آریستوگزنوس این کار را در رسالهی اصول با محدود کردن دقیق موضوع، تعریف اصطلاحات مخصوص و آشکار ساختن خطاهای پیشینیان، به انجام میرساند. هر چند که نمیتوان در چنین مقالهای کلیهی اصول و اصطلاحاتی را که آریستوگزنوس تاسیس و تعریف کرده گنجاند (۱۰)، اما فهرست مختصری از ساختار کلی آنها در اینجا آمده است:
I. Introduction
A. The Harmonic Treatise
B. The Harmonicists
II. Outline of the Study
A. Motion of the Voice
B. Loosening, Stretching
C. Height, Depth
D. Pitch
E. Compass
F. Intervals
G. Scales
H. Melos
I. Continuity, Consecution
J. Genera
K. Intervals: Simple, Complex
L. Synthesis
M. Scales: Perfect and Others
N. Mixing of Genera
۰. Notes
P. Position of the Voice
Q. Conclusion
III. Motion
A. Continuous
B. Intervallic
IV. Stretching and Loosening
A. Movement
B. Contrasted to Height and Depth
V. Height and Depth
A. Cause and Effect
B. Contrasted to Stretching and Loosening
VI. Pitch
A. Definition
B. Comparison with the Definition of the Physicists
C. Contrasted to Stretching and Loosening, Height and Depth
VII. Compass
A. Magnitude
B. Smallness
VIII. Notes
B. Function
IX. Intervals
A. Magnitude
B. Consonant, Dissonant
C. Compound, Simple
D. Genus
E. Rational, Irrational
X. Scales
A. Magnitude
B. Consonant, Dissonant
C. Genus
D. Rational, Irrational
E. Conjunct, Disjunct, Combined
F. Gapped, Continuous
G. Single, Double, Multiple
XI. Melos
A. Speech
B. Music
XII. Genera
A. Diatonic
B. Chromatic
C. Enharmonic
XIII. Intervals
A. Consonant, Dissonant
B. Consonant
C. Whole-tone
XIV. Notes
A. Order
B. Immovable
C. Movable
XV. Continuity and Consecution
A. Continuity
B. Consecution
البته میزان موفقیت وی در این امر محل بحث است و به نظر میرسد که بسیار دشوار است بپنداریم آریستوگزنوس توانسته باشد برای چنین دانشی با آن گرایشی که مد نظر او بوده (توجه بسیار زیاد به مقولهی فواصل و نغمهها) اصول موضوع مخصوص به خود فراهم کند. او خود را بر ملودی متمرکز کرده بود، اما تا آنجا که رسالات باقیماندهاش اجازه میدهند بفهمیم، بر عناصر سازندهی ملودی که به ظن وی بیش از هر چیز نواهای موجود در یک نردبان موسیقایی بودند. درست به همین علت است که وی در تثبیت اصول موضوع مطلقا موسیقایی کاملا موفق نمیشود، چرا که یک پایهی بحث خواه ناخواه بر ریاضیات و صوتشناسی قرار میگیرد.
بنابراین میتوان درک کرد که چرا او در این راه تنها موفق میشود شنیدار را مرتبهای بالاتر از ریاضیات ببخشد (یا شاید آن را به عنوان گمانهای برای تایید صحت به کار گیرد) و نه اینکه ریاضیات را به کلی از خدمت به دانش نواشناسیاش بازدارد؛ او در نقد پیروان فیثاغورث خاطر نشان میکند که فاصلهی پنجم درست (به مقدار سه و نیم پرده) نه به این دلیل که برساختهی نسبت عددی سه به دو است (یا اینکه این نسبت در بسی پدیدههای طبیعی دیگر هم موجود است) بلکه به این علت که در تجربهی شنیداری شنونده قابل بازشناسی است، اهمیت دارد، و این یعنی جابجا کردن تمرکز دلایل اثباتی از تجزیه و تحلیلهای عددی به تجربهی شنیداری شنوندهی موسیقی. از این نکته که بگذریم وقتی که میخواهد نسبتها را به دست آورد چارهای جز بهرهگرفتن از ریاضی نیست. توجه به این فراز از کتاب عناصر هماهنگی موضوع تغییر تمرکز را به خوبی روش میسازد:
… آنگاه مادهی موضوع ما میشود همهی ملودیها، خواه آوازی باشند خواه سازی، روش ما برای طبقهبندی قطعی، بر پژوهشی استوار شده که به توانایی «شنیدن» و «قوهی درک»، تکیه دارد. به وسیلهی توانایی نخست دربارهی اندازهی فواصل داوری میکنیم و به وسیلهی دومی به نقش نغمهها میاندیشیم (Aristoxenus 2009: 189).
پی نوشت
۱۰- فهرست دقیق و کامل و شرحی بر این موضوعها را میتوان در (Mathiesen 1999: 300-301) یافت.
۱ نظر