی های بیگانه به معنای مطالعه ی فرم های بدوی و شرقی است در حالی که و. و. بینگام موسیقی روستاییان دالماسی را نیز جزو این دست مطالعات قرار داده بود. در مسیری که این دیدگاه در آن حرکت می کرد، به جای تاکید بر نوع مطالعه، بیشتر بر گستره ی جغرافیایی آن تأکید می شد. ماریوس اشنایدر در جایی دیگر نوشت: هدف اصلی موسیقی شناسی قومی مطالعه ی تطبیقی تمام ویژگی های هنجار یا ناهنجار در موسیقی های غیر اروپایی است -۱۹۵۷ و نتل موسیقی شناسی قومی را به عنوان علمی که با موسیقی انسان های خارج از تمدن غربی سر و کار دارد تعریف کرد (۱۹۵۶)

مشکل ما با این دست تعاریف این است که با موسیقی شناسی قومی به عنوان یک روند مطالعاتی برخورد، بلکه بیشتر آن را به عنوان رشته ای که فقط به دلیل منحصر به فرد بودن حوزه ی مطالعاتی اش دارای اهمیت است و به جای چون چرایی یک موضوع، بر کجایی بودن آن تأکید می شود. در این صورت معلوم نخواهد بود موسیقی شناسی قومی با موسیقی شناسی چه تفاوتی دارد. به این که گفته می شود فن های موسیقی شناسی با موسیقی شناسی قومی یکی است و حوزه کار قوم شناسی نیز مشابه موسیقی شناسی قومی است. (انسان شناسی موسیقی – آلن مریام)

لغت یونانی آنتروپو به معنای انسان در ترکیب با لغت یونانی لوگو به معنای خرد و شناخت، منجر به واژه آنتروپولوژی شد که در زبان های اروپایی رایج است، و نخست آن را بنا به معنای لغوی اش پژوهش انسانیت می دانستند. ایمانوئل کانت در انسان شناسی از دیدگامی پراگماتیک (۱۷۹۸) آن را پژوهش نظام مند انسان معنا کرد. مسئله ی کانت کشف قوه های شناختی و عاطفی انسانی بود.

انسان شناسی، سه معنای متفاوت دارد: اول معنایی که در تاریخ فلسفه مهم است و پیشینه اش به فلسفه ی سده ی هجدهم می رسد، و منظور شاخه ای ازاندیشه فلسفی است که به شناخت فرد انسان، روحیه، منش روانی، و توانایی های ذهنی او می پردازد. و تا حدودی مشابه معنای امروزی روانشناسی است؛ دوم معنایی تن کارشناختی که با منشا و انواع مختلف انسان سروکار دارد و به زیست شناسی، فیزیونومی، پزشکی و نوروساینس نزدیک است؛ سوم معنایی اجتماعی، که رشته ای علمی است و موضوع آن زندگی اجتماعی انسان، ساختارها و فرهنگهایی است که دستاورد فعالیت جمعی انسان هوشمند هستند. در زبان های اروپایی اصطلاح اتنولوژی، به معنای قوم شناسی، نیز در مورد همین حوزه های پژوهش به کار می رود.

انسان شناسی به معنای سوم از دهه ی ۱۸۷۰ که جامعه شناسی در مقام یکی از رشته های علوم انسانی و بحثی دانشگاهی به طور جدی مطرح شد محدود پژوهش قبیله ها، ایل ها و به تدریج اقوام ابتدایی، (اصطلاحی که امروز مورد انتقاد پژوهشگران است) شد. تفاوت جامعه شناسی با انسان شناسی در این است که جامعه شناسی به جوامع پیچیده، و وسیع می پردازد و انسان شناسی به جوامع کم جمعیت، غیر صنعتی، و ساده. از اواخر دهی نوزدهم انسان شناسان راهی آفریقا، اقیانوسیه و برخی نواحی آمریکای لاتین (بیش تر جنگل های برزیل) شدند که هنوز در آنها اقوام و قبیله هایی به صورت اقوام ابتدایی، به سر می بردند و امکان پژوهش در شیوه های زندگی هر روزه، آداب و رسوم، باورها و اسطوره های آنان وجود داشت.

