آروین صداقت کیش در ادامه افزود: تمام این مشکلات را به چیزی احساسی که در اینترنت داریم نسبت میدهم؛ که در سایه بودن یا در تاریکی بودن است. در آن لحظهای که من ایرانی در فضای راحت [خانه] پشت دستگاهم نشستهام، شرایط از نظر روانشناختی به من میگوید، همه کار می توانم بکنم! من در خانه ی خودم وقتی تنها هستم، ممکن است هر کار دور از شأن [اجتماعی] هم بکنم. این همان احساس را به من القا میکند؛ من در اتاقم پشت کامپیوترم نشستهام و احساس میکنم که هر کاری بخواهم می توانم بکنم و می کنم. از آن لحظه به بعد به قول آقای مختاباد دیگر «غول از شیشه بیرون آمده» و ما هم نمیدانیم چهطور آن را به شیشه برگردانیم.
تنها شانسی که آوردهایم این است که به گمان من اینجا دیگ و چغندر با هم نسبتی دارند! یعنی کسی چیزی را که من نوشتهام خیلی جدی نمیگیرد و دنبال نمی کند.
وقتی که من خیلی این اخلاق را رعایت نمی کنم پس از مدتی خواننده یا شنونده من هم به این موضوع عادت میکند و او هم در کامنتهای خود نوشتهی مرا خیلی جدی نمیگیرد. وقتی من به خوانندهی خودم توجه نمیکنم، خوب قاعدتا خواننده هم [با خود] میگوید: «چه اهمیتی دارد من هم همین کار را می کنم».
مسئله بعدی که فقط مخصوص اینترنت نیست و در بقیهی جامعه هم وجود دارد، مسئلهی حقوق معنوی آثار است که در اینترنت بسیار شدید میشود. [این مسئله] در ایران واقعا یک آشوب بزرگ است و فقط مربوط به حوزهی موسیقی نیست. گویا تمام افراد این حق را برای خود قائلند که نوشتههای دیگران را [در سایت خود] بگذارند. وقتی امکان کپی کردن برای من وجود دارد دلیل نمیشود که اجازه داشته باشم این کار را بکنم.
مثلا اگر من پشت یک تانک نشستهام این دلیل خوبی نیست که به خانه همسایهام شلیک کنم! الان رفتار ما با کپی دقیقا همین طور است؛ چون من امکانش را دارم که ظرف یک ثانیه مقاله تو را بردارم، پس بر می دارم. مسئله برایمان دیگر فقط فنی است. مواد صوتی و تصویری هم که [اصلا] نباید صحبتش را کرد، چون همه آلبومها را می توان بهدست آورد. هر آلبومی را که بخواهید می توان از اینترنت گرفت، از آهنگسازان ایرانی که عمرشان را روی کارشان گذاشتند بگیرید تا آهنگسازان غیر ایرانی …
من اینجا یک نظریه دارم که نیاز به برخورد آرا و عقاید دارد؛ به نظر من دقیقا جایی که از همهی این چیزها دور میشویم که برخورد حرفهای میکنیم. برخورد حرفهای تا آنجایی که من متوجه شدهام شامل این است که شما فراموش کنید یک وبلاگ یا وبسایت دارید.
یعنی عملا هرجایی که دارید فکر میکنید به شکل یک دایرهالمعارف یا یک مجله یا کتاب [سایت] دوباره برمیگردد و شکل حرفهای پیدا میکند. نمی دانم، آزمایش نشده یا پرسیده نشده که آیا این رابطه ای با جایگاه ذهنی برتر کتاب یا نوشتهی کاغذی در ذهن ما دارد یا ندارد؟ که البته به گمان من دارد، هرچند که به هیچ سندی ندارم که فعلا اثبات کنم.. [مشخص کردن] آن هم کار عدهای است که پژوهش کنند.
در تمام نوشتههایی که نگاه کردهام این مسائل در آنچه که من از لحاظ فنی و غیر فنی وبلاگ مینامم شدیدتر دیده میشود. [تا آنجا که من مید انم] آنهایی که سایت دارند از این لحاظ کمتر غیر حرفهای عمل میکنند.
گاهی با خودم فکر میکنم که اگر نام آن وبلاگها تا این حد غلط انداز نبود، امروز شاید ما اصلا راجع به آنها صحبت نمیکردیم. من دوست دارم صبحها که بلند می شوم یه مقدار راجع به موسیقی در دفترچهی یادداشتم بنویسم.
حالا این دفترچه را شما هم میتوانید ببینید. [با این وصف] یکی دیگر از این بد اخلاقیها (که به آن برمیگردم) [و به گمان من] دارد مهمترین [بد اخلاقی] می شود ادعایی است که مطرح میشود؛ ناهنجاری ادعایی که مطرح می شود، من چه می گویم؟ حرف من چیست؟ من چه کاره هستم؟ ادعایم چیست؟ فرض کنید بنده امشب میروم در اینترنت یک سایتی درست میکنم به نام «خانه موسیقی ایