گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

نگاهی به وضعیت خواننده و خواننده سالاری در موسیقی معاصر ایران (۱)

شاید همۀ ما سالهاست که با این واژۀ نام آشنا مواجه هستیم و با معضلات و حواشی آن دست و پنجه نرم می کنیم. البته این پدیده (خواننده سالاری) جزئی از معضلات و مشکلات هنری در کلیۀ کشورها و فرهنگ ها است ولی این مساله در ایران به مانند بسیاری از مسائل دیگر بالاخص در ۳ دهۀ اخیر به مساله ای پیچیده و لاینحل تبدیل شده و بازتاب اجتماعی و فرهنگی آن بسیار ملموس تر از بسیاری فرهنگ های دیگر در سایر ملل می باشد.

شاید تا کنون در این زمینه مقالات زیادی نوشته شده باشد ولی در این گفتار سعی در این شده تا کمی راحت تر و رسا تر و به دور از تعارفات معمول به ریشه یابی این معضل فرهنگی، هنری، اجتماعی بپردازیم.

در نگاه اول شاید این طبیعت کلام و صدای انسانی باشد که ارتباط با آن برای شنونده و مخاطب عامی راحت تر صورت می گیرد و اصولا گوش انسان کلام و صدای انسانی را راحت تر از صدای ساخته شده توسط دست بشر تشخیص می دهد و می پذیرد.

از طرف دیگر زمانی که کلام بر موسیقی می نشیند، توجه اصلی مخاطب معطوف به آن می شود و شاید این طبیعت کلام و صدای انسانی باشد. از طرفی بسیاری از کارشناسان، صدای انسان و حنجره و تارهای صوتی مربوط به آن را کامل ترین ساز موجود در طبیعت می دانند و دلیل آن این است که تار های صوتی انسان که هیچ محدودیتی برای تولید فرکانس های متفاوت در محدودۀ صوتی مربوط به خود ندارد.

از طرفی می بینیم که اکثر سازهای ساخته شده توسط انسان دارای محدودیت های اجرایی متعدد در تولید اصوات موسیقی هستند. البته سازهایی مانند ویلون و خانوادۀ سازهای زهی با این محدودیت ها کمتر مواجهند، ولی اکثر ساز های دیگر برای اجرای تمام اصوات و فرکانسهای مربوط به آنها در محدودۀ صوتی خود دچار مشکل هستند و در آن واحد نمی توانند تمامی اصوات را به راحتی اجرا نمایند.

به هر حال همانطور که قبلا نیز ذکر شد وقتی صدای انسانی به کلام نیز مزین می شود، توجه عموم را به خود جلب می کند، چون علاوه بر موسیقی با بیان کلمات و مفاهیم مربوط به آن هم روبرو هستیم و همین عاملی است برای توجه بیشتر به صدای انسان و خواننده.

حال سوال اصلی از اینجا آغاز می شود که آیا این ویژگی می بایست عاملی برای بوجود آوردن جایگاهی کاذب و دروغین برای خوانندگان موسیقی باشد؟
جایگاهی که به واسطۀ وجود آن شاهد تبعیضات هنری عجیبی هستیم.

تفاوتی فاحش در جایگاه حقوقی، اجتماعی، هنری و نیز مشاهده بسیاری از زشتی ها و نابرابری هایی که موجب جدایی و عدم همدلی و نیز از هم گسیختگی بسیاری از هنرمندان موسیقی ایران میشود. زیرا بسیاری از ارزشهای هنری در میان این هنرمندان تعریف شده و مشخص نیست و هیچگاه هیچ نهاد، سازمان و یا ارگانی و یا حتی تشکیلات صنفی و داخلی هنرمندان برای این تبعیضات حقوقی و هنری چاره ای نیاندیشیده است. همچنین مسایل حقوقی بر اساس تعریف خاص و مشخصی نیست و بیشتر بر اساس خواست خوانندگان صاحب نام تعیین می شوند.

همانطور که این مسئله در میان دیگر اقشار هنرمندان نیز دیده می شود. مانند بسیاری از سازندگان ساز (سازگران) که ساز ساخته شده خود را به هر قیمتی که تمایل دارند به فروش می رسانند و هیچ کسی حق اعتراض به ایشان را نخواهد داشت چرا که ساز خود را به تائید فلان استاد مشهور رسانده اند و بهای ساز خود را خود مشخص میکنند و به فاصله هر دو ماه یکبار نیم میلیون تومان به ارزش آن می افزایند! این مسئله در مورد خوانندگان نیز عمومیت یافته است.

جالبتر آنکه هیچ یک از خوانندگانی که به شهرت می رسند تلاشی جهت رفع این معضل فرهنگی و هنری نمی کنند و نخواهند کرد و اکثر آنها سعی بر این دارند که از این شهرت کاذب استفاده نموده و کماکان از آب گل آلود ماهی بگیرند.

علیرضا جواهری

علیرضا جواهری

دیدگاه ها ۱۵

  • سلام
    موسیقی بدون تردید ، فراتر از آن است که تنها دستیاری برای شعر باشد ، یک هنر مستقل ودر حقیقت از همه ی هنرها موثرتر است و از این رو تماما از طریق سرچشمه های درونی خویش به اهداف خود نائل می شود
    (آرنور شوپنهاور)
    در باب اکثر سازندگان ایرانی ساز نیزباید گفت که دیدگاه ایشان دررابطه با ساختن ساز عموما یک دیدگاه هنری است نه دیدگاه آکوستیکی وسررشته ای از علم آکوستیک حتی به شکل کاربردی ندارند یعنی نه هیچگونه نقشه علمی از ساز دارند ،نه تعریف علمی و فنی از متریال و نه اسپکتروم و آنالیزی از صدای تولید شده سازی که می سازند و ….یعنی تمام کار آنها تجربی و اگر حتی ساز خوبی تولید کنند بر اساس سعی و خطا است
    وبه قول استاد شجریان(که بنا به تعاریف بالا ، خود در همین مقوله ساختن ساز مستثنی نمی باشند) عموما نجارند

  • سلام
    درباره مطالب سریالی نباید عجله کرد و زود نظر داد اما لازم دیدم این رو یادآوری کنم که منتظر شنیدن و بحث درباره یک نکته مهم و نحوه برخورد با آن هستم که :
    خواننده‌گی با ممارست تنها بدست نمیاد اما نوازنده‌گی برای هر کسی مقدوره.در واقع خواننده‌گان کمیاب هستند.

  • آقا دست شما درد نکنه . بسیار بجا و درست فرمودید.الحق که این جایگاه کاذب و دروغین باعث بسیاری از اختلافات شده یا بعضا به صورت ترمز برای پیشرفت موسیقی ایران عمل کرده است.