روش های پژوهشی جامعه شناسی و انسان شناسی نیز با یکدیگر تفاوت دارند، در حالی که انسان شناسان ناچار از حضور در جوامع ساده هستید و باید از نزدیک به پژوهش زندگی اقوام و قبیله ها بپردازند، و مشاهدات حضوری و عینی آنها برای دفاع از نتایجی که به دست آورده و اعلام کرده اند، ضروری است. جامعه شناس می توانید بر اساس آمار، کتاب ها و نتایج بررسی های دیگران به بحث نظری درباره جوامع مختلف بپردازد.

انسانشناسی ناشی از کنجکاوی در زندگی جوامع غیراروپایی و شناخت امکانات مراوده با بومیان است و خاستگاه آن به سرآغاز سیاست های استعماری میرسد. موضوع های انسان شناسی متنوع اند: قاعده های زندگی اجماعی اقوام چون کانونهای بکارگیری و تداوم مناسبات خویشاوندی، خانوادگی، ریاست، و تصمیم گیری، کارکردهای گروه های مختلف قومی، دستاوردهای فنی، فرهنگی و هنری شان، و نیز آداب، مناسک و اسطوره های شان. تا آنجا که به هنر مربوط می شود انسان شناسی به صنایع دستی، لباس ها و غیره توجه داشته و توتمها، ماسکها و تندیس ها موضوع مهمی در پژوهش انسان شناسان بودند. از سوی دیگر توجه به اسطوره ها، آیین ها، رقصها، و مناسک آیینی اقوام نیز همراه با دقتی زیبایی شناسانه بوده است.

انسان شناسان از روش های پژوهشی گوناگون سود جسته اند و نظریه های مختلفی ارائه کرده اند. بررسی در جوامع ساده سبب شد تا إدوارد تیلرر انسان شناس انگلیسی نظریه ای درباره تکامل جوامع ارائه کند که جنبه ی فرهنگی در آن برجسته بود. این نظریه، مردمان جوامع ساده را ابتدایی معرفی می کرد و راه تکامل انسان را به سوی شکل های پیشرفته تر و کامل تر توضیح میداد. برونبلار مالینوفسکی دیدگاهی کارکرد گرا را پیش کشید و تلاش کرد تا نقش ویژه دستاوردهای فرهنگی، و شیوه های زندگی و آداب و رسوم را در هر جامعه دریابد. مالینوفسکی و آلفرد رادکلیف براون که هر دو متأثر از آثار و روش کار امیل دورکم بودند با تکمیل روش کارکردگرایی تأثیر زیادی بر جامعه شناسی گذاشتند. در ایالات متحد أمریکا آثار روٹ بندیکت و مارگارت مبد به تحکیم روش کارکردگرایی منجر شدند.

از آغاز سده ی بیستم انسان شناسی به پژوهش های فرهنگی نزدیک تر شد، و گروهی از پژوهشگران دانشگاه های آمریکایی و اروپایی به تحقیق در اسطوره ها و مناسک اقوام پرداختند.

کتاب مهم آن روزگار شاخه ی زرین (۱۹۱۵-۱۸۹۰) جیمز جورج فریزر تاثیر زیادی بر پژوهش های جامعه شناسی و فلسفی گذاشت و نیز توجه برخی از ادیبان و هنرشناسان بزرگ را به خود جلب کرد از لودویک ویتگنشتاین تا تی اس الیوت، انبوهی از متفکران و هنرمندان با مطالعه ی این کتاب به اهمیت بررسی عقاید و شیوه های زندگی اقوام به اصطلاح ابتدایی، علاقه مند شدند.

الیوت کتاب فریزر را به عنوان یکی از منابع منطومه شعری بزرگ اش سرزمین هرز معرفی کرد. امروز با پژوهش های تازه تر در زمینه ی انسان شناسی کمبودها و خطاهای فریرز دانسته شده و کتاب او دیگر آن ارج و احترام قدبم را ندارد، اما نباید فراموش کرد که فریزر یکی از نخستین کسانی بود که اهمیت بررسی اسطوره ها را برای شناخت زندگی واقعی اقوام دریافته بود، هر چند روش او در بررسی سرچشمه های اسطوره چندان ثابت و دقیق نبود. مثلا او با این نظریه آغاز کرده بود که اسطوره ها از مراسم آیینی و مناسک مذهبی نتیجه شده اند، اما جای دیگری از کتاب اسطوره ها را صرفا توضیح رویدادهای طبیعی دانسته بود. رویکرد او در خیلی از موارد بیشتر ادبی بود تا علمی، و بازتاب شگفت زدگی، و عدم اطمینان او، و از سوی دیگر نتیجه ى لذتهای ناشی از گزینش موضوع، پیش بینی ها و تخمین ها.

دومین مسیر تأثیرگذاری جدی انسان شناسی بر هنر، ادبیات و بررسی های فرهنگی پیدایش این ساختارگرایی و آثار کلود لوی-استروس بود. لوی ۔ اسنروس با روشی تازه و مبتنی بر دستاوردهای زبان شناسی و تکیه بر تمایز های دو تایی به بررسی شیوه های زندگی و دستاوردهای فکری و فرهنگی اقوام پرداخت. او نشان داد که شیوه ی فعالیت فکری و فرهنگی انسانهایی که به تحقیر، انسان ابتدایی، یا وحشی نامیده می شوند تفاوتی با خردورزی و شیوه ی فعالیت فکری و فرهنگی انسان مدرن ندارد، فقط مواد و ترکیب هایی که پیش روی آنها قرار دارند با هم یکی نیستند.

به گفته ی لوی-استروس تبری که تیغه اش از سنگ ساخته شده با تبری که تیغه اش از فلز ساخته شده از نظر شیوه ی خردورزانه ای که به ساختن ابزار منجر می شود یکی هستند: فقط سنگ، آهن نیست. میان پیچیدگی ساختاری اسطوره های به هم پیوسته ی اقوام به اصطلاح ابتدایی و روایت های مدرن تفاوت در مواد پیش روی سازندگان است و نه در کار کرد ذهن آنان. اگر اصول، نظم و نظامی را که افراد قبیله ای در شرایط ساده ی زندگی هرروزه با آنها زندگی می کنند، بررسی کنیم کلید فهم اصول، نظم و نظام زندگی آدم ها در جامعه ی پیچیده ی مدرن را خواهیم یافت. به این ترتیب، قادر به شناخت بازمانده های آداب و رسوم و برخی جلوه های زندگی فرهنگی قبیله ها در جوامع صنعتی معاصر نیز خواهیم بود. بجای این بحث ضرورت دستیابی به روش هایی مفید در شناخت اسطوره ها است.

در مناسبت میان انسان شناسی با هنر، ادبیات و موسیقی روش های قوم شناسی و توضیح های انسان شناختی بر زندگی اقوام جایگاهی مرکزی دارند. از این رو می توان گفت که موسیقی شناسی قومی تنها پژوهشی در حد موسیقی شناسی نیست، بلکه نقش تعیین کننده و مؤثری در کل بررسی های فرهنگی دارد. انسان شناسی فرهنگی (به عنوان شاخه ای از علم انسان شناسی که متوجه دستاوردهای فرهنگی قبیله ها به مثابه شیوه های راستین زندگی هر روزه ی آنان است) مقام ویژه ای یافته، و آثار انسان شناسانی جون کلیفررد گیرتز به رشد قوم نگاری فرهنگی و درک مقام هنر در جوامع ساده، یاری کرده اند.

