گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

تاریخچه آموزش موسیقی به کودک در دنیا (۵)

مانهاتان ویل
در سالهای ۱۹۷۰ تلاش و کوشش فراوانی بطور گسترده و جامع در ایالات متحده آمریکا در جهت شکوفایی موسیقی انجام گرفت و به موفقیتهای قابل توجهی نیز دست یافت که البته بیشتر این فعالیتها فردی بود.

ولی بعد
از تاسیس کالج “مانهاتان ویل” موسیقی در یک مجموعه بزرگتر و گسترده آموزش داده
میشد؛ و این بار هدف این کالج تنها آموزش موسیقی نبود، بلکه موسیقی به یک گروه
بزرگتر، هنر و ادبیات و آموزش پرورش تعلق گرفت.

آنها قصد داشتند هنر و
ادبیات آموزش و پرورش را در ایالات متحده به سطحی بالاتر ارتقا دهند. به همین خاطر
یک طرح تحقیقاتی به نام “اینتراکشن” (Interaction) یا تاثیر متقابل تصویب کردند که
این طرح برنامه آموزش موسیقی از کودکستان تا آموزش عالی را تحت پوشش خود قرار می
داد.

در این روش ترکیبی از روشهای موجود مورد بررسی قرار می گرفت و اساس
فعالیتها و خلاقیت در روش مانهاتان مانند روش مونته سوری بر مبنای کشف و یافته های
شخصی بنا میشود. در این سیستم کودکان هم سن یافته ها و تجربیات شخصی خود را با هم
مقایسه میکنند و باید صداهای موسیقی را مثل یک آهنگ در نظر بگیرند و با آن سرو کار
داشته باشند. مثلا یک گروه سه یا چهار نفری هر کدام با یک کاغذ مچاله شده، صداهای
متفاوتی را ایجاد می کنند و کوک صداهای مختلفی را تجربه کرده تا اینکه به صدای
مخصوص خودش برسد.

در این روش کار معلم بسیار سخت و پیچیده است و آموزش معلم
در این سیستم در درجه اول اهمیت قرار می گیرد. کنسرواتوارهای مختلف آمریکا نیز به
همین منظور معلمین بسیار ورزیده ای در این زمینه تربیت کردند و از جمله فعالیتهایی
که در این مجموعه انجام می گرفت می توان راهنمایی و کشف، کاربرد دوباره صداها،
بداهه نوازی با اصوات، باز سازی صداهای اطراف مثل تقلید صدای هواپیما، حیوانات،
طبیعت و … را نام برد.

ادگار ویلمز و مارتینو
ادگار ویلمز نیز
مانند ” دالکروز” از اهالی سوئیس بود و معتقد بود آموزش موسیقی از “رحم” مادر شکل
میگرد و اولین آوازهایی که کودک فرا میگیرد، در بطن مادر است، بنابراین ما از
محدوده کودک هم خارج شده به زمان قبل از تولد میرویم؛ و بهترین شرایط اجتماعی،
شرایطی است که خانواده به وجود می آورد. در سیستم ویلمز با دو عامل کودک و خانواده
روبرو هستیم. بنابه اعتقاد ویلمز هیچگونه فعالیت جدی آموزشی موسیقی را تا قبل از شش
سالگی نباید به کودک آموخت ولی کودک تا شش سالگی باید موسیقیدان بشود.

البته نه به معنای توانایی اجرای یک ساز، بلکه از نظر شناخت موسیقی و درک
بنیانهای اساسی آن. ویلمز بنیانهای اساسی موسیقی را شامل، سه مقوله (ریتم، ملودی و
هارمونی) میداند و معتقد است برای یافتن سه مقوله باید در طبیعت و اجتماع آنها را
جستجو کرد و آنچه را که در طبیعت و زندگی اجتماعی وجود دارد. استخراج کرده به کودک
عرضه شود. در این روش هیچگونه ساز مخصوص کودکان وجود ندارد. مگر اینکه کودک خودش
آنرا کشف کند.

در عین حال تمام سازهای موجود باید در اختیار کودک قرار
گیرند، تا خودش آنچه را که با روحیاتش سازگار است انتخاب کند. ما در روش ویلمز به
یک معلم بسیار ورزیده و یک روش کار آزموده و یک خانواده توانا نیازمندیم؛ و به طور
کلی بوجود آوردن یک سیستم آموزشی جدی تنها با داشتن معلمهای خوب هم، به یک رهنمون
جمعی و مفید نخواهد رسید. برای رسیدن به بنیانهای صحیح آموزش موسیقی به یک مجموعه
بیش از ده نفر نیازمندیم. به همین منظور ویلمز آموزش خود را در مهد کودکها، متمرکز
میکند. آموزشهایی که از شش سالگی در مدارس شروع میشود، برای ویلمز تمام شده است.

در مقایسه روشهای گذشته با روش ویلمز، به این نتیجه میرسیم که
روش مونته سوری درمان میکند، سوزوکی موسیقیدان بار می آورد، ارف روشهای مختص
استفاده می کند، ولی در روش ویلمز محدودیتی وجود ندارد، مگر اینکه خود کودک آنرا
بوجود آورد.

روش مارتینو نیز در دل روش ویلمز جای میگیرد و چیزی جدای
از آن نیست، البته مارتینو تمام کارهای خود را با دبستانیها انجام می داد و روش
بسیار گسترده ای در تدریس آواز داشت. که درنهایت به تربیت خواننده منجر میشد.
بنیانهای اساسی روش مارتینو این بود که چگونه باید آواز خواند و بنوعی{تقریبا”}
تمام روشهای آواز که در دنیا وجود داشته، در روش او بکار گرفته شده است.

در
پایان بررسی شیوه های فوق باید متذکر شد که از اواخر قرن بیستم، تقریبا” در سراسر
دنیا هیچ کس به هیچ روشی پایبند نیست و کار نمیکند، بلکه روشی را انتخاب می کند که
متناسب با توانایی کودکان باشد. امیدوار هستیم که این روشها در کشور ما نیز بکار
گرفته شود و بهترین و مناسبترین آنها برای آموزش موسیقی به کودکان ایرانی در نظر
گرفته شود.

حامد مفاخری

حامد مفاخری

۱ نظر

بیشتر بحث شده است