حتی در پهنه ساختاری اثر نمی توان انعکاس آگاهی جمعی واقعی یافت، زیرا گرایش های بالقوه ی آگاهی جمعی را به بالاترین درجه انسجام می رساند و آن را در قالب جهانی تخیلی بیان می کند. تمامی آگاهی و ساختارهای ذهنی یک گروه اجتماعی در دایره جامعه، پرورش می یابد، اما هیچ آگاهی جمعی نمی تواند بیرون از آگاهی فردی وجود داشته باشد.
هر فرد بی آنکه خود آگاه باشد در چندین گروه عضو است، به نحوی که آگاهی هایش نیز آمیزه ای خاص از عناصر آگاهی های جمعی گوناگون است و اغلب هم متضاد.
به علاوه این آگاهی متاثر از گردهمایی است که به پایگاه فکری و اجتماعی “او” متعلق نیستند. بنابراین آگاهی های جمعی فقط به صورت یک واقعیت بالقوه در آگاهی تک تک افراد وجود دارد.
آگاهی جمعی نوعی گرایش است نه واقیت تجربی. آن گروه اجتماعی که هدفش ساخت کل جامعه است، نقش مهمی در آفرینش فرهنگی ایفا میکند.
شجریان با فرهنگ حاکم پیش از انقلاب که بی هنران بر آن مسلط بودند، از تمامی مراکز، محافل و مجالس دوری گزید و نیز توانست با عدم حضور خود در تلویزیون در حوالی سال ۵۵ به آن مسئله شخصی و فردی راه پیدا کند.
شجریان چنان انگیزه نیرومندی در خود میدید که توانست، زانو بزند و بیاموزد، بی آنکه حتی پاسخی از سوی جامعه بگیرد. او به هیچ وجه مناسبتی نشد، چراکه فکر میکرد هنر نباید خرج خوشی های زود گذر شود. این بعد شخصیتی شجریان سبب شد که او کارکردی فعال تر از کارکرد همدوره هایی چون گلپایگانی، رضوی سروستانی و منتشری و … داشته باشد.
یکی از دلایلی که مخاطبان غیر حرفه ای هم نمی توانند از صدای شجریان دل بکنند این است که صدای شجریان رنگارنگ است، امکانات موجز و ویژه ای دارد. اما او صرفاً به این توانایی ذاتی متکی نیست (و این فقط یک اعتقاد شخصی است). چنین است که تقابل فرد با جامعه، با شخصیت دوره ویژه ای از مراحل زندگی شجریان ارتباط دارد.
آیا نمی توان دلیل موفقیت شجریان را به پای سختکوشی و ریاضتش گذاشت؟ شجریان برخلاف سیل عظیمی که تلاش داشت فرهنگ موسیقیایی را آلوده کند، شنا کرد و این، یکی از جنبه های شخصیتی شجریان است و همین جنبه است که او را واداشت تا عمیق تر و باوسواس تر از دیگران با آواز برخورد کند. می دانیم که شجریان یک نظریه پرداز اجتماعی نیست و قرار هم نیست که درباره هستی شناسی انسان صحبت کند. انتظار ما تنها این است که شجریان خوب آواز بخواند و می بینیم که تا به حال خوب خوانده است. اما اگر پرداختن به مسائل روزمره نبود، او بهتر از این می خواند؟
شجریان چند سالی است (تقریباً از حوالی ۱۳۶۷ به بعد) که باورمند شده باید آواز را چنان خواند که نسل جوان بدان نیازمند است. بنابراین اجراهایش نیز تحت تأثیر همین تفکر دچار نوعی بحران است. شاید نوع شعر، بحر عروضی و وزنی را که برای اجرای تصنیف ها، رنگ ها، چهار مضراب ها و … اختیار می کند، در پاسخ به همین باور است. او به آهنگسازی هم گرایش پیدا کرده است.
بدیهی است برخی از وزن های موسیقی و حتی بحرهای عروضی در مخاطب تحرک غیر ارادی ایجاد می کنند (البته منظور این نیست که هر نوع تحرک غیر ارادی و خلسه وار مذموم است). اما باید فقط در جوانان جنب و جوش پدید آورد؟ آیا این همان گرایشی نیست که شجریان خود در سال ها پیش به جدال با آن پرداخته بود؟ (لازم است در اینجا بر تفاوت بنیادی و هدفمند هنر رقص با تحرک غیر عادی که نمی دانم واژه مناسبی است یا نه، تأکید کنم.
منظور این نیست که موسیقی نباید انسان را به شور، هیجان، نشاط و جنبش وادارد. بلکه هدف نقد اصوات موزیکالی است که در صدد ابداع نوعی موسیقی اند که به مرکز هستی این هنر (صدا) نمی اندیشند. طبعاً این نوع موسیقی نمی تواند عدم تناسب منطق مفهومی و حسی را استخراج کند.
۱ نظر