  • درسته واقعا خواننده سالاری یکی از دردناکترین مسایلی هست که در موسیقی وجود داره چون این قشر حقوق زحمتکشان واقعی در موسیقی که شامل اهنگساز ،تنظیم کننده،ترانه سرا ،صدابردار و… هست رو ضایع می کنند در صورتی که نقش خواننده در یک اثر در حد یک نوازنده است نه بیشتر و حتی کمتر چون نوازنده باید سالها زحمت بکشه تا یک نوازنده حرفه ای بشه اما یک خواننده با زحمت خیلی کمتری خواننده می شه و در واقع از استعداد خدا دادش استفاده می کنه امید وارم در اینده نرم افزار ها یا دستگاههایی ساخته بشه که بتونه کلام رو اجرا کنه و موسیقی از حضور خواننده بی نیاز بشه

    • دیدگاه شما صحیح نیست. یک خواننده ی خوب در موفقیت یک اث نقش زیادی داره واقعا. به نظر من بیشترین نقش رو آهنگساز و خواننده دارن بعد از اون تنظیم کننده بعدش شاعر. البته توی قطعه های مختلف فرق داره. مثلا قطعه هایی که حسن شماعی زاده ساخته هر شعری که روش می نوشتن تقریبا می گرفت. هر کس تنظیم می کرد تقریبا می شه گفت می گرفت. ولی خواننده اینجوری نیست. اگه نتونه اوج ها و تحریر ها رو اجرا بکنه کلا فایده نداره. اگه صدای بدی داشته باشه غیر قابل تحمل می شه. نوازندگی، صدابرداری، میکس، مستر و.. خیلی ها بلدن. تنظیم هم بالاخره یه چیزی از آب در میاد. ولی خوانندگی رو هر کسی نمی تونه به خوبی انجام بده. در ضمن. نرم افزار هیچ وقت جای صدای طبیعی رو نمی تونه بگیره چون احساسات نداره. خواننده که هیچی. همین الانش صدای مصنوعی هیچ وقت به پای ساز زنده نرسیده.

  • با سلام
    نرم افزار های فعلی هم خیلی به کار خوانندگان جوان و کم تجربه اومده به همین خاطر این خوانندگان خیلی هم نیاز به تمرین سلفژ و شناختن اصوات ندارند چون با اتوتیون میشه فالشی های صداشون را درست کنند به غیر از آن امکانات زیادی برای سمپل کردن صدای انسانی و ویرایش های مربوط به آن وجود دارد
    مشکل از مردم هست که ناآگاه هستند و فکر می کنند خواننده ها تخم دوزرده کرده اند که می خوانند

  • از باب جدیدی که در در این مقوله مهم باز کردید سپاسگزارم.

    به عقیده من معضل خواننده سالاری و اقبال بیشتر خوانندگان(نسبت به نوازندگان و آهنگسازان) نزد عامه مردم در دوره معاصر نه فقط مربوط به ایران و ایرانیان امروز، بلکه امروزه همگام با پدیده نامبارک “عوام زدگی” و تعریف موسیقی به عنوان entertainment (به جای art) در میان قشر عوام در سایر کشور های دنیا نیز وجود دارد. لذا تیتر این مقاله و نسبت دادن خواننده سالاری تنها به “ایران” تا اندازه ای می تواند برای خوانندگان مناقشه انگیز باشد.

    به نظر من گرچه این مقاله بحث مفیدی را در این موضوع مطرح نموده (که البته جای تقدیر است)، با این وجود در قسمت های بعد انتظار می رود به گونه ای ریشه ای تر و تحلیلی تر، با اتکا به تاریخ موسیقی ایران و جهان و همچنین مقوله ژانرشناسی، با تعریف “موسیقی پاپ” و تمیز دادن آن از موسیقی های جدّی به این مقوله پرداخته شود. از جمله باید مطرح شود که در تاریخ هنر موسیقی، آیا ابتدا موسیقی آوازی (Vocal) بیشتر مورد اهمیت بوده یا موسیقی سازی (Instrumental)؟

    به علاوه همانطور که در مغرب زمین در سده های پایانی قرون وسطی، موسیقی سازی (به عنوان هنر مستقل موسیقی) بر موسیقی آوازی جایگاه مستحکم تری یافت، آیا در تاریخ موسیقی ایران (و سایر کشورهای مشرق زمین که هنوز بیشتر تابع ریتم و ملودی آنهم به صورت لیریک هستند) هنوز این اتفاق افتاده است ؟

    این دو سئوال از دیدگاه “تاریخ” هنر موسیقی بود. از دیدگاه “سبک شناسی موسیقی” چگونه باید به این امر پرداخت؟ معتقدم امروزه با پیدایش و شناسایی ده ها و صدها ژانر موسیقی در دنیا، مقولات عمومی موسیقی می باید از دیدگاه ژانرشناسی (Genre Study) نیز مورد بحث قرار گیرد، چرا که برخی پدیده ها می توانند در یک ژانر خاص مذموم و در ژانر دیگر مذموم نباشند. به عبارت بهتر، آیا پدیده خواننده سالاری در “موسیقی مردمی (پاپ)” اصلا قابل بحث است؟ آیا تعریف ذاتی موسیقی پاپ کنونی (در اغلب مواقع) جز در خواننده سالاری بودن آن است ؟ می دانیم که موسیقی پاپ به فرم کنونی که زمینه های آن از قرن بیستم آغاز و در دهه های ۵۰ تا ۷۰ میلادی به اوج خود رسید، در ابتدا به عنوان “موسیقی آوازی” با مرکزیت اهمیت شخص خواننده به عنوان سوپراستار در آن تعریف شد و اکنون نیز در غالب مواقع به صورت موسیقی آوازی تعریف می شود؛ تا آنجا که اغلب مردم با شنیدن کلمه “موسیقی پاپ” بیدرنگ یک خواننده سوپراستار را در ذهن خود تداعی می کنند. آنچنان است که موسیقی شناسان ناچار می شوند برای موسیقی مردم پسند “بی کلام”، یک ژانر ویژه تحت عنوان (Instrumental-pop) تعریف کنند که اگرچه جایگاه آن از موسیقی پاپ “آوازی” می تواند جدی تر و به موسیقی هنری نزدیک تر باشد، با این وجود مرکزیت شخص نوازنده (به عنوان سوپراستار) در آن به خوبی هویداست…

    خواهشمندم در قسمت های بعدی این موضوع به صورت ریشه ای و همه جانبه مورد بحث قرار گیرد. با سپاس.

  • تنها راه مقابله با این مشکل هماناکنار گذاشتن خوانندگان وکلام از موسیقی است در این حالت مابه موسیقی ناب خواهیم رسید آهنگسازها ونوازندگان باید این فرهنگ را در میان مردم جا بیاندازندالبته پله پله و درمواقع لوزوم برای از بین بردن این عطش کاذب خودشون یا به صورت گروهی آواز بخونن تا مردم کم کم بفهمن که اصل موسیقیه نه کلام!

