ناله به دل شد گره*
روی کار آمدن انواع دولت های رنگین در این سرزمین، جز آوارگی برای این ملت را به ارمغان نداشته، بدترین شان طالبان، گروهکی که دهل را بر تن دهل زن پاره کرد و نوازنده بیچاره را به شلاق بست تا کشته شد یا آرشه ساز را آنقدر بر تن نوازنده کشیدند تا بمیرد، خوانندگان را دهان دوختند و نقاشان را دست شکستند و هنرپیشگان را به سنگسار محکوم کردند… انگار در تمام عمرشان اینان حتی موسیقی طبیعت را نشنیده بودند که چنین جفایی را در دور نخست استیلای شان بربخش هایی از این خاک انجام دادند و بریانی بلبل و سوختن برگ گل را در این سرزمین به حقیقت رساندند.
گروهی بزرگ در طی سال های پس از انقلاب اسلامی از هنرمندان موسیقی و نقاشی و خط و پیکره سازی و… آواره و سرگردان یا به ایران آمدند یا به سرزمین های دیگر دنیا پناهنده شدند، در این میان عده کمی از هنرمندان فهیم و دوره دیده موسیقی به ایران آمدند و گروه بیشتری نیز از هنرمندان موسیقی بومی افغانستان با خانواده هاشان به کارگری درباغات و شرکت ها و انبارهای ایران و یا کارهای سرایداری و ساختمانی پرداختند که سهم مناطقی چون ری، شهریار، کرج، علیشاه عوض، مشهد، اصفهان و قم از همه بیشتر بود.
اهلی تربت جام هیچگاه نمی توانند خدماتی که آهنگساز خوب افغانی که به نام قمندان (سرهنگ) می شناختند فراموش کنند که به کار سرود های انقلابی دانش آموزی برای مناسبت ها می پرداخت و این سال ها فرزندش به خوانندگی پاپ روی آورده و هنوز می خواند، چند تنی از تمبورک نوازان افغان با آنکه سازشان را به همراه خود آورده بودند، دیگر رغبتی به نواختنش نداشتند، عده ای از این نوازندگان آواره طی سال ها در کنار خیابان های کشور ساز نواختند و شادی آور شدند و در این بین زنان افغان آوازهایشان را از یاد بردند و آنچه که در نهایت بر موسیقی و هنرهای افغانستان شد، جفایی بود که با بی ثباتی حکومتی رخ داد، حرف نخست را شاعر بزرگ افغان خلیل الله خلیلی که دستی هم بر ترانه سرایی داشت زد:
ناله به دل شد گره، راه نیستان کجاست
سینه به من شد قفس، طرف بیابان کجاست
درتف این وادیه، سوخت سراپا تنم
مزرعم آتش گرفت، نم نم باران کجاست
این ترانه را دو سال پس از انقلاب استاد اکبر گلپایگانی با تنظیمی از فضل الله توکل با برداشتی از اجرای احمد ظاهر اجرا کرد، در بحبوحه دور نخست تاخت و تاز طالبان و تسلط شوروی بر این سرزمین دو هنرمند جوان و پرشور در کابل موزیک هاوس شهر پیشاور پاکستان با یک سینتی سایزر ترانه ای را اجرا کردند که به فوریت گل کرد، خانم وجیهه این ترانه را خواند و آهنگش را فرید رستگار ساخت، درست در زمانی که افغان ها در غربت و آوارگی و طالبان زدگی قرار داشتند، آنان حرف نوینی را زدند که از دل مردم زیر بمباران ها و سیاست بازی ها و ترور ها و بمب گداری ها قرار داشتند:
سرزمین من خسته خسته از جفایی
سرزمین من بی سرود و بی صدایی
ماه و ستاره ی من، عشق یگانه من
بی تو نمک ندارد شعر و ترانه ی من
و درخشید، اما هنگامی که به ایران رسید اجرایی بی احساس و ناموزونی از آن توسط داوود سرخوش و در شرکت آوای برگ صورت گرفت که نتوانست حق مطلب را ادا کند، چرا که سرعت را در این اجرا منباب لحاظات ویژه ی نظارتی (!) کم کرده بودند و صدای خواننده هم گیرایی لازم را نداشت، با رویدادهای بی ثبات کننده ای که طی نیم قرن اخیر در این کشور روی داد نغماتی که سینه به سینه در نسلی ماندگار شده بود بر اثر تخریب ها یکی یکی از بین رفت، آموزش موسیقی بسیار اندک شد گاه می اندیشم اگر با هر بمب یک ترکش و از مجموع صدها گلوله یک گلوله هنرمندی را از پا درآورده باشد، چه فاجعه ای طی این مدت در موسیقی و هنر افغانستان روی داده که نمی دانیم!
*برای موسیقی افغانستان که این روزها بحرانی ترین روزگار خود را می گذراند.
۱ نظر