گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

محبوبه خلوتی

Posts by محبوبه خلوتی

گفت و گو با جان کیج (۱۲)

به جز یک ذهن با کیفیت، مثلا یک نفس فوق العاده. آن را می توانست در گریزارد دید. او سعی می کرد متواضع بماند تا خودخواهیش معلوم نشود. اما کاملا معلوم بود که او تا جایی که می توانست گیر افتاده و می خواست که بهترین چیزی که ممکن بود، برایش اتفاق بیفتد. او پیش خود فکر کرده بود که کار خوب و خلاقانه ای انجام داده است که ترجیح داده به جلای اینکه اثری را در برادوی اجرا کند هملت را اجرا کرده است. این اخلاق ریاکارانه غیر قابل تحمل است. من از این حرف ها زدم، خیلی داغ کرده بودم، معمولا خوشم نمی آید علیه چیزی حرف بزنم اما از من خواسته شده بود که این کار را بکنم. وقتی نمی توانستیم درباره هپنینگز بحث کنیم چون آن ها نه اطلاعاتی داشتند و نه علاقه ای و فکر نمی کردند که به اندازه هملت جدی است و می پنداشتند که از دیگران برتر بوده اند، من هم پرسیدم که «خب، نظرتان راجع به تلوزیون چیست؟» آنها به تلوزیون هم علاقه ای نداشتند. این درحالی هست که آنها در دنیای الکترونیکی زندگی می کنند که تلوزیون بسیار مرتبط تر از تئاتر مشروع (legitimate theatre) است.

گفت و گو با جان کیج (۱۱)

من اقرار می کنم که در شرایط محتسب دیده می توانم نگرش زیبایی شناسانه بگیرم و ازآن لذت ببرم، همانطور که می توانم به بتهوون به شیوه ای جز آنکه او انتظار داشت گوش بدهم و به شیوه خودم از آن لذت ببرم. اما آیا چرا فکر می کنید که همه این هپنینگ ها با قصد و غرض هستند؟ من فکر می کنم که این افراد به دلیلی به خود علاقه مندند. من فقط می توانم به خودم علاقه داشته باشم. تفاوت در این است. وقتی می گویم که هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد، منظورم چیزهایی نیست که من می خواهم اتفاق بیفتند.

گفت و گو با جان کیج (۹)

شما پاسخ این پرسش را می دانید. بخشی از تاریخ شده است. آلن کا پرو (Allan Kaprow) عنصر زمان را بیشتر و بیشتر در کارهایش وارد کرد. در حالت عادی یک موزیسین بر اساس میزان، آهنگش را می نویسد و سپس فیگورهای مترونومیک را برای واحدهای میزانی تعیین می کند. در نتیجه آندانته، لارگو و همه این موارد را داریم. در قطعه ای به نام موسیقی تغییرات (Music of Changes) که برای کتاب تغییرات (Book of Changes) ساخته بودم تمام چیزهایی که می توانستم در یک قطعه موسیقی تشخیص دهم دستخوش شانس شده اند.

گفت و گو با جان کیج (۸)

ترم را معمولا با این شروع می کردم که به دانشجویان بفهمانم که من چه کسی هستم یعنی نگرانی ها و فعالیتهای من چه چیزهایی است و می خواستم که آنها بفهمند که چه کسی هستند و چه کاری انجام می دهند. من به دنبال یک موقعیت تدریس که شامل انتقال اطلاعات به دانشجویان می شد نبودم. وقتی که لازم می شد آثار یعنی آهنگ های ساخته شده ی قبلی توسط خودم و دیگران را برایشان مرور می کردم. اما بیشتر بر این تاکید می کردم که کاری که انجام می دادم به آنها نشان می داد که به چه چیزی مشغول هستم و دلیل علاقه ام به آنها چیست. سپس به آنها هشدار می دادم اگر نمی خواهند نحوه انجام کارهایشان را تغییر دهند باید کلاس را ترک کنند و اینکه عملکرد من اینگونه بود که آنها را به تغییر تحریک کنم.

گفت و گو با جان کیج (۷)

من می خواهم از این تقلید کنم تا مسائل معماری و تکنیکی شگفت انگیزی را ارائه کنم. تئاتر اینگونه خواهد بود. در آمریکا ما دو یا سه بلندگو در سالن داریم، در اروپا آنها بین ۱۳ تا ۱۹ بلندگو و در روسیه صدها بلندگو دارند تا صدا بتواند حرکت کند یا به نظر برسد که صدا از هر نقطه ای در فضا ایجاد می شود. همچنین می خواهم که، همانطور که به واسطه ترانزیستورها اینگونه خواهد شد، صدا در وسط فضا پخش شود و به این ترتیب حرکت نیز وجود دارد. وقتی که یک مگس از کنار من رد می شود و وز وز می کند من، از نقطه نظر هنری، مشکل وحشتناکی دارم اما منطقی است که تصور کنیم بلندگوهایی داشته باشیم که بتوانند در فضا پرواز کنند.