  • با درود و سپاس از دوست گرامی آقای همدانچی و سایر دوستان

    مطلب و نگاه شما به پدیده خواننده سالاری بسیار دقیق و موشکافانه است و من فکر نمی کنم در این مجموعه ی چند قسمتی که به لطف دوست بزرگوارم آقای پور قناد در سایت گفتگوی هارمونیک منتشر می شود، توانسته باشم از زاویه ی دید شما به این معضل فرهنگی اجتماعی نگاه کرده باشم.
    تلاش من در این مجموعه ی نوشتاری بیشتر مطرح کردن چالش ها و بازتاب های اجتماعی این موضوع از دیدگاه عموم و هنرمندان بوده است و خیلی رنگ و بوی علمی و تحلیلی ندارد
    ولی حتما به واسطه ی نظرات و لطف دوستان بزرگواری چون شما تلاش خواهم کرد مقالاتی را با نگاهی علمی ترو دقیق تر در این زمینه منتشر کنم .
    امیدوارم اینگونه مقالات بتواند در حد خود در بیان حقایق تلخ هنری موجود ، موثر باشد و لا اقل حرکتی هرچند کوچک در ذهن مخاطبان و علاقمندان موسیقی ایجاد کند.

    علیرضا جواهری

  • درود.
    درسته من هم این مقاله رو تایید میکنم.
    شاید این اتفاق بیشتر به دلیل موج شهرت طلبی باشه. اصولا هرچیزی که آلوده به اقتصاد و برتری جویی پوشالی بشه شروع به تخریب میکنه یعنی هم خودش رو تخریب میکنه و هم مصرف کنندش رو. البته این مسئله نه در هنر بلکه در جنبه های دیگر زندگی انسان هم تاثیر گذاره.
    راستش را بخواهید گاهی به این مسئله فکر میکنم که اساسا فضای موسیقی به جز آلودگی به دو مورد اقتصاد و برتری جویی پوشالی. آلوده به فضایی چشم و هم چشمی (خاله زنکی) و از همه مهمتر رقابتی به جای رفاقتی و همکاری است.
    و این اتفاق تنها زمانی می افتد که اصل کار یعنی تعالی روح شنونده به طور کامل فراموش میشود.
    در مورد پاپ هم باید بگم در حال حاضر بیشتر میتوان به آن به جای پاپ گفت فاجعه یا تمسخر دیگران. این به اصطلاح آهنگسازان شاعر خواننده و همه کاره ها که مثلا ۶ ماه گیتار کار کردن و به زور اسم خودشون رو اول و وسط و آخر اراجیفشون میارن و تمام تمرکزشون روی اینه که اسمشون و کاراشون رو به هر قیمتی مردم گوش بدن نه تنها علمی و حتی یک خط مطالعه ای در این مورد ندارند بلکه تعلیم دیده کبیوردها و نرم افزارهای پیشرفته اند که خیلی اتفاقی کارهاشون ساخته میشه (البته همش شبیه همه).
    ما این را فراموش کرده ایم که اگر هم کسی استعدادی داره نباید از صفر کارهاش رو توی گوش مردم بریزه و گوش مردم رو اتاق تمرین خودش بکنه.
    البته موسیقی که نه بیس داره و نه ملودی داره و نه ریتم ساخته شده ای داره و نه حتی شعر گیرا و صدای تعلیم دیده ای داره (که البته اینها اصلا مهم نیست و مهم حس اون فرده ( این حس هم منو کشته)) میتونه توی گوش هر فردی بره و اونایی که مسئول این اتفاق هستند فعلا درگیر کل و کل بازی و رد و تایید همدیگر هستند.
    حقیقت این است که ما در حال حاضر هنرمندی برجسته در زمینه موسیقی عام پسند نداریم و البته اگر هم داشته باشیم توانایی مطرح شدن رو نداره. و این یعنی دردی که الان جامعه هنری ما داره میکشه.
    ما خیلی راحت یک نوع سبک رو میپذیریم بدون اینکه پارامترهای اولیه اون رو بررسی کنیم.
    و نتیجش هم همین اوضاع کنونی موسیقی کشور هست که احتیاجی به بیان نداره.
    با سپاس از مقاله خوب (و همدردی دوستانتون).

    panahi.mohsen@yahoo.com

  • «خواننده نگین انگشتری موسیقی ایرانی است، یعنی این طور بگویم که موسیقی ایرانی ممکن است رسماً بدون خواننده قابل پذیرش باشد اما واقعیت چیز دیگری است، مردم موسیقی ایرانی را با خواننده اش می شناسند، مردم موسیقی را بدون خواننده نمی خواهند…»
    «بر خلاف خیلی از همکاران که اعتقاد دارند آواز نگین انگشتری موسیقی ایرانی است آن هم به دلیل خواننده، باید بگویم اصلاً این طور نیست، اگر خواننده مهم است به خاطر شعر است. اگر خواننده شعر را در دست نداشت، آن وقت اینقدر هم شاید به آن پرداخته نمی شد، ضمن اینکه الان تنها بعضی از گروه ها نامشان به نام خواننده شان شهرت دارد، آن هم به نظر من از ضعف خودشان بوده، چرا چلوکبابی نایب و رفتاری تک شده اند گوشت که همان گوشت بوده و بین رستوران های مختلف فرقی نداشته، پس به دلیل پرداخت خوب بوده است، چرا در موسیقی ما فقط «دستان» و «کامکارها» و نهایتاً چند گروه دیگر داریم که خواننده هم ارزش ساز دارد و نام گروه با گروه مطرح است و با نوازندگانش نه با خواننده اش؟ لطفاً به من بگویید…»

    «ببینید اصلاً قضیه این نیست که در ایران فقط خواننده اینقدر بها دارد، نخیر، در همه جای دنیا این طور است. شما وقتی می روید کنسرت پاواروتی به خاطر پاواروتی رفته اید دیگر، این یعنی خواننده سالاری؟ حالا ممکن است نوازندگان آن ارکستر هم خیلی آدم های زحمتکشی باشند و عمرشان را صرف این کار کرده باشند اما باز کلشان برای پاواروتی است که می نوازند و بس،»
    چندین و چند سال است که دعوا بر سر وجود یا عدم وجود پدیده خواننده سالاری در ایران برقرار است تا آنجا که خیلی ها دیگر تحمل شنیدن این واژه را ندارند و «خواننده سالاری» هم کلمه ای کلیشه ای شده است، مثل بحث هایی نظیر «نشان ندادن ساز از تلویزیون» یا «مجوز ندادن برای برگزاری کنسرت و آلبوم».