در بحث از نسبت انسان شناسی و موسیقی، اسطوره، نقش مهمی دارد. ریشه ی واژه ی میس لغت یونانی موتوس به معنای «گفتار»، «گزارش» و افسانه یا گزارش روایی است. اسطوره گزارشی روایی است و در برابر گزارش استدلالی قرار میگیرد. افلاطون، موتوس را در برابرلوگوس یعنی گفتار استدلالی قرار می داد. با این که او وظیفه ی فیلسوف را استدلال و رعایت موازین عقلانی می دانست اما اسطوره ها بارها به عنوان شاهد در مکالمه های او حاضر می شدند. او هم از اسطوره های یونانی یاد می کرد و هم از اسطوره های اقوام دیگری چون مصریان.

اسطوره معناهای مختلف دارد. معنای اصلی آن افسانه یا روایتی است که از زمان های دور (حتی پیش از تاریخ نوشتاری) باقی مانده، و راوی اصلی یا پدید آورنده ی آن ناشناس است، و موضوع اش موجودات، مناسبات و سرنوشت های فراطبیعی است. هومر در کتاب دهم ایلیاد (بند ۴۴۳) موتوس را در برابر لوگوس به دو معنای اصلی خرد، و کلام، قرار نداده بود. به نظر می رسد که او موتوس را به معنای کلی گفتار شناخته و در برابر اعمال قرار داده است. ارسطو نیز در فصل دوم از کتاب نخست متافیزیک اسطوره را به عنوان با فلسفه به عنوان فیلوموتوس با فلسفه به عنوان فیلویوفوس یکی دانسته بود.

از نظر او فیلسوفی که به اسطوره ها تکیه می کند یا از آنها شاهد می آورد با فیلسوفی که استدلال عقلانی می کند تفاوت ندارد. زیرا انسانها از آغاز وهم اکنون از راه شگفتی تفلسف آغاز کردند و می کنند… حتی دوستدار اساطیر نیز به بی معنا فیلسوف است زیرا اسطوره نیز از چیزهای شگفت انگیز برهم نهاده می شود.

اهمیت اسطوره در شیوه ای است که ارزش ها و باورهای مشترک در فرهنگ خاصی را بیان (و به نوعی خلاصه و دقیق می کند. اسطوره می تواند سرچشمه و جایگاه گروه را در جهان و رابطه اش را با گروه های دیگر نمایان کند. اسطوره شناسی شامل رویکردهای نظری متفاوت و متعارضی است. روانکاوی تحلیل اسطوره را برای شناخت روان مفید می داند، انسان شناسی آن را راهی برای شناخت ساز و کار تشکیل گروه ها می داند، ولوی -استروس پژوهش در اسطوره ها را راه گشای کشف شیوه های کار فکری و معناسازی انسان می داند.

او تأکید کرده که پژوهش اسطوره ها شیوه ی کار مغز انسان را در نمونه ای به نسبت ساده نمایان می کند و این می تواند سرنخی درباره ی پژوهش کار فکری انسان مدرن فراهم آورد. رولان بارت اصطلاح اسطوره شناسی را منحصر به افسانه های قدیمی ای که نمایش کار فکری انسان روزگار کهن باشند، نمی دانست، بلکه آن را در مورد پدیده های متنوع جامعه ی صنعتی مدرن هم به کار می برد. شماری از مقاله های او که بیشتر متوجه زندگی امروزی بودند در کتابی با عنوان اسطوره شناسیها (۱۹۵۷) منتشر شدند. او با معناهای ضمنی نشانه ها و ترکیب آنها در پدیده ها سروکار داشت و کشف آنها را در حکم پیشرفت بحث نشانه شناسی می دانست.

بحث از رابطه ی موسیقی با اسطوره در آثار لوی-استروس آمده است. او در انسان برهنه (۱۹۷۲) نوشته: «اثر موسیقایی یک اسطوره است که با صداها کدگذاری شده و نه با واژه ها. اثر موسیقایی چون اسطوره متنی تأویل پذیر است، جدولی از مناسبات است که تجربه های واقعی را از صافی می گذراند و سازمان می دهد.

