گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

روش سوزوکی (قسمت چهل و هشتم)

شینی چی سوزوکی
شینچی سوزوکی (۱۸۹۸ – ۱۹۹۸)

هر انسانی مسئول خودش و وظایفش است این نگرش من نسبت به زندگی است و من از خود می‌خواهم و تمنا دارم که زندگی من در عشق و شادی طی بشود، در واقع هیچ کسی طالب بیچارگی و مورد نفرت قرار گرفتن نیست. کودکان نمونه‌های بارزی از پاکی هستند زیرا آنها سعی می‌کنند در پاکی و عشقی صاف و سرشار از وی زندگی کنند، من بدون کودکان قادر به زندگی نیستم اما بزرگترها را هم دوست دارم به آنها علاقه قلبی دارم و در نهایت آنها هم رفتنی هستند؛ انسانها باید به هم مهر بورزند و باعث تسلّای خاطر یکدیگر باشند و برای همدیگر باشند، این را موتسارت می‌آموزد و من هم بر این عقیده هستم.

این در توان ما هست که بچه‌های این هستی را چنین بوجود بیاوریم که آنها ‌بهتر و خوشبخت بشوند، ما باید به آن عمل بکنیم، من تلاش و کوشش بیش از اینکه عشق و خوشبختی به انسانها بدهم و باعث آن بشوم نمی‌کنم و گمان می‌کنم که خواست و آرزوی قلبی هر کسی است که عشق و محبت بگیرد، جواب عشق و مهر و عطوفت را فقط می‌شود با عشق داد وجود و بودن ما فقط وقتی ارزشمند است که به هم مهر و عطوفت بورزیم من در موسیقی و در جست وجو در آن به این رسیدم و موسیقی به من هدف و راه زندگی ام را نشان داد، زمان هایی بوده که هنر برای من در دورها قرار داشته، غیرقابل درک و دست نیافتنی بوده اما من دریافتم و کشف کردم که چرا دست یافتنی است.

هر کسی که با یک شاخه هنری آشنا می‌شود، در این سعی و کوشش ابتدا احساس می‌کند که نیافتنی است، من هم به جستجوی این راز بودم؛ بعد از اقامت هشت ساله من در برلین، آلمان به این رسیدم که اصلاً اینگونه که من فکر می‌کردم نبوده است. وجود هنر واقعی و اصیل خودش را به عنوان بودنی بسیار بالا و دست نیافتنی نشان نداد، بلکه قسمتی از زندگی روزانه من بود.

حالا نوعی که با دیگران روبرو می‌شویم یا نوعی که انسان خودش را نشان می‌دهد و بیان می‌کند این خودش هنر است اگر موسیقیدانی می‌خواهد یک هنرمند خوب بشود باید ابتدا انسان بهتری بشود وقتی به آن مرتبه دست می‌یابد ارزشش در هر رابطه‌ای روشن خودش را نشان می‌دهد، هر کاری که می‌کند، هر چیزی که می‌نویسد؛ هنر و دست یافتن به آن همینطور در هوا قرار نگرفته که فوری به آن بشود دست یافت، یک اثر هنری بیان کامل و جامع یک شخصیت است و {نمایش} احساسات و توانمندی‌های یک انسان.

از یک طرف (چنان که گفتم) آثار خوب با اجراهای خوب می‌شنیدم، در حالی که غرق در آثار موتسارت شده بودم و از طرفی تحت تأثیر فروتنی و شکوه و جلال و درک بالا و حساسیت، ظرافت و انسانیت دکتر اینشتین و گروهش بودم.

به اینگونه به هدفِ تلاش هایم رسیدم و وجود هنرِ واقعی را یافتم. بعد از این درک و شناخت مابقی هر چه که هست در دست های من قرار گرفتند، من می‌باید خیلی ساده به خود می‌پرداختم، پرداختی بهتر و بهتر همین نه چیزی بیشتر. آیا انسان از طرف موسیقی به این دگرگونی می‌رسد؟ می‌خواهم سعی کنم و آنرا بشکافم و توضیح دهم.

 

گیتی خسروی

گیتی خسروی

۱ نظر

بیشتر بحث شده است