    این کلیشه ها در موسیقی ایران اگرچه هیچ وقت از بین نرفته اند اما به نظر می رسد هنرمندان این حوزه به نوعی با محیط شان سازگاری پیدا کرده اند و خودشان هم این کلیشه ها را مثل جوک برای خبرنگاران، برای دوستان، برای مسوولان و حتی برای خودشان هم تعریف می کنند. در واقع برای گرم شدن قبل از بیان حرف های اصلی هم که شده گاه این کلیشه ها مطرح می شود تا خلاصه یادمان نرود که در حال صحبت در مورد موسیقی ایران با یک هنرمند موسیقی ایرانی هستیم.
    اگرچه طی این سال ها گروه های پرآوازه ای مثل «دستان» و «کامکارها» ثابت کرده اند که خواننده هم تنها یک عضو از گروه موسیقی است و حقوق متفاوتی چه از نظر مادی چه معنوی در گروه ندارد، اما آنچه هویداست تعداد کم این گروه های سازی در مقابل خیل عظیم گروه هایی است که آنها را به نام خواننده می شناسند، تا آنجا که اگر خواننده از گروه جدا شود، گروه از هم می پاشد.

    نگرش اعضای گروه هایی چون «دستان» و «کامکارها» به خواننده نگرشی است متفاوت که در طول این سال ها به عنوان نگرشی ساختارشکن مطرح شده است؛ خواننده به مثابه یک ساز. پای حرف های خیلی از هنرمندان که می نشینی همه شان با حسرت نام این گروه ها را می آورند اما انگار هیچکدام جرات تاسیس گروهی با این مختصات را پیدا نکرده اند.
    بی شک اگر بخشی از رمز ماندگاری گروه کامکارها را در خانوادگی بودن آن بدانیم، بخش دیگر آن را باید محصول نگاه مساوی آنها به یکدیگر و به خواننده دانست. بخواهیم یا نخواهیم از کوچک ترین و تازه تاسیس ترین گروه ها گرفته تا بزرگترین و باسابقه ترین آنها، «خواننده سالاری» بلایی است که گرفتار موسیقی ایران است.
    سال گذشته اعضای گروه اساتید (محمدرضا شجریان، حسین علیزاده، کیهان کلهر و همایون شجریان) پیش از برگزاری کنسرت شان در تالار وزارت کشور جلسه های متعددی داشتند و طی آنها بارها و بارها تاکید شد که نام این کنسرت «گروه اساتید» است.

    اما به محض انتشار خبر برگزاری کنسرت، «برگزاری کنسرت استاد شجریان» تیتر بسیاری از روزنامه ها و سایت ها شد تا آنجا که بعد از برگزاری این برنامه گروه از هم پاشید. خیلی ها فکر می کنند که خواننده سالار است چون سنت موسیقی ایران خواستار به وقوع پیوستن این اتفاق شده است، چون کلام در اختیار آواز است. این در حالی است که استاد آواز ایرانی در مورد پیشرفت این رشته از موسیقی در مقایسه با دیگر حوزه ها در مصاحبه ای اعلام می کند؛ «هیچ کدام از رشته های ما به اندازه آواز مشکل ندارد. تار، سه تار، سنتور و تنبک دارد درست پیش می رود. وقتی مقایسه می کنم می بینم آواز در حد سازهای دیگر نتوانسته جلو برود.»۱
    مسعود شعاری، نوازنده سه تار می گوید؛ «سنت اصولاً از دو زاویه و دو بخش شکل می گیرد، بخشی که برآمده از عادت ها و رسوم است و بخش دیگر تفکر و فلسفه ای است که پشت سر این آیین است، این بخش به زمان و مکان و شرایط اقلیمی خاص هر دوران تعلق دارد و به اشکال مختلف در اعصار مختلف جلوه می کند.
    آنچه که نباید فراموش کرد این است که شرایط مختلف این سنت ها را دستخوش تغییر و تحول می کند. به نظر من اصلاً ضرورتی برای تغییر آن وجود ندارد. ضرورت در طول تاریخ خودش به وجود می آید. ما نیستیم که تعیین می کنیم چیزی باید تغییر کند یا همان طور بماند. شرایط و موقعیت هایی هستند که بر سر راه فرهنگ و تاریخ یک مملکت قرار می گیرند و رفته رفته آن را متحول می سازند. شما به موسیقی آذری نگاه کنید (که چطور دستخوش تغییر شده است چه درست چه نادرست ولی اتفاق افتاده) برای همین است که نسل های بعد از ما هستند که می توانند تغییرات به وجود آمده در موسیقی یا هر امر دیگری را شناسایی یا ارزیابی کنند.»

    هوشنگ کامکار سرپرست گروه «کامکارها» درباره ارزش نوازندگان در مقابل خواننده می گوید؛ «تمامی اعضای گروه به یک اندازه درآمد کسب می کنند. یعنی ارژنگ کامکار، نوازنده تنبک گروه که در سنت گروه نوازی موسیقی ایرانی از کمترین شأنیت برخوردار است و بسیاری تنبک نوازان را «کیف کش» گروه می دانند و تحقیرش می کنند، با آهنگسازی همانند هوشنگ کامکار که در گروه سمت های مهمتری را بر عهده دارد، هنگام تقسیم درآمدهای حاصل از کنسرت، به یک اندازه سهم می گیرند. این گونه است که کسی در گروه احساس حقارت نمی کند و از دل و جان برای پیشرفت جمع می نوازد.»
    اگرچه مسائل مالی در گروه های موسیقی بسیار مهم است و ریشه بسیاری از اختلافات را می توان در نگاه تبعیض آمیز میان خواننده و دیگر افراد گروه هنگام تقسیم درآمدها یافت، اما به نظر می رسد هوشنگ کامکار که خود سرپرستی گروه کامکار ها را برعهده دارد، سعی کرده است این «دندان پوسیده» را بکشد و ریشه اختلاف را از ابتدا خشک کند.
    شاید به همین دلیل است که در چند سال اخیر این گروه کمتر تن به همکاری با خوانندگان مطرح می دهد. خوانندگان مطرح می آیند و از اعتبار حرفه ای گروه بهره گرفته و در عوض تقاضای دستمزدی چند برابر دیگر اعضای گروه را مطرح می کنند. درحالی که اعتبار گروه کامکارها، به گواهی کارشناسان موسیقی ایرانی به اندازه ای است که نیازی به تزریق اعتبار خواننده یا نوازنده دیگر برای جلب مشتری ندارند.