رابطه ی اسطوره با موسیقی به شکل جالبی در فصل نخست کتاب پخته و خام (۱۹۶۴) و فصل آخر کتاب انسان برهنه از مجموعه ی چهار جلدی اسطوره شناسی کلودلوی -استروس مطرح شده است. این موضوع در دو کتاب ساده تر و همه فهم تر آمده اند، اولی گفت وگوی لوی. استروس با ژرژ شاربونبه (۱۹۷۹) و دومی گفتارهای او در رادیوی سی بی سی کانادا با عنوان اسطوره و معنا (۱۹۹۰) هستند. لوی استروس معتقد است که هر اسطوره همچون یک قطعه ی موسیقی باید در تمامیت اش شناخته شود و نه در پی رفت روایی عناصرش.

از سوی دیگر پیدایش فرمهای مختنف موسیقی همزمان است با دوران تاریخی زوال و از بین رفتن اسطوره ها در فرهنگ اروپایی، موسیقی بیان سنتی اش را دگرگون کرد تا کارکردهای اسطوره را بیابد. لوی-استروس از حلقه ی نیبلونگها (۷۴-۱۸۵۳) اثر ریشارد واگنر مثال می آورد. او درباره ی واگنر گفته که با نبوغ موسیقایی خویش دریافته بود که موسیقی و اسطوره یکی هستند مضمون عشق در سه نوبت اصلی که در چهار اپرای حلقه ی نیبلونگ ها تکرار می شود (عشق به طلا، به شمشیر و به زن) یکی است و در پایان هم طلا به دختران رود راین بازگردانده می شود. لوی استروس نتیجه گرفته که فرم های موسیقی منبعث از اسطوره هستند.

لوی استروس در مورد رابطه ی موسیقی و زبان اندیشید و به این نتیجه رسید که در برابر واج های زبانی که در انفراد خود معنایی ندارند و در ترکیب با هم معنا می یابند می توان تن های موسیقی (تکصداها یا نتهای مجرد) را قرار داد و آنها را سنم یا تنم نامید. این نامگذاری به این دلیل است که معلوم شود تن ها در ترکیب با همدیگر امکان های معنایی میابند. در زبان از ترکیب هجاها، واژه ها نتیجه می شوند و از ترکیب واژه ها، عبارت ها و جمله ها ساخته می شوند.

اما در موسیقی میانجی ای چون واژه وجود ندارد. از ترکیب سنم ها صرفا عبارت های موسیقایی یعنی عبارت های ملودیک شکل می گیرند. از سوی دیگر در اسطوره هجاها وجود ندارند و آنچه معادل واژه ها در زبان است( که لوی استروم آن را میتم نامیده) در ترکیب با هم جمله ها را می سازند. زبان هر سه عنصر را دارد اما موسیقی و اسطوره هر کدام یک عنصر را کم دارند. این نشانه ای است بر این واقعیت که اسطوره و موسیقی هر دو از زبان برخاسته اند.
روایت، ساختارگرایی، موسیقی شناسی قومی. (موسیقی شناسی – فرهنگ تحلیل مفاهیم – بابک احمدی )


نتیجه:


در این پژوهش سعی بر این شد تا با استفاده از چند اثر مطرح در زمینه اتنوموزیکولوژی به صورت مختصر ولی مفیدی به تعریف انسانشناسی موسیقی و تاثیر اسطوره در موسیقی جوامع و اقوام بپردازیم به نحوی که برای کسانی که آشنایی چندانی با انسان شناسی موسیقی ندارند آشنایی مفید و قابل استنادی بر اساس آثاری که به عنوان منبع مورد رجوع قرار گرفتند دست دهد. اینکه صرفا موسیقی را نباید مجزای از فرهنگ مورد بررسی قرار داد و نظرات برخی اندیشمندان این حوزه را بدون دخل و تصرف بیان کردیم.


منابع:


بابک احمدی – موسیقی شناسی _فرهنگ تحلیلی مفاهیم

محسن حجاریان – مقدمه ای بر موسیقی شناسی قومی

محسن حجاریان – مردم شناسی و موسیقی

آلن مریام – انسان شناسی موسیقی

مسعود پورقریب

مسعود پورقریب

۱ نظر

بیشتر بحث شده است