«نوربرت الیاس» جامعهشناس که کارهایی نیز در زمینهی جامعهشناسی هنر (و از جمله مستقیماً در مورد موسیقی) انجام داده در گزارشی میگوید: «[…] کنفرانسی ارائه میدادم و طی آن توسعهی معماری گوتیک را نه به دلیل اعتلای معنوی که ارتفاع ناقوسها را ایجاب کند، بلکه در نتیجهی رقابت شهرها که میخواستند با قابل رویت بودنِ عبادتگاههایشان قدرتشان را به رخ بکشند، تبیین میکردم.» (نقل از الیاس در هینیک ۱۳۸۴). همانطور که در اینجا کاملاً قابل لمس است به جای تفسیر یک دگرگونی هنریِ منجر به شکلگیری سبک بر اساس دلایل دینی یا تقسیمبندیهایی براساس ذوق و سلیقه (زیباشناسی)، «پدیدهی هنری با علتهای خارجی نسبت به هنر تبیین شده است، که هم «مشروعیت»شان کمتر است و هم ارزش معنویشان» (همانجا).
چنین فرآیندی شامل دو زیرفرآیند مرتبط است: «استقلالزدایی» و «آرمانزدایی از هنر». هنر از دید جامعهشناسی نه پدیدهای کاملاً خودبسنده و بریده از کلیت جامعه است و نه چنان آرمانی که نتوان آن را بهعنوان یک دستساختهی انسانی (چیزی مانند دیگر دستساختهها) در متن جامعه مورد بررسی قرار داد.
جامعهشناسی راههای زیادی برای مطالعهی هنر به دست میدهد که میتوان آنها را به شکلهای گوناگون و از جمله بر اساس کانون توجه به سه دسته تقسیم کرد:
جامعهشناسی دریافت
که در آن توجه پژوهشگران بر سازوکاری است که از طریق آن جامعهی هدف، اثر هنری را دریافت میکند.
جامعهشناسی میانجی (یا میانجیگری)
بهویژه در جوامع مدرن سازوکارهایی وجود دارند که میانجی میان محیط تولید و محیط مصرف هستند (مثلاً یک رسانه)، اینها میانجیهای هنریاند. تلاش برای درک هنر از طریق بررسی جامعهشناسیک این میانجیها شاکلهی دستهی حاضر را تعریف میکند.
جامعهشناسی تولید
مطالعهی سازوکارهای اجتماعی تولید هنری در مقابل دادن اهمیت نخست به زندگینامهی هنرمندان و…
تا اینجا میتوان دید که یک نکتهی با اهمیت از دستهبندیها و تعریفها غایب است، نکتهای که برای منظور این کارگاه نهایت اهمیت را دارد و آن رویکرد جامعهشناسی به «خود» آثار است. برای رودررو شدن با آثار منفرد جامعهشناسی ابزاری نداشته است، بنابراین سه نتیجه ممکن است از چنین برخوردی حاصل شود:
۱- جامعهشناسی نگاهی برتریجویانه نسبت به دیگر روشهای مطالعهی هنر پیدا کند (این موضوع که جلسهی گذشته در مورد روانشناسی هم نشان داده شد، میتواند با شدت بیشتری رخ بدهد).
۲- برای مطالعهی آثار دیدگاههای یکسره بیگانه با جامعهشناسی را برگزیند و فقط پوستهای از اصطلاحات جامعهشناسی را حفظ کند.
۳- بپذیرد که روشی حقیقتاً جامعهشناختی برای مطالعهی آثار هنری هنوز وجود ندارد و بکوشد چنین چیزی را بهوجود آورد.
اگر چه سه نتیجهی بالا چندان مثبت نیستند اما جامعهشناسی هنر دستاوردهایی نیز داشته است که اهم آنها عبارتند از:
– در نظر گرفتن قشربندیهای اجتماعی
– در ارتباط گذاشتن اشیای فردی با پدیدههای جمعی یا ساختن پیکرههای جمعی (هینیک ۱۳۸۴)
بر این اساس جامعهشناسی با نقد حوزههای مشترکی مییابد و مسایل مشترکی پیدا میکند. نخست و از همه مهمتر مسالهی ارزیابی است. برای اینکه نقدی شایستهی عنوان جامعهشناختی یا جامعهشناسانه داشته باشیم ناگزیریم رهیافتی به مسالهی ارزیابی هنری بیابیم و به نظر میرسد جامعهشناسی از سه راه میتواند با نقد همکاری کند:
– شناسایی و تبیین فرآیندهای اجتماعی و ویژگیهای فرهنگی که در ساختن ارزش هنری آثار سهیماند (پاسرون ۱۹۸۶)
– یافتن دلیل جامعهشناختی برای ارزش آثار
– نادیده گرفتن قضاوتهای سنتی (نسبیگرایی انتقادی)، به مفهوم آنکه بر اساس بررسیهای جامعهشناختی داوریها و معیارهای سنتی مورد نقد قرار گیرند. (هینیک ۱۳۸۴)
۱ نظر