    کامکار دل پری از خواننده ها دارد و اعلام می کند که از نظر او خواننده هم سطح نوازنده است و در همه چیز باید مساوی با نوازنده باشد و داشتن استعدادی خدادادی نمی تواند محملی باشد برای برتری داشتن خواننده بر نوازنده. نوازنده هم سختی می کشد تا بتواند ردیف را بیاموزد و با تکنیک های نوازندگی آشنا شود و در نهایت با داشتن تمامی این قابلیت ها به گروهی راه یابد. هوشنگ کامکار البته در حال حاضر در چنان جایگاهی قرار دارد که بی اعتنا به جبهه گیری خوانندگان بر آنان بتازد و از تبعیضاتی که از سوی آنها بر جامعه موسیقیدان ها می رود گله کند. او سرپرست گروهی است که تقریباً بیشترین تماشاگر را در میان اهالی موسیقی ایران دارد؛ پیوسته کنسرت های آنها با صندلی پر و سالن های مملو از جمعیت روبه رو می شود و بلیت های آنان هم بازار سیاه پیدا می کند.
    او می تواند مقابل بازار خواننده سالاری بایستد، زیرا گروهی که سرپرستی می کند، به جای آنکه به تک ستاره متکی باشد، ستاره ای در قامت جمع شده است که همه با هم و کنار هم می درخشند. از سویی دیگر شاگردان شجریان همچنان معتقدند که آواز جایگاهی خاص در میان رشته های موسیقی دارد و دلیل شان هم دشواری این رشته است. «محسن کرامتی» می گوید؛ «آواز در مقایسه با ساز بسیار سخت است.

    وقتی ساز می زنید ساز را کوک می کنید نگران این نیستید که به سیم های ساز صدمه بخورد چون هر وقت این طور شود آن را عوض می کنید اما اگر ناگهان تار های صوتی شما صدمه ببیند چه می کنید؟ اجرای آواز با روح و روان و شرایط عمومی و جسمی شما ارتباط مستقیم دارد. و این حساسیت کار را بسیار بالا می برد.
    البته هر کاری که بخواهد در سطح بسیار بالا و هنری ارائه شود سخت است. ممکن است که این موضوع در نوازندگی هم صدق کند، نوازنده ای که از نظر روحی آماده نباشد یا عصبی باشد نمی تواند ساز بزند، اما برای خواننده بسیار سخت تر است. اگر نوازنده ای گریه اش بگیرد یا به وجد آمده باشد می تواند ساز بزند اما یک خواننده اگر گریه اش بگیرد نمی تواند آواز بخواند. یعنی باید از نظر جسمی و روحی در تعادل کامل باشد و بتواند بخواند.»۲
    از آن طرف تکلیف نوازندگان برجسته ایرانی هم در برابر آواز دقیقاً مشخص نیست. «محمدرضا لطفی» در اولین نشست خبری که بعد از بازگشتش به ایران برگزار شد، به اهمیت نوازندگی در تقابل با خوانندگی و ضعف شنوندگان ایرانی اشاره می کند و می گوید؛ «در کنسرت هایی که خارج از کشور داشتم و البته اغلب آنها نیز بر پایه تک نوازی و بداهه نوازی طرح ریزی شده بود، بیش از ۷۰ درصد از تماشاگران که ایرانی هم نبودند، بسیار راضی بوده و اجرای قطعات موسیقایی در قالب تک نوازی برای آنها بسیار جذاب و دلنشین بود؛ این در حالی است که ایرانی ها بیشتر موسیقی را با شعر و آواز می پسندند، بنابراین تصمیم دارم تا بار دیگر به هموطنانم این طرز تفکر را معرفی کنم که هنر تک نوازی قائم به خلاقیت در روی صحنه است و می تواند در نوع خود جذاب باشد و این به نظر من بزرگ ترین دستاورد یک هنرمند است.»

    وی در بخش دیگری در همین نشست اعلام می کند؛ «من توانسته ام تکنوازی را در سطح بین المللی به دو ساعت برسانم، اما فرهنگ ایرانی را فرهنگی می دانم که با شعر و آواز بیشتر رابطه برقرار می کند.» پرویز مشکاتیان جزء آن دسته از نوازندگانی است که هویت خود را از سال ها قبل تا الان بدون آواز هم حفظ کرده. او که با خوانندگانی چون شهرام ناظری و محمدرضا شجریان همکاری داشته است، اعتقاد دارد؛ «شروع و ختم زبان موسیقی است. شما در شعر، کلا م صریح و روشن دارید. می توانید با مخاطبان با زبان همزبانی ای که دارید و دردهای اجتماعی ای که داشتید، راحت صحبت کنید.

    «پریا» بعد از کودتای ۱۳۳۲ که به وسیله شاملوی بزرگ به وجود آمد، با زبان توده بود و مردم آن را لازم داشتند. وی هم حس کرد و با گوشت و پوستش گفت. موسیقی کلا م صریح نیست. یعنی شناخت آن یک ذره ابزار می خواهد. شما اگر با «استراوینسکی» ارتباط برقرار نمی کنید، گناه از او نیست گناه از عدم شناخت ما است. شما باید به طور دقیق یک چیزهایی را بشناسید. همان گونه که هنگامی که می ایستید و یک تابلو «مونه» و «سالوادور دالی» را می بینید اگر شناخت کافی نداشته باشید، پیام آن را نمی گیرید.
    اورتورآلبوم «بیداد» کلا م ندارد، اما تا آنجا که گفته اند؛ زمزمه تاریخ ایران است.» شهرام ناظری خواننده سالاری را بحثی قدیمی و کودکانه می داند؛ «در موسیقی همه چیز در جمع شکل می گیرد. اگر خواننده و نوازنده فکر کنند از هم جدا هستند، لطمه می خورند. موسیقی مثل سفری است که همه یک مقصد دارند. عالی ترین گروه با خواننده ضعیف راه به جایی نمی برد و بالعکس. هر کدام لازم و ملزوم یکدیگرند.

    مدتی هم بحث خواننده سالاری مطرح شد که بحثی کودکانه است. مهم این است چه کسانی در کنار هم بنشینند. به هر حال سطح نوازندگان هم مثل سطح خوانندگان پایین آمده است. تعدادی نوازنده داریم که پیش بیشتر استادان آواز هم کار کرده اند. اما فعالیت شان فردی و جدا از یکدیگر است. قبلاً همدلی ها خیلی عمیق بود و آوازی که با تار میرزا حسین قلی یا علی اکبر شهنازی خوانده می شد آواز دیگری بود. هنرمندان از یکدیگر فرار می کنند. جوی به وجود آمده که موسیقیدانان تحمل کار گروهی را ندارند. منم و فردیت حرف اول را می زند.»۳
    در این میان شنیدن نظرات خوانندگان جوان ارکستر موسیقی ملی ایران هم خالی از لطف نیست. بیشتر این خوانندگان توسط «فرهاد فخرالدینی» آهنگساز و رهبر ارکستر موسیقی ملی ایران به کار در این گروه دعوت شده اند و ارکستر برای آنها سکوی پرتابی بوده است. علیرضا قربانی، خواننده ارکستر موسیقی ملی ایران و گروه موسیقی ایل که معتقد است خواننده نگین انگشتری موسیقی ایرانی است، می گوید؛ «از دو منظر می توان به این موضوع پرداخت. اگر بحث مقایسه و تطبیق بین موسیقی باکلام و بدون کلام مورد نظر باشد؛ موسیقی باکلام ما خیلی جلوتر از موسیقی بدون کلام ماست.

