[ساختارگرایی] بر نظریههای زبانشناسانهی فردینان دو سوسور بنا شده، که میگوید زبان یک سامانهی خودبسنده از نشانههاست و نظریههای فرهنگی کلود لوی استروس، که میگوید فرهنگها، مانند زبانها میتوانند همچون سامانههایی از نشانهها دیده شده و برحسب رابطههای ساختاری میان عناصرشان تجزیه و تحلیل شوند. این مفهوم مرکزی در ساختارگرایی آن است که تضادهای دوگانه (برای مثال نرینه/ مادینه، عمومی/ خصوصی، پخته/ خام) منطق ناخودآگاه یا «دستور زبان» یک سامانه را معلوم میکنند.
ساختارگرایی ادبی متنها ادبی را بهعنوان سامانههایی از نشانههای وابسته به هم میبیند و به دنبال آن است که منطق پنهان آنها را آشکار کند. چهرههای برجستهی جنبش ساختارگرایی، میشل فوکو، ژاک لکان، رومن یاکوبسون، و رولان بارت هستند. حوزههای مطالعاتی که بنیادهای بحث و روشنشناسی ساختارگرایان را اختیار کرده و گسترش دادهاند، نشانهشناسی و روایتشناسی هستند.
این نوع نقد نیز مانند آن قبلی، نخست در دنیای نقد و نظریهی ادبی پدید آمده و سپس به دیگر هنرها سرایت پیدا کرده است. مانند موارد گذشته انتقال یک شیوهی نقد از ادبیات به دیگر هنرها به دلیل تفاوتهای عمیق میان آنها، روش را نیازمند دگرگونیهایی کرده است.
در این بخش مدرس پیشنهاد کرد برای آنکه شرکتکنندگان با سرچشمههای این نوع نقد آشنا شوند ابتدا بخشهایی از مقالهی رولان بارت (نقد دانشگاهی و نقد تفسیری از کتاب نقد تفسیری (۱۳۶۸)) خوانده و بررسی شود:
«ما اکنون در فرانسه دو سبک نقد داریم: یکی نقدی است که برای سهولت کار خود آن را دانشگاهی مینامم. سرمایۀ این نقد، روش فلسفۀ اثباتی است، دیگری نقدی است تفسیری و نمایندگانش متفاوت از یکدیگر. هم مردی نظیر ژان پل سارتر به این نقد میپردازد و هم فردی مانند کاستون باشلار. هم در برگیرندۀ لوسین گلدمن و ژرژ پوله است و هم شامل ستاروبنسکی، ژی. ب. وبر، ار. ژرار و ژان پیر ریشار. وجه مشترک همهشان این است که میتوان بینش آنان را، البته به شیوهای آگاهانه، زیر عنوان یکی از مرامهای کنونی جای داد.
این مرامها عبارتند از: اگزیستانسیالیزم، مارکسیسم، پیسکانالیز، فنومنولوژی.
به همین دلیل، چنین نقدی را میتوان نقد مرامی هم نامید، در برابر نقد نخستین یعنی دانشگاهی، که دست رد به سنیۀ هر گونه مرامی زده است و مدعی شیوهای است عینی.» (ص ۲۷ و ۲۸)
«ولی چیزی که هنوز نقد دانشگاهی نمیپذیرد، این است که تفسیر و مرام بتوانند منتقد را به کار کردن در اندرون اثر ناگزیر سازند. خلاصه تحلیل ذاتی مردود است. هر چیزی در نقد دانشگاهی بار عام مییابد، به شرطی که بشود اثر هنری را با چیزی جز خود اثر، یعنی جز ادبیات مربوط ساخت: مثلا تاریخ (اگر چه مارکسیستی)، روانشناسی (حتا روانکاوانه)، این «هر جا نه اینجا»های اثر هنری اندک اندک مورد قبول قرار میگیرند.
چیزی که مورد قبول نیست، پژوهشی است که اندرون اثر جایگزین شود و گزارش خود را به جهان نفرستد مگر پس از آنکه اثر را کاملا از اندرون، یعنی در کارکردهای خود آن یا چنانکه امروز گفته میشود درساختار آن توصیف کرده باشد.» (ص ۳۵)
۱ نظر