اکنون روشن است که راههای چنین برخوردی؛
انتقال عواطف، بیانگری احساسی
تقلید رفتار حرکتی
نشانهگذاریهای مکانی-زمانی (یا حتا شخصیتی موجود در فیلم)
و سرانجام کارکرد فرمی در ساختار فیلم
هستند.
هنگامی که موسیقی بیکلام را میشنویم بسیار دشوار است تا بفهمیم “چه میگوید” (یا به بیانی فنیتر؛ معنایش چیست؟) اما به هر حال از لحاظ عاطفی تحت تاثیرش قرار میگیریم. به همین ترتیب وقتی که چنین موسیقیای با یک رویداد دیگر همراه میشود (که در ساحت امر دراماتیک است) منتظریم تاثیر عاطفیای که موسیقی میگذارد معادل همان عاطفهای باشد که در تصاویر جریان دارد یا قرار است از تصاویر به مخاطب سرایت کند.
در این روشها موسیقی متن نقشهایی مانند تقویت یا بزرگنمایی ویژگیهای احساسی موجود در یک صحنه (مثل ترس، اضطراب یا …) را مییابد. این امر تنشها یا آرامشهای موجود در تصاویر را به شکلی شدت یافته به بیننده منتقل میکند. مثال وضعیت هنگامی است که در یک فیلم از ژانر حادثهای به هنگام زد و خورد موسیقیای هیجانانگیز و میخکوبکننده پخش شود یا در یک فیلم ژانر وحشت هنگام صحنههای ترسناک موسیقیای دلهرهآور نیز همراه گردد (همچنان که اغلب نیز چنین است).
تقلید از کنشهای (معمولا حرکتی) تصاویر راه دیگری است که پیوند فیلم/ موسیقی را تامین میکند. ریتم درونی تصاویر یا ریتم حرکاتی که در آنها جریان دارد یکی از اولین راههایی است که آهنگسازان موسیقی متن برای پیوندزدن کشف کردند. در حافظهی فرهنگی ما برخی کنشهای موسیقایی با انواعی از حرکت پیوند خورده است.
اوج به کارگیری این روش را (حتی شاید افراط در آن) با اصطلاح “میکی ماوسینگ” میشناسیم که اصطلاحی است برآمده از آثار والت دیسنی. در این روش هرگاه شخصیتها حرکتی انجام میدهند موسیقی نیز کنشی انجام داده که به نظر میرسد “همان” است. مثل شنیده شدن صدای پیانو هنگام پاورچین رفتن و قطع شدنش هنگامی که شخصیت کارتونی تام یا جری میایستد.
در اینجا پیوند موسیقی و تصاویر اغلب از طریق سازگاری ریتم و حرکت ملودیک موسیقی با ویژگیهای تصویر بروز میکند.
نشانهگذاریها چنان که میتوان حدس زد، گروهی هستند که از طریق نوعی پیوند ارجاعی مخاطب فیلم را با خود همراه میسازند. در این حال مکان یا زمان خاص تصاویر، محرک اصلی ساختن موسیقی متن است. برای مثال هنگامی که در فیلمی مانند brave heart (که با ترجمهی واژه به واژهی اشتباه در ایران به نام شجاع قلب یا شجاع دل شناخته میشود) صدای نیانبان اسکاتلندی را به عنوان عنصر اصلی میبینیم این موضوع که داستان فیلم در سرزمین اسکاتلند میگذرد، به سرعت به ذهن خطور میکند. برخلاف دو گونهی پیشین استفاده از این روش خیلی سریع ممکن است تبدیل به کلیشهای موسیقی متن شود (مثلا فکر کنید چقدر ملالآور میشد اگر در هر صحنهی پهلوانی از فیلمی ایرانی موسیقی زورخانه هم به گوش برسد). با این حال نشانهگذاریهای زمانی- مکانی بسیار متداولاند و گاه از طریق چنان خوش طبعیهای پیچیدهای به ظهور میرسند که کشف و در نتیجه درک تحلیلیشان برای مخاطب عادی بسیار دشوار و گاه غیرممکن است.
۱ نظر