    به این دلیل که سال های بیشتری روی آن کار شده است و در واقع سابقه موسیقی باکلام بیشتر است. موسیقی باکلام به دلیل استفاده از شعر، نفوذ بیشتری بر شنونده دارد. شما یک ارکستر بزرگ را که خواننده دارد در نظر بگیرید؛ هنگامی که خواننده شروع به خواندن می کند، بدون اصرار شما، به طور ناخودآگاه بیشترین توجه و تمرکز متوجه خواننده می شود. این موضوع قدری دیدگاه را نسبت به جایگاه خواننده، حساس تر می کند. البته خیلی ها در جهت تقویت موسیقی بی کلام تلاش کرده اند و کارهایی انجام داده اند.
    اما این به مفهوم تحت فشار قرار گرفتن موسیقی باکلام نیست. در تمام دنیا این آثار باکلام هستند که برای مردم جایگاه بالاتری دارند. البته جایگاه موسیقی بی کلام غیر قابل انکار است. من خواننده سالاری را به طور مطلق قبول ندارم. به طور طبیعی هرگاه خواننده ای بزرگ در کنار آهنگساز و نوازنده قرار بگیرد، آنها را تحت الشعاع قرار می دهد.
    شاید منشاء خواننده سالاری این است که همه نگاه ها به طور ناخودآگاه متوجه خواننده می شود. یک سولیست وقتی در ارکستری بزرگ می نوازد، اگر برای ده دقیقه بنوازد، اسمش را جدا از بقیه می نویسند و علت آن این است که او به هرحال یک سولیست است. برای همین وقتی یک خواننده با این فرهنگ مکتوب غنی ما می خواند، مگر می تواند سولیست نباشد؟

    مگر می تواند حائز اهمیت نباشد. در تمام دنیا این همه خواننده پاپ را همه می شناسند؛ ولی کمتر کسی نوازندگان همان آثار را به همان خوبی می شناسد. اما در عین حال برخی از خوانندگان به رشد کافی نرسیده اند. به عنوان مثال وقتی می خواهند لباسی متفاوت از دیگر اعضای گروه داشته باشند.
    موضوعات پیش پا افتاده ای از این قبیل چندان خوشایند نیست. حالا شما فرض کنید من در کنار دوستانم نشسته ام، وقتی که کار من مانند یک سولیست است و شعر می خوانم، خودبه خود به چشم می آیم. همه کنجکاو می شوند که ببینند من چه کار می کنم. در واقع خواننده به دلیل اینکه یک سولیست محسوب می شود، به چشم می آید ولی اگر خواننده بگوید، «من» این کار را می کنم و یا «من» این تصمیم را دارم، یا لباس «من» چنین باشد و غیره، این «خواننده سالاری» است.»

    او ادامه می دهد؛ «در مورد «تک صدایی شدن» آواز ایران هم باید بگویم همان حساسیتی که بر روی بحث خواننده سالاری هست در این زمینه هم وجود دارد. دلیلش اهمیت خواننده و به چشم آمدن اوست. کسی به این قسمت قضیه توجه نکرده، اما من دقت کرده ام. هرکسی که تار می نوازد می خواهد شبیه به لطفی یا علیزاده بنوازد. اگر بگویید «نه»؛ اشتباه کرده اید. هر کسی که سنتور می زند، می خواهد شبیه به آقای مشکاتیان بزند.
    ولی این را کسی تشخیص نمی دهد. این « تک صدایی » نیست؟ چون این را اغلب افراد تشخیص نمی دهند، چندان به نظر نمی آید. اما یک نوازنده خبره تار یا سنتور که گوشی آموزش دیده و دقیق دارد متوجه این تلاش ها برای شبیه سازی می شود. چطور همه می خواهند چهار گاه بسازند مانند «دستان» آقای مشکاتیان می سازند؟
    تا سال ۷۴ هرکسی چهارگاه می ساخت، مانند دستان بود. پس چرا خرده ای به این شبیه سازی ها گرفته نمی شود؟ البته این کار اشتباه است. عدم وجود تکثر در نوازندگی، آهنگسازی و آواز اشتباه است. این یعنی رکود.»
    سینا سرلک، یکی دیگر از خواننده های جوان ارکستر موسیقی ملی که از شاگردان شجریان است و ظاهراً فرد شدیداً اخلاق گرایی هم هست، در مورد بالاتر بودن مقام خواننده نسبت به نوازنده می گوید؛ «موسیقی ملی در شرایطی نیست که چنین چیزهایی مطرح شوند. شرایط فعلی موسیقی، فقط و فقط نیازمند همدلی و همراهی همه فعالان این هنر، اعم از نوازنده، خواننده و ترانه سرا و… است.

    من هیچ گاه انگیزه طرح این حرف ها را به طور جدی درک نکرده ام. کار خواننده بدون حضور نوازنده ناقص است، همان گونه که ساز تنها یا یک کار ارکسترال تنها بدون حضور آوازخوان مدت زیادی در خاطره ها نمی ماند. همه این مولفه ها به هم ربط دارند و هیچ یک بدون دیگری مدت زیادی دوام نمی آورد.

  • خواننده سالاری که همواره یکی از مسائل بحث برانگیز در میان موسیقیدانان و منتقدان بوده، از قدمتی بسیار طولانی برخوردار است و شاید بتوان برآوردی حدوداً ۴۰۰ ساله برای آن متصور شد، یعنی دقیقاً از دورانی که اپرا و نمایش در ایتالیا و بعد از آن در اروپا شکل گرفت و جامعه غربی خود را از قید و بند موسیقی کلیسایی رها شده یافت. با کمترین مطالعه در تاریخ اپرا می توان دریافت که سفارش دهندگان اپرا و سرمایه گذارانی که برای به روی صحنه بردن آن تلاش می کردند، در درجه اول به دنبال جذب «معروف ترین» خوانندگان بوده اند چرا که حضور آنها تضمینی برای سودآوری مالی به حساب می آمد. در واقع خلاقیت ادبی – موسیقایی همواره در درجه بعدی قرار داشت و شاید به همین دلیل در میانه سده ۱۷ شاهد افول کیفی این ژانر (اپرا) بودیم، چرا که لزوم حضور تفکری خلاق در میان آهنگسازان و نویسندگان متن های اپرا (لیبرتیست) به هیچ وجه احساس نمی شد و نویسندگان تنها به فکر خلق طولانی ترین مونولوگ ها و آهنگسازان نیز به دنبال نوشتن ملودی های روان و مردم پسند برای «خواننده» یی خاص بودند تا بتوانند نیاز مخاطب را ارضا کنند.

