کاملاً خاطر حضورم هست که دلار ۱۶ تا یک تومانی بود. یک ویولن چک برایم خرید، سه هزار تومان که می شد ۲۰۰ دلار که سالها! آنقدر ذوق داشتم که حتی یادم هست که داشت باران میآمد، من از دیدن باران به شوق می آمدم… تقاطع خیابان ایرانشهر سال ۶۰ الی ۶۱ همه منازل ویلایی بود، غیر از ۳ الی ۴ تا تا ساختمان بلند اداری؛ همه خوش ساخت بود و دارای باغ و باغچه بود. از تصور هوای بارانی و باغ و باغچه و بوی خاک، مست بودم.
اولین سازم از مغازه دلشاد خریدم؛ خواستم به خانم بهزادی نشان بدهم، از تصور این فضا که الان من ساز دارم، چنان مست شدم که در خیابان ایرانشهر از هوش رفتم! تمام قد روی نیمکت کنار خیابان به مدت یک ساعت بیهوش شدم!
نمیدانم برای شما قابل درک هست یا خیر. یک جور سرخوشی و ارضای غیر قابل تصور بود. حاضر هستم یک بخشی از زندگی فعلیام را بدهم تا یک لحظه این حس دوباره برای بنده تداعی شود. اصلا زمین و زمان و جهان مست بود به قول مرحوم بیژن ترقی: «زمین مست و زمان مست، آسمان مست» این را با شهود جسمانی خودم حس کردم.
من وقتی اولین بار، سه تار خریدم اینگونه بودم. زیرا سال های سال سه تار خوب نداشتم. خاطرم هست که با اتوبوس از جنت آباد تا رسالت رفتم، از آقای علی بیغم سه تاری خریدم و به خانه برگشتم. در اتوبوس نمیتوانستم تحمل کنم و سه تار نزنم! ساز را از جعبه خارج کردم و مثل نوازندگان دوره گردی که آن زمان در اتوبوس ساز می زدند مشغول نواختن شدم!
خوب است، که سه تار را نشکستند، زیرا در دوره من، میگرفتند و می شکستند!
این داستانی که خدمتتان عرض کردم، مربوط به سال ۷۷ بود!
بله آن سالها خیلی فضا مست شده بود. سال ۷۷ فضا تا فضا جهان تا جهان و کهکشان تا کهکشان، زمانه عوض شده بود. سالهای ۶۰ تا ۶۳ واقعا سیاهی مطلق بود. ساز را از پشت صندوق ماشین هم میگرفتند، کتک می زدند، میشکستند، شلاق میزدند، زندان بود و… شما برای حمل یک ساز ساده باید مجوز مهر دار از مرکز سرود و آهنگ های انقلابی آن زمان میداشتید. خواننده ها و نوازنده ها داشتند ساز این مجوز را داشتند، مثلاً برای خانم مرضیه یک عدد صادر کرده بودند که ایشان می تواند یک سه تار حمل کند و از آن برای تدریسِ سرود و آهنگ های انقلابی استفاده کند… تصویر این کار موجود است.
من هفتهای یک بار با ترس و لرز ویولون را میبردم تا آقای ارسلان کامکار کوک کند. ماشین نبود، من آژانس هم نمیتوانستم بگیرم چون در آن زمان آژانس چیزی بود که لاکچری محسوب می شد. دور ویولون هزار چیز میپیچیدم و دسته یک تی را بریده بودم و بالای آن می گذاشتم تا در خیابان هر کسی که از من پرسید که این چیست ؟ بگویم تی برقی است که موتورش خراب شده است…
اگر ساز نمی توانستید ببرید؛ چطور آموزشگاه باز بود و داشت درس میداد؟
خیلی به ندرت آنها با بدبختی، تدریس می کردند.
وقتی بازرس میآمد، ساز هم ممنوع بود نمیگفتند این بچه هایی که اینجا هستند و ساز دارند چرا کارت ندارند؟
مسئله ممنوعیت سازها در خیابان، زیر نظر نیروی های انتظامی بود اما کلاس ها زیر نظر ارشاد بود. الان نیز یک عده وجود دارند که فروشگاه ساز را به آتش میکشند و یک سری از ساز ها را میشکنند ولی امروز نیروی انتظامی است که دخالت میکند و از این کارها جلوگیری میکند.
در سال ۸۱ یکبار من در مجله مقام، خواندم اگر دولت و وزارت ارشاد هم موسیقی را آزاد کنند نیروی انتظامی میتواند مغازههای ساز فروشی را ببندد؛ در حیطه وظایف قدرت تقسیم درستی انجام نشده است. آنزمان این موضوع به شدت باب بود.
۱ نظر