تناقضگویی
نویسنده در جستار ۱۵ «دُمینوی میگنها»، نظرات عامه دربارۀ نخبههای ملی یا جهانی را مشتی خزعبلات میداند که با پسوند «ترین» و با «میگن» آغاز میشود (ص ۱۶۷)، در حالی که جملۀ آغاز کتاب نیز با «نقل است…»(ص۷) آغاز میشود، حال چه فرقی بین «میگن» با «نقل است» وجود دارد که آن خزعبلات است و این دُر.
در همین راستا نویسنده کاربرد پسوند «ترین» را مشتی خزعبلات از طرف عامه و به نوعی محروم کردن جامعه از نخبههای حقیقی میداند، اما با نگاهی به نوشتار و مطالب ایشان مثلاً (ص ۱۶۰) «محدودتر»، «ناکارآمدتر»، «تردیدبرانگیزتر» که پر از صفات « تـر» است، حقیقت مطلقاند. آیا درستی استدلال، منطق و تحلیل تنها در تفاوت کاربرد صفات عالی و تفضیلی یا این بازیهای زبانی است؟ و با پیش فرض نخبه بودن خود، مشکل ضعف استدلال و منطق حل میشود.
در جستار ۳، نویسنده با نگرشی قیاسی و زبانشناسی تاریخی و افسانهای زبانی«برج بابلی» بر طبل تفاوتها میکوبد و با بازی الفاظ و متهم کردن دیگران به افتادن در «تلۀ مطلقگرایی» (ص ۲۵ جستار ۳)، اظهار میدارد میان اعضای یک خانواده انسانی یا بین زبانهای همخانواده و غیرهمخانواده، تفاوتهای عمیق وجود داشته و هیچگونه پیوند خویشاوندی با هم ندارند، و در نتیجه موسیقی ایرانی و بولیویایی یا مائوریایی نیز(البته با حذف به قرینه) نیز هیچگونه پیوند یا شباهتی (ص ۲۷ جستار ۳) با هم ندارند.
هرچند رد این جملات، نیازی به ارائۀ آرا بزرگان ندارد، اما به منظور نقدی مستدل، در کنار تفاوتهای میان اعضای یک خانواده، توجه اهل اندیشه را به مطالعۀ مبحث «شباهتهای خانوادگی» میان اعضای یک خانوادۀ لودویگ ویتگنشتاین جلب میکنم. یا با به نگاهی امروزینتر، و رد این نگاه که برخی زبانها هیچگونه پیوندی ندارند، مطالبی از زبانشناسی نوین مطرح میکنم که «در خصوص روابط ژنتیک میان همۀ انواع زبانها، خانوادههای زبانی بزرگی شناسایی شدهاند.» (ای بیکر، آنه و هنگولد ۱۳۹۵: ص۴۰۴) و نیز «زبانشناسان معتقدند همۀ زبانها در برخی ویژگیهای ساختاری بنیادی مشترکاند و زبانها در ساختارشان همانقدر وجوه اشتراک دارند که وجوه افتراق» (ریکرسون ۱۳۹۲ : ص ۶۱ و ۶۴)، مثلاً در تمام زبانها برخی اشتراکات یا جهانیها مانند«صامت و مصوت»، «واژه»، «دستور»، «فعل»، امکان کاربرد جملات پرسشی، امری و نفی و… وجود دارد.
تناقضات در تکثرگرایی و تقابلگرایی
دوگانگیها یا تقابلهای دوگانه شیوه یا ابزاری برای شناخت دقیقتر پدیدههاست که از قرنها پیش فلاسفه و اندیشمندان در حوزههای مختلف آن را بهکار بستهاند «شناخت علمی با تفکرات دکارت به دوگانگی عینیت یا ابژکتیویسم و ذهنیت یا سوبژکتیویسم تقسیم میشود. بهتدریج در قرنهای بعدی این تفکر دوگانه از عین و ذهن منشاء شکلگیری گسترهای از نظریههای ایدهالیستی و ماتریالیستی در علوم انسانی شد که یا بر عینیت تمرکز داشت و آن را مقدم بر ذهنیت میدانست و یا برعکس آن و یا تفکراتی را شکل داد که به دیالکتیک و سنتز بین این دو قایلاند» (ادیبزاده ۱۳۹۲: ۸۰).
این تقابلهای دوگانه را فردیناند سوسور در زبانشناسی جدید نیز بهکار بست و در مکتب ساختارگرایی بعنوان ابزار و شیوه مهم شناخت استفاده شد. این نگاه یا شیوۀ درک همچنان در برخی حوزهها و مکاتب اندیشه کاربرد دارد، هرچند کسانی چون ژاک دریدا فیلسوف فرانسوی در واسازی این نگاه «تقابلی» را ویژگی «مکملی» بخشید، یا پیر بوردیو، دیگر فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی در یکی از آثار خود به «تقابل ذهنیتگرایی و عینیتگرایی به عنوان «بنیادیترین و مخربترین» عامل دو دستگی در علوم اجتماعی اشاره میکند» (گرنفل ۱۳۹۳: ۹۷)، هر چند برخی فلاسفه نیز دیدگاهی هرمنوتیکی یا دیدگاه تکثرگرا دارند.
۱ نظر