گفت و گو با جان کیج (۶)

من آن باغ های ژاپنی را با تنها چند سنگ تحسین می کنم. من به ایده های فعالیت و عدم فعالیت پایبند بوده ام همانطور که پیشتر به صدا و سکوت متعهد بوده ام. همانطور که فهمیدم چیزی به عنوان سکوت وجود ندارد و در نتیجه قطعه سکوت را نوشتم، داشتم به این نتیجه می رسیدم که چیزی به عنوان عدم فعالیت وجود ندارد. به عبارت دیگر، ماسه هایی که سنگ های باغ های ژاپنی بر آن قرار گرفته اند هم برای خودشان چیزی هستند. دلیل اینکه چرا قبلا این مسئله برایم روشن نبوده را نمی دانم. هیچ عدم فعالیتی وجود ندارد. یا به قول جاسپر جانز (Jasper Johns) وقتی به دنیا نگاه می کنیم «خیلی شلوغ به نظر می رسد». در نتیجه واریاسیون های شماره سه را ساختم که هیچ فاصله ای بین یک چیز و چیز بعدی نمی گذارد و ثابت می کند که ما پیوسته در حال فعالیت هستیم، و این فعالیت ها می تواند از هر نوعی باشد، و آنچه که از بازیگر می خواهم انجام دهد این است که تا جایی که می تواند از تعداد کارهایی که انجام می دهد آگاه باشد. یعنی از او می خواهم که بشمارد. این تنها چیزی است که من از او می خواهم. من حتی از او می خواهم که کارهای غیر فعالانه مانند توجه به نوفه هایی که در محیط شنید می شوند را نیز بشمارد. ما بدون هیچ فضایی و با خیلی از فعالیت های هم پوشاننده از یک فعالیت به فعالیت بعدی می پردازیم. چیزی که درباره واریاسیون های سه دوست ندارم این است که نیازمند شمردن است و من دارم تلاش می کنم که از شر این شمردن خلاص شوم. اما من فکر می کردم که اجرا یعنی ایستادن و بازی کردن.

گفت و گو با جان کیج (۵)

ساختاری که ما باید در نظر داشته باشیم، ساختار هر کدام از مخاطبان است. به عبارت دیگر، خودآگاهی هر مخاطب تجربه [تماشای اجرای] او را به شکلی متفاوت با تجربه دیگر تماشاچیان شکل می دهد. درنتیجه هر چه به برنامه تئاتری خود کمتر ساختار بدهیم و هر چه این برنامه بیشتر شبیه زندگی بی ساختار روزانه باشد، قوه ذهنی ساختار دهنده هر یک از مخاطبان بیشتر تحریک خواهد شد. اگر ما هیچ کاری انجام نداده باشیم، مخاطب باید همه کارها را انجام دهد.

گفت و گو با جان کیج (۴)

بگذارید توضیح دهم که ادبیات گذشته را به جای اینکه هنر بدانم ماده خام می دانم. بسیارند انسان هایی که گذشته را مانند موزه ای می دانند و به آن وفادارند؛ اما من اینگونه فکر نمی کنم. اکنون گذشته می تواند به عنوان ماده خام در کنار دیگر چیزها قرار گیرد. منظور از چیز های دیگر، چیزهایی است که با هنر عادی پیوند نمی خورند. رویدادهای عادی در یک شهر، یا رویدادهای عادی در روستا یا رویدادهای تکنولوژیک – چیزهایی که اکنون کاربردی هستند زیرا تکنیک ها تغییر کرده اند. این مسئله ماهیت موسیقی را تغییر می دهد و من مطمئنم که تئاتر شما را نیز تغییر می دهد مثلا با بکارگیری تلوزیون رنگی، یا پروژکتور های پخش چند فیلم، دستگاه های فتوالکتریک که وقتی یک بازیگر از محدوده خاصی می گذرد نور پخش می کند. وقتی که خواستیم کار ترکیبی کنیم باید تئاتر را به اجزای تشکیل دهنده اش به ترتیب آنالیز کنیم تا بتوانیم آنها را وارد کار کنیم.

گفت و گو با جان کیج (۳)

در انتهای طولانی ترین راهروی بین مثلث ها یک فیلم پخش می شد و در راهرو دیگر اسلایدهایی به نمایش درآمدند. من بر یک نردبان رفتم و به سخنرانی پرداختم که سکوت هایی را نیز در بر داشت. نردبان دیگری نیز وجود داشت که ام. سی. ریچاردز (M. C. Richards) و چارلز اسلن (Charles Oslen) در زمان های متفاوتی بر روی آن رفتند. در برهه هایی، که من پرانتزهای زمانی (Time bracket) می نامم، بازیگران با رعایت محدودیت هایی آزاد بودند – فکر می کنم شما به آنها بازه (compartment) می گویید – بازه هایی که آنها مجبور به پر کردنشان نبودند مانند چراغ سبز در ترافیک. تا این بخش آغاز نمی شد آنها اجازه نداشتند اجرا کنند، اما وقتی که شروع می شد می توانتسند تا زمانی که می خواستند در طول آن به اجرا بپردازند. رابرت راشنبرگ (Robert Rauschenberg) گرامافونی قدیمی که شیپور داشت را روشن کرده بود و یک سگ در گوشه ای به آن گوش می داد، دیوید تیودر (David Tudor) پیانو می نواخت و مرس کانینگهام (Merce Cunningham) و رقصنده های دیگر بین و اطراف تماشاچیان حرکت می کردند. عکس های راشنبرگ بالای سر تماشاچیان آویزان شده بود.

بیشتر بحث شده است