روشن شد که موضوع اصلی این آلبوم (و همانندهایش) باز تعریف رابطهی آفریننده/شنونده است و این میسر نمیشود مگر به یاری تغییراتی در خود موسیقی. به بیان دیگر برای پسند مردم شدن لازم است کارهایی صورت گیرد و صورت موسیقی (هرچند اندکی) تغییر کند. از این پس اولین نکتهای که در کارها ظاهر میشود، ساده شدن است. تصور غالب این است که قطعه هر چه سادهتر، ارتباط برقرار کردن با مخاطب هم به همان اندازه آسانتر (۳).
اسباب و ابزار موسیقایی دگرگونی آلبوم مزبور در اینجا تغییر یکی دو مدل از پیش تثبیتشده در خاطرهی جمعی و برخی تغییرات تکنیکی است. در این میان شناخته شده ترین الگوی مورد استفاده در موسیقی مردمپسند الگوی خواننده-ساز همراه است؛ همان الگویی که در نواختن یک گیتار به همراه ملودی اصلی (که صدای خواننده باشد) عمل میکند. در آن الگو حتا لزومی ندارد گیتار ملودی را بنوازد، آکوردهایی برای همراهی کفایت میکند. ساختار موسیقی تا حد ممکن و برای رابطه برقرار کردن هرچه گستردهتر، ساده و محدود به دوگانگی مشهور ملودی-هارمونی میشود. مشابه این پدیده در چند قطعهی آلبوم به چشم میخورد.
در این مورد، عنصر چیره و مستولی آواز در مقابل عنصر غیرملودیک (یا کم ارتباط با ملودیای که خواننده میخواند) و به شدت رقیق شدهی همراهی ساز قرار گرفته و خودنمایی میکند. همراهی ساز(ها) برخلاف نمونههای معمول اغلب شکل ملودیک خط آواز را ندارند، آن را تنها گذاشته و گاه نیمه ارتباطی برقرار کرده و میگذرند.
در گیر و دار این تغییر، نقش سه تار به اعتبار کمرنگ شدنش از همه پررنگتر است. سه تار سازی است که به گمان من بیش از هر ساز دیگر ایرانی قابلیت تبدیل شدن به آن چه گیتار در فرهنگ مردمپسند غربی شد، دارد. سه تار سازی است راحت، همراه و صمیمی که میتواند علاوه بر نقش کلاسیک اش حضور در عاشقانههای سبک را هم بپذیرد. این ساز پیش از این در رنگ صوت و برخی تکنیکهای نواختن حرکت به سوی گیتار را آغاز کرده بود. اما در نه فرشتهام نه شیطان و به ویژه نمونههای بهترینش «درون آینه» و «کولی»، در نیمه راه (یا حتا پایان آن) تبدیلشدن به یک ساز همراه (آکومپانیمان) و فرو رفتن در نقش دوگانهی یاد شده است. این همراهی اگر چه در نگاه اول ممکن است، به ویژه در این دو قطعه مشابه آکورد به گوش برسد اما وارسی دقیقتر، خصلتهای جالب توجه دیگر همراهی را نیز آشکار میسازد.
در این همراهیها اگرچه دو یا سه صدایی (آکوردهای ساده یا مختصر شده) نیز به گوش میرسد اما آن چه جالب توجه است ظرافت بازی با پارههای ساده شدهی ملودی و اندک زینتهایی است که برای همراهی به کار گرفته شده. در حقیقت اگر گونهی تصنیف با پیروی ملودیک تقریبا کامل سازها از خط آواز را یک نمونهی کلاسیک در نظر بگیریم بافت همراه ساده شدهی یک گونهی مردمپسند مرتبط، میتواند چیزی مشابه قطعهی با کلام «درون آینه» باشد.
گونهای بافت در حد فاصل تکصدایی و همصدایی (هموفونی) پدید میآید که مدل برتری ملودی آواز و همراهی بافت ساده را معادلسازی میکند. بگذریم که در قطعهی «در حصار شب» گیتار به عنوان عنصر سازی مسلط به کار گرفته شده و در نتیجه مدل به اصلش از این هم نزدیکتر میگردد.
پی نوشت
۳- تهمورث پورناظری، خود در گفتگو با «نیوشا مزیدآبادی» بر این نکته تاکید میکند (و همزمان نمیپذیرد که کارش مردمپسند باشد): «به نظر من
موسیقی پاپ یکی از زیباترین موسیقیهاست چون میتواند به سادگی با مخاطب ارتباط برقرار کند.» (از گفتگوی منتشر شده در روزنامهی اعتماد، خردادماه ۱۳۹۳)
۱ نظر