با این وصف نقش هویت ریتم ایرانی کمرنگ نمیشود؟
نه! برای اینکه اولاً ریتم جهانی است، ثانیاً ما در زیباییشناسی مبحثی به نام تأثیرپذیری داریم. یعنی ما میتوانیم از زیبایی یک اثر متعلق به هرجای دنیا استفاده کنیم و زیبایی جدیدی بیافرینیم. در کنسرواتوار، فرانسه بینندگان ما اکثراً نوازندگان سازهای کوبهای دنیا بودند. هیچکس از ما سؤال نکرد این چی بود که زدید؟ چون خودشان میفهمیدند. جالب است بدانید آنجا یک ژاپنی حرکات من را بسیار خوب تقلید میکرد که این برای خودم هم جالب بود.
در موسیقی کلاسیک اروپایی شاهد آن هستیم که ساز کوبهای مانند تیمپانی در یک ارکستر سمفونیک و یا آنسامبل، در یک قطعه دائم اجرا نمیکند، بلکه در بعضی قسمتها سکوت داشته و زمانی نیز که وارد قطعه میشود، سبب برجستهتر شدن ریتم میشود اما در موسیقی ایرانی، تمبک از ابتدا تا انتهای یک قطعه حضور دارد. آیا از بعد زیباییشناسی الزامی وجود دارد؟
نه. من هم موافق این کار نیستم. البته نواختن تمبک از ابتدا تا پایان کار، نظم موسیقی سنتی ماست، که جزو خواص این موسیقی است. یعنی با ماهیت آن عجین شده و ارتباط مستقیمی دارد. اما اگر ملاحظه کرده باشید من خودم این سنت را شکستهام در قطعه شبانه موتزارت با اجرای ارکستر ملل به رهبری پیمان سلطانی، من در برخی لحظات اجرا کردهام و لحظاتی که احساس میکردم نزنم زیباتر است، نمیزدم در حالیکه آزاد و مختار بودم که از اول تا پایان قطعه بنوازم.
اجرای مورد اشاره شما در موسیقی اروپایی بوده است در خصوص موسیقی ایرانی چطور؟
یکی از قطعات اجرا شده در همان برنامۀ اجرای ارکستر ملل تصنیف مرغ سحر بود که من قبول نکردم در آن تمبک بزنم، چون معتقدم اجرای تمبک، به این قطعه لطمه میزند. حیف است در آن حال و هوای خاص تصنیف، تمبک بیاید. البته باید بگویم هیچ قاعده و قانونی برای این کار وجود ندارد و صرفاً دید زیباییشناسانه افراد است که حکم میکند کجا باید اجرا کنی و کجا باید سکوت کنی تا کار زیباتر شود.
معیار شما در ارزش گذاری یک قطعه تمبک چیست؟ و در همین راستا استدلال شما در خصوص متمایز و برتر دانستن آثار خودتان نسبت به آثار دیگران چیست؟
هر قطعه یا اثر تمبک، میبایست از یک انسجام و ساختار مشخص ریتمیک برخوردار باشد تا نام قطعه یا اثر هنری به خود بگیرد. متاسفانه در اکثر قطعات تمبکنوازان گذشته و حال فقط شاهد توالی فرود ضربات انگشت، هستیم آن هم بدون هدف و انسجام، یعنی بخش اعظم هر قطعه، تکرار است و مطلب جدید غیر تکراری ندارد تا بتوان در کنار یک شاکله مشخص و منسجم یک ماهیت هدفمند هم برای آن قائل. شد به این شعر دقت کنید:
نمد سبزوار از پشم است / زیر ابروی آدمی چشم است / آنچه در جوی میرود آب است /
آنچه در دیده میرود خواب است / در خراسان خروس مرغ نَر است/ کوه قاف از نخود بزرگتر است
شعر بالا قواعد و صناعات ادبی زیادی را مثل، وزن، معنی قافیه ردیف در خود جای داده است. حالا به این شعر توجه کنید:
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی / دل زتنهایی به جان آمد خدا را همدمی
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست / ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
/ خیز تا خاطر بدان تُرک سمرقندی دهیم / کز نسیماش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق / کاندرین طوفان نماید هفت دریا شبنمی
در این شعر هم صنایع و فنون ادبی فراوانی هست، اما آیا ارزش این دو شعر یک اندازه است؟ بدون توضیح اضافی فکر میکنم هر دو سؤال شما با اندک تأملی بر این دو اثر از سوی مخاطب پاسخ مقتضی میگیرد.
آیا در این خصوص سلیقه اعمال نشده است؟
این سلیقهای است که از خلاقیت و ریشهدار بودن نشأت میگیرد.
۱ نظر