تاثیر این ذهنیت را در یکی از موثرترین لحظات عملش در تحلیل «کنسرتینو برای سنتور و ارکستر» «حسین دهلوی» میبینیم، همانجا که نویسنده فرم کلی این کنسرتوی کوچک را مشابه یک نوبت یا مجلس دستگاهی، مرکب از پیشدرآمد-آواز-چهارمضراب-آواز-تصنیف-رنگ میبیند و بر آن اساس تحلیل میکند (ص۴۶)؛ امری که با توجه به مکتب موسیقایی آهنگساز قدری دور از ذهن به نظر میرسد. افزون بر آن بهکارگیری نمونههایی از تئوری فواصل موسیقی ایرانی -که در یک سدهی اخیر دستکم دو بار دستخوش تغییرات بنیادی شده- برای تحلیل آهنگسازانی که نه از نظر سبکی به آن نوع نگاه وابستهاند و نه در دورهی ساخت این آثارشان نظریههای مورد بحث هنوز وجود داشته است (مانند برگزیدن کتاب «کتاب مبانی نظری و ساختاری موسیقی ایران» که یک کتاب تئوری جدید است برای تحلیل «همایون» «لمر») (۶).
بخشی از ذهنیت یا سوبژکتیویتهی مورد بحث به همین انتخابها بازمیگردد. انتخاب تئوری بیست و چهار ربع پردهای و گامهای وزیری برای تحلیل قطعهی خودش «پیشدرآمد همایون» یا پرداختن به هارمونی زوج به هنگام تحلیل قطعهی «در بزرگداشت فردوسی» «حنانه» نمونههای یک انتخاب بهجا از لحاظ سبکشناختی و تاریخی است.
از این دیدگاه اگر بنگریم تنها «حسین علیزاده» است که از لحاظ دستهبندی هنری بهدرستی در آن دستهی موسیقاییای قرار میگیرد که مرادیان، نظریه و زیباشناسیاش را اغلب مدیون آن است.
در اینجا بحث از سازگاری بستر تحلیلی است با شرایط قطعهای که تجزیه و تحلیل میشود؛ یکی از مهمترین مهارتهای تحلیل موسیقی که تفاوت در نحوهی بهکارگیری آن ممکن است به تحلیلهایی به کلی نادرست منجر گردد (به نظر نمیرسد در این کتاب شده باشد).
رویکرد کلی تجزیه و تحلیلی به جز تا حدودی در مورد هارمونی چنان که این روزها مرسوم و تا حد زیادی به درستی پذیرفته شده است، بررسی آثار در پرتو ارتباطشان با عناصری از ردیف است (خواه این عناصر نقشمایههای متن باشند، خواه فضای چندمدی و خواه مولفههای دیگر). این نوع تجزیه و تحلیل را همهجای کتاب با شدت و ضعفهای متفاوت میتوان دید، جز در تحلیل «در بزرگداشت فردوسی» که تاکید فوقالعادهی حنانه در طول زندگیاش بر تاسیس نوعی هارمونی خاص براساس مدهای ایرانی، همهی کاوشگران را ناگزیر روی این جنبه از کارش متمرکز ساخته است (۷).
در پیش گرفتن این رویکرد برای آثاری که به زعم نویسنده دارای «شاخصههای اصلی موسیقی ایران مانند زیباشناسی ملودیک، ریتمیک و روند بسط و گسترش فرمال قطعه در مسیر تعامل آن با علوم بینالمللی (هارمونی، کنترپوان، ارکستراسیون و …)» (ص ۹) هستند، باعث میشود دستکم بخشی از آنالیز به جستجوهای تطبیقی با ردیف اختصاص یابد، به ویژه درکارهایی که به طور واضح این گرایش را دارند، مانند نینوا. اما در این راه لازم است همهی دانش تحلیل ردیف به فراخور بهکارگرفته شود تا تحلیلها نتایج پربارتری داشته باشند.
پی نوشت
۶- میتوان این را پذیرفت که به رغم همهی اینها بهرهگیری از آن نظریات برای قطعات قدیمی روا باشد و اختلالی در تجزیه و تحلیل به وجود نیاورد اما در چنین کتابهایی بهتر است لااقل در این باره بحث شود.
۷- این نمونهای جالب از این نکته است که چگونه بیانیههای هنری حقیقی یا اعلامیههای شبه-تبلیغاتی هنرمندان ممکن است باعث شود تا مدتها تحلیلگران تنها کارشان را از همان زاویه بنگرند.
۱ نظر