    اینکه در تاریخ موسیقی غرب، چه تحولاتی در زمینه اپرا به وقوع پیوست از دایره بحث ما خارج است اما باید به خاطر داشت که پدیده توجه به مخاطب و استفاده از «خوانندگان نامی» هیچ گاه پای خود را از اپرا بیرون نگذاشت و هنوز هم در غرب بر سر اینکه اجرای دومینگو از توسکای پوچینی بهتر است یا اجرای پاواروتی، بحث های زیادی درمی گیرد. همین مورد در میان آثاری که حاوی قسمت های سولیستی هستند نیز صادق است، به طوری که اجرای هایفتز و منوهین از کنسرتو ویولن مندلسون می تواند بسیار متفاوت باشد (مساله ارکستر و رهبر ارکستر را نیز اضافه کنید). در واقع مخاطب عام به هنرمندی که «خاص» و «متفاوت» از دیگران است اهمیت بیشتری می دهد تا خود اثر و این طرز تفکر، درست یا غلط، در ذهنیت شنونده نهادینه شده است.

    به طور کلی، توجه و جبهه گیری منتقدان در برابر پدیده خواننده سالاری از زمانی بیشتر شد که ماندگاری اثر موسیقایی از ثبت نوشتار به ضبط صدا تغییر جایگاه داد. اگر برای اجرای فلان سمفونی از بتهوون باید پارتیتور آن را منبع قرار داد، برای شنیدن آخرین تصنیف محمدرضا لطفی، کافی است سی دی صوتی آن را در دستگاه پخش گذاشت. در واقع استناد به تولید موسیقایی یک اثر رفته رفته دستخوش تغییراتی بنیادین شد و همان اتفاقی که در تئاتر و سینما افتاد، پس از ظهور دستگاه های ضبط صدا در مورد موسیقی نیز به وقوع پیوست و به تناسب آن، انتظار مخاطب را نیز دستخوش تغییراتی اساسی کرد؛ درست به شیوه یی که هنرپیشه سینما را از کارگردان همان فیلم بیشتر می شناسند و خواننده یک ترانه یا تصنیف را از آهنگساز آن بیشتر مورد توجه قرار می دهند که البته این توجه بیش از اندازه در مورد موسیقی بسیار بیشتر است تا سینما. نکته یی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که این پدیده، در کشور ما بسیار بیشتر از کشورهای اروپایی نمود دارد؛ به طوری که مخاطب ایرانی همواره به دنبال این است که نام یک «فرد» را مورد استناد قرار دهد و جایگاه او را بالا یا پایین ببرد، در حالی که از اواسط دهه ۶۰ میلادی در غرب، رفته رفته مخاطب موسیقی به گروه ها و کارهای گروهی توجه و حساسیت بیشتری نشان داد و کمتر شاهد حضور تک ستاره ها بودیم؛ اما در ایران سند همان آثاری که به طور گروهی نوشته و اجرا می شدند، به نام یک نفر زده می شد. در واقع تفکر ایرانی بیشتر به دنبال این است که یک هنرمند و نه کلیت اثر هنری را مورد توجه قرار دهد و از همین طرز تفکر اشتباه است که جریان های فکری افراطی و دسته بندی های فکری مخالف (بخوانید مضر) به وجود می آیند، به طوری که مثلاً در دهه ۷۰ کسانی که خود را دنبال کننده جدی موسیقی سنتی به حساب می آوردند یا به سمت محمدرضا شجریان گرایش داشتند یا دنباله رو آثاری بودند که خوانندگی آنها را شهرام ناظری به عهده داشت؛ جبهه گیری هایی که اثرات منفی آن را حتی امروزه هم می توان یافت. یکی از نکات دیگری که کمتر مورد توجه قرار می گرفت و در شکل دادن این نوع از خواننده سالاری بسیار موثر بوده است، پخش رسانه یی موسیقی در صدا و سیما بود که با کمترین توجه به پدیدآورندگان و اجرا کنندگان آن اثر، تنها نام خواننده ذکر می شد و خواسته یا ناخواسته ذهنیت مخاطب را به این باور سوق می داد که صاحب اثر کسی است که صدایش را می شنویم. این رفتار غلط صدا و سیما با پیگیری جمعی از موسیقیدانان و منتقدان تا حد کمی دچار تغییر شد و گاهی اوقات شاهد این هستیم که نامی از آهنگساز نیز روی صفحه تلویزیون نقش می بندد یا در برنامه های رادیویی ذکر می شود، اما فقط گاهی اوقات. در واقع پدیده خواننده سالاری را نباید به طور محض مورد اتهام قرار داد چرا که یک جریان فکری خاص با دیدگاهی نسبتاً عوامگرایانه و تا حدی اقتصادی آن را هدایت می کند؛ به طور مثال اگر فلان موسسه فرهنگی روی آلبومی که در دست انتشار دارد نام و تصویر خواننده محبوب را چاپ می کند، به فروش بیشتر می اندیشد که در جایگاه خود به هیچ وجه نمی توان ایرادی به آن گرفت. اما اینکه این رفتار اجتماعی – اقتصادی، چه تاثیری روی ذهنیت مخاطب دارد به هیچ وجه از سوی صاحب نظران مورد بررسی قرار نمی گیرد تا شاید بتوان ترفندی برای بالاتر بردن سطح فرهنگی آن دسته از مخاطبانی پیدا کرد که همه چیز را در صدای این یا آن خواننده محبوب خلاصه می کنند.

  • با عرض سلام

    با بررسی کارهای خواننده هایی که سنتی میخوانند همیشه شاهد هستیم که کارهایشان( کار یک خواننده ) در یک

    سطح نیستند و معمولا اندکی از کارهایش در سطح بالا و بقیه در حد متوسط اجرا شده است جز چند تا از انها از

    جمله استاد شجریان و مرحوم بسطامی و…. در اینجا یک سوال مطرح میشود واینکه ایا کارهایی که در حد بالایی

    هستند ایا نوازنده ویا اهنگسازش تاثیر زیادی روی خواننده داشت یعنی نوازنده پیشرو است و خواننده به دنبال او ؟

    ویا عکس ؟ برای مثال کارهای اقای افتخاری را اگر بررسی کنید اینگونه بر میاید که وقتی با بزرگانی چون مشکاتیان

    و علیزاده و ذوالفنون کار کرده اثرهای خوبی به جا گذاشته ولی………………… و همچنان در مسیر سقوط

    موضوع دیگر اینکه اینگونه به نظر میرسد خواننده هاو یا اهنگسازان ما قبلا کارهای قویتری اجرا میکردند مثلا

    کارهای اقای ناظری را بررسی کنید “از صدای سخن عشق ” “گل صد برگ ” “بی قرار” و… اما اکنون …………….

    به نظر شما علت این افت ها چیست ؟؟؟؟ تنها چیزی که مشهود است تعهد خواننده ویا نوازننده بسیار در عیار کار او

    موثر است . به نظر شما کدام درست است خواننده سالاری یا نوازنده یا آهنگساز سالاری کدام ؟ و یا هیچیک ؟

  • سایت را نگاه می کردم – چشمم به تیتری خورد که روزهای اجرای ارکستر ملی را در ماه آینده مشخص کرده بود – روی آن کلیک کردم و صفحه ای جدید با توضیحات در مورد این ارکستر روبرویم نمایان گردید: این گونه شروع شده بود: سینا سرلک ارکستر ملی را در آذر ماه امسال همراهی خواهد نمود.

    ناگهان برای من سوالی پیش آمد چرا اول اسم خواننده ؟ مگر خون خواننده از نوازنده و آهنگساز رنگین تر است که ارکستر ملی یک مملکت با اسم خواننده آن باید مطرح شود؟ مگر هنر استعداد و ذوقی ا لهی نیست که در وجود هنرمند قرار گرفته؟ پس در هنر والای موسیقی چه فرقی می توان بین خواننده- آهنگساز – نوازنده – رهبر ارکستر – شاعر گذاشت ؟ آیا در وجه درونی کار اینها برترییتی نسبت به هم دارند؟ مگر کار گروهی نیست و همه به یک میزان زحمت نمی کشند؟ و همه راس ساعت مقرر سر تمرین حاضر نشده اند؟ و همه به قدر کافی قطعات را تمرین نکرده اند؟ پس چرا اسم یک ارکستر باید با نام خواننده آن مطرح شود؟ مشکل عمده ای که موسیقی ایران با آن مواجه است خواننده سالاریست. چه در موزیک سنتی چه پاپ و چه راک. این امر باعث شده که مردم فقط خواننده را می بینند و فقط خواننده برایشان مهم است که البته رسانه های گروهی هم بی تقصیر نیستند نمونه اش صدا و سیما در مراسم شادمانی رسمی کشور – یک خواننده را صدا می زنند که یک cd همراه خود اورده کارگردان لطف می کند سی دی ئی را پخش می کند و خواننده هم با کت و شلوار شیک شروع به خواندن می کند چند وقت بعد آلبوم کار بیرون می آید – عکس خواننده با ژست های مختلف در روی جلد و داخل قرار گرفته و اسم آهنگساز در پایین آن کوچک نوشته شده و مردم هم ……

    این که از وضع رسانه های گروهی مملکت و این هم وضع کنسرت رسمی این کشور پس تکلیف چیست؟

    در این کشور اگر ارکستری در حد عالی باشد ولی خواننده آن مشهور نباشد سالن پر نخواهد شد و کاست و سی دی ان هم فروش نخواهد کرد ولی اگر ارکستری متوسط یا حتی آماتور باشد ولی خواننده آن مشهور باشد تمام بلیت های آن پیش فروش می شود و مردم پشت درب های سالن خواهند ماند. کجای این کار عدالت است؟ مگر یکی از رسالات هنر و هنرمند کمک کردن به برقراری عدالت فرهنگی در جامعه نیست؟ مگر هنرمند نه باید غم خوار جامعه باشد و به پیش رفت فرهنگ آن کمک کند؟ پس چه شد؟ این جملات فقط برای سیاه کردن برگ های سفید کتاب ها به کار می رود؟ این ظلم است. چرا در کشورهای اروپایی برای تک نوازی یک ساز مثلا ویولن منوهین یا تکنوازی گیتار سگوویا یا پاکو د لوسیا – سالن ها حتی بیش از ظرفیت خود پر می شوند؟ فقط برای نوازندگی یک نفر نه هیچ کس دیگر ولی در ایران تا خواننده ای وجود نداشته باشد و مطرح هم نباشد …… ؟؟؟؟؟

    به کارهای ارکستری نگاهی می اندازیم یا حتی ارکسترهای مدرن تر مثلا ارکستر یانی ؟ مگر تمام قطعاتی که آن ها اجرا می کنند خواننده دارد؟ پس چرا در تمام دنیا از موسیقی او استقبال می شود؟ چرا ارکستر ملی ایران یا هر ارکستر دیگر این مملکت باید با نام خوانندگان مختلف خبر اجرای خود را به گوش مردم برساند ان هم در اولین سطر شروع خبر و اولین واژه های جمله. اگر ارکستر ها توانایی اجرایی و جذب مخاطب را بدون مطرح کردن نام خواننده ندارند پس چرا کار می کنند و به قول معروف عکس مار را به جای خود مار به مردم نشان می دهند؟ چرا نوازندگان چیره دست ما همیشه باید ناشناخته تر از خواننده باقی بمانند؟ در صورتی که در هیچ کجای دنیا چنین رسمی اجرا نمی شود چه در کشورهای غربی و پیشرفته و چه کشورهای دیگر. نمونه اش کشور هندوستان. زمینهای سرباز و خالی را برای اجرای کنسرت های خود کرایه می کنند چون سالن با ظرفیت های بالا ندارند چرا؟ چون فلان نوازنده تک نوازی دارد و مردم از تمام شهرهای مختلف به دیدن آن کنسرت می آیند. آهنگ ساز – خواننده- شاعر – رهبر ارکستر همه و همه حلقاتی به هم پیوسته هستند که تشکیل زنجیری به نام هنر موسیقی را می دهند که نشان گر فرهنگ و شخصیت یک مملکت است.

    خواننده و آواز هم یکی از آن حلقات است که حق بزرگی بر گردن موسیقی ما دارد و این را نه باید نا دیده گرفت و اگر هم روزی نا دیده گرفته شود به قولی نمک خوردن و نمکدان شکستن است ولی از نظر مقام و منزلت همه مساوی هستند همان طور که ساز و نوازنده ی آن به گردن موسیقی ما حق بزرگی دارد. خدا را شاهد می گیرم که من هیچ خصومتی با خواننده و آواز ندارم و به هر دوی آن ها هم به عنوان یک موزسیین این مملکت و هم به عنوان شنونده احترام می گذارم ولی از مواردی که اشاره شد نه باید به سادگی گذشت چون باعث لطمه خوردن به هنر موسیقی این مرزبوم می شود و مطمئنا هیچ هنرمند با وجدانی راضی به لطمه خوردن هنر مملکتس نیست. امیدوارم اگر جناب آقای سینا سرلک و بقیه خوانند گان کشور این مقاله را مطالعه می کنند از دست من رنجیده خاطر نشوند به این دلیل که تمام مطالب عنوان شده بی قصد و غرض نوشته شده و آن ها را با بزگواری خویش درک نمایند. با تشکر

بیشتر بحث شده است