گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

آهنگ شعر معاصر (۱)

هر دوره زبان خاص خودش را دارد و مفاهیمی مانند عشق و گرایش های متفاوت عاطفی و… اشکال مختلفی در زمانه ی خودشان می یابند. عشق امروز جنس دیگری از تغزل را بر می تابد. به تصور من ادبیات کلاسیک به طور کلی به دو بخش اصلی تقسیم می شود. یک بخش آن طنز است که بیشتر در شرایط استبداد شکل می گیرد و بخش دیگر هم تملق است. وقتی ما مدل اجتماعی و زمانه ای یک شعر را بررسی می کنیم، متوجه ظهور اجتناب ناپذیر شخصی چون نیما بعد از انقلاب مشروطه می شویم. با حضور نیما زبان و فرم دیگری برای شعر در ایران پیدا می شود و این زبان مفهوم شعر را با زمانه ای که درگیر آن بوده دگرگون می کند. همین اتفاق در مورد فرم شعر کلاسیک هم پدید می آید. شهریار نمونه ای ناب از شعر کلاسیک پس از دوره ی مشروطه است. وامداران این دو گروه نیز هر کدام سمت وسویی یافتند. ادامه دهندگان راه نیما مانند احمد شاملو به زبانی اعتراضی روی آوردند و پیروان شهریار مانند هوشنگ ابتهاج زبانی آهنگین پیدا کردند.

اما آن مفاهیم هستی شناسانه که به شعر صورت بندی و خصلتِ جاودانه می دهد در هر کدام از شعرهای شعرای معاصر شکلی متفاوت می یابد. از زمانی که موضوعات اجتماعی در اثر هنری مطرح می شوند و نمود عینی می یابند ما متوجه یک جریان جدید می شویم اینکه شعر کلاسیک فارسی تنها شعر نبوده بلکه نقشِ سایر هنرها را نیز بازی کرده است. به خصوص نقش موسیقی را که حتی در ذات خودش هم نیازمند هیچ ارجاعِ بیرونی ای نیست.

در شعر هوشنگ ابتهاج موسیقی حتی گاهی از ابزار بیان عشق و ابزار مفاهیم اجتماعی بیشتر نقش بازی می کند. موسیقی در شعر هوشنگ ابتهاج مهمترین مرجع است برای حفظ فرم های کلاسیک شعر در کنار فرم های شعر نیمایی و سپید و… . موسیقی در غزل کلاسیک به استثنای بخشی از غزلیات مولوی غالباً با تکیه بر عنصر درونی شعر که همان ضرباهنگ و انگاره های ریتمیک عروض است پیش می رود اما در اشعار ابتهاج بر عنصری بیرونی و تقارن کلمات و آهنگ حروف و تعدد حروفِ مشابه است که ساخته می شود.

غزلیات هوشنگ ابتهاج را می توان غزلیات آهنگین نامید. مثلا زمانی که در شعر یادگارِ خون سرو می گوید: دلا این یادگارِ خون سرو است، صدا دارهای سنگین مانند “آ” در “دلا” و “آ” در “یا” و “آ” در “گار” یک نظم هوشمندانه از بکار گیری کشیده های “آ” را دارد. یا در شعر دیگری که می گوید: من خمش کردم خروش چنگ را، آن بازی ای که با حرف “خ” و حرف “ش” می شود ما را در شعر با بافتی هموفونیک رو به رو می کند. به این صورت که در پس زمینه شعر یک توالی ریتمیک وجود دارد که تاکید می کند بر آکسان هایِ قالبِ فاعلاتن/فاعلاتن/فاعلن و همزمان بخشی دیگر در همان شعر تاکید می کند بر موسیقی “خ” ها و “ش” ها. این هم زمانی دو عنصر ریتمیک، ما را با دو لحن و دو آکسان و دو طنین در یک آن مواجه می سازد.

نگاه دیگری برای شعر معاصر نیز وجود دارد اینکه شعر مانند گذشته نیاز به آبستره شدن ندارد به این معنی که شاعر نمی کوشد تا مفاهیم را پشت واژه ها پنهان سازد و حرف خود را با استعاره هایی چون “می” و “میخانه” و… در خفا بزند. بنابراین دسترسی شاعر به فرهنگ واژه ها و کلمات بیش از پیش شده است. شاعران قدیم به واژه ها صورت و نمادی هستی شناسانه می دادند تا بحران را توصیف کنند و موسیقیِ بیرونی را در پشت سنگر شعر قرار می دادند. اما در دوره معاصر چون بحران می تواند از طریق خود موسیقی هم مطرح گردد، موسیقی به عنوان بخشی از ابزار کار شاعر به حساب می آید.

در نتیجه ی همین تصور است که سایه در ترانه ی به یاد عارف در سطر “مرغی که زد ناله ها/در قفس/هر نفس… خوانش شعر را به گونه ای با موسیقی و عناصر موسیقی پیوند می زند که خواننده بدون ایستادن و سکوت بر روی “ها” و “س” در دو واژه نفس و قفس نخواهد توانست به بیان دقیقی از خوانش شعر دست یابد. همینطور در بخش دیگری از همین ترانه که می گوید: داد/داد/عارف با داغ دل/زاد/داد ای دل/عارف/با داغ دل/زاد، جدا از ترکیب دال ها و الف ها که یک پدال موزیکال در طول سطر ایجاد کرده اند باز مجری با کشش های مشخص بر روی الف ها و سکوت ها و ایستادن های به جا پس از واژه هایی چون داد و دل می تواند به خوانش اصلی شعر دست یابد.

پیمان سلطانی

پیمان سلطانی

۱ نظر

بیشتر بحث شده است