
این نوع دادهها برای اولین بار نیست که ارایه میشوند، قبلا در مقالات و کتابهای تاریخی به برخی ازآنها اشاره شده اما کمتر با این سطح از بیطرفی و ذکاوت در کانون توجه جامعهشناسانه قرار گرفتهاند. شگفت نیست، زیرا در جایی که گفتمان غالب بر دوگانهسازی سیاه و سفید تکیه داشته، هرگونه تحلیلی که حجاب فروکاستنگرانهی دوگانهها را به کناری بزند خودبهخود موجب بروز سطحی از آگاهیبخشی خواهد بود.
از این ویژگیهای عمومی که بگذریم یکی دو شاخهی تقریبا حاشیهای (نسبت به هدف اصلی کتاب) هست که آن را باید طلیعهی نوعی پژوهش جامعهشناسی موسیقی به معنای امروزینش در جهان در نظر گرفت؛ اگر این سرپلها با مطالعهی عمیقتر بعدی تکمیل شوند. از همه مهمتر مسالهی هویت موسیقایی است و نقشی که در تاسیس دولت-ملت میتوانسته بازی کرده باشد، که فیاض با بهرهگیری از ادبیات تحلیلی مطالعات پسااستعماری و با دو اصطلاح راهگشای «خود» و «دیگری» بدان پرداخته است (و شگفت آن که در ادبیات موسیقی فارسی جز در چند مقاله که هیچکدام خصلتی کلی ندارند اثری از این رویکرد روزآمد نمییابیم). با اینحال هنوز مطالعهی هویت موسیقایی ما ایرانیان، با همه ی رنگارنگی و چندپارگیهای احتمالی، ذهن دانشوران موسیقی ما را به خود معطوف نکرده است.
اما در کتاب حاضر سکوهایی برای پرش به یک پژوهش کاملتر در این زمینهها (ولو در بارهی دگرگونی هویت موسیقایی در یک دوره یا یک مکتب خاص) به چشم میخورد. مطالعهی نقش موسیقی در پروژههای دولت-ملتسازی و برعکس، یا رابطهاش با ملیگرایی قرن نوزدهم-بیستمی، همچنین موضوعی است آشنا برای جامعهشناسی یا مطالعات اجتماعی موسیقی در یکی دو دههی گذشته، چون نقش «سیبلیوس» در تولد ملت فنلاند یا ملیت فنلاندی، نقش «اسمتانا» و «دورژاک» در چک و از این دست.
باز هم در کتاب تحلیلی دقیق از این موضوع را در دورهی رضاشاه که اتفاقا عصر تاسیس دولت-ملت مدرن ایرانی است، در پرتو سوژهی نهانی (رادیو) میبینیم. اینجا هم آغازگاهها برای مطالعات گستردهتر و ژرفتر آماده شدهاند.
پی نوشت
۳- بد نیست به یاد آوریم نقدش را بر کتاب «نگاه به غرب» «محمدرضا درویشی» در دههی ۱۳۷۰، و ببینیم که او حتا در روزگاری که تقابل شرق و غرب بسی بیش از امروز رسم اندیشهی روزگار بود، میتوانسته از آن دوری کند و راهی میانه بجوید.