
چنین فرایندِ تقلیلگرایانهای در دو مرحلهی کلی صورت میگیرد: ابتدا آموزش موسیقی به آموزش ساز تقلیل مییابد و سپس آموزش ساز به نواختن چند قطعه محدود میشود. ممکن است چنین انگاشته شود که انتظار هنرجو نیز همین بوده و قرار نیست همهی موسیقی را جدّی و حرفهای دنبال کنند. اما آیا در آموزشهای دیگر هم انتظار و خواستهی فرد تا این میزان اثرگذار است؟ و این خواسته چقدر از روی شناخت و آگاهی حاصل از آموزش بهوجود آمده است؟ اگر اکثریت هنرجویان تمایل به یادگیری ریتمنوازی دارند که میتوان آن را ذیل گیتار پاپ تعریف کرد، مدرس تا چه حد در آموزش موسیقی و نوازندگی پاپ مهارت دارد؟ چند قدم از هنرجوی خود جلوتر است؟
یادگیری صحیح نتها، ریتمها و نشانههای موسیقی برای نوازندگان گیتار در هرسبکی اهمیت دارد، ولی متأسفانه در آموزش گیتار کلاسیک (که دانستن نت ضروری است) از سوی برخی مدرسان تأکید درستی در این راستا صورت نمیگیرد یا بهدلیل آموزش زودهنگام ریتمها و آکوردها هنرجو ضرورت و کاربرد دانستن نام نتها و اطلاعات مربوط به نوشتار موسیقی را درک نمیکند. (در برخی از شیوههای آموزش به خصوص به کودکان نوازندگی بر نتخوانی مقدم دانسته میشود، ولی این به آن معنا نیست که نتخوانی بهطور کل از برنامهی درسی موسیقی حذف شود.)
اگر یکی از کارکردهای دانشگاه (اگر نگوییم مهمترین کارکرد آن) را تأمین نیروهای متخصص برای ارائهی خدمات متناسب با نیازهای جامعه بدانیم، اساساً در رشتهی موسیقی، دانشگاههای ما مسیری جز واقعیت جامعه را میپیمایند. این بدان معنا نیست که آموزش موسیقی کلاسیک در دانشگاهها ملغی شود، بلکه بیشتر این گزاره ناظر بر جای خالی آموزش موسیقی پاپ بهشکل اصولی در دانشگاههاست. تأکید دانشگاه در بخش موسیقی جهانی بر شاخهی کلاسیک در خودِ این حوزه هم چندان دستاورد نظری در قیاس با دیگر رشتههای دانشگاهی در کشورمان نداشته و مقایسه با نمونههای مشابه جهانی این کاستی را بیشتر نمایان میکند.
روانشناسان و جامعهشناسان، موسیقی را به مثابهی ابزاری برای آموزش و سلامت افراد جامعه مفید میدانند. سالانه مقالات و کتب مختلفی دربارهی نقش موسیقی در پویایی و بهرهوری آموزشی کشورها نوشته میشود. در سنین پایین آشنایی کودک با موسیقی اهدافی مبتنیبر شکلگیری روابط اجتماعی و نشاط شرکت در فعالیتهای گروهی را دنبال میکند. در سالهای دبستان میتوان به موازت این اهداف، کودک را در مسیر آموختن حرفهای یک ساز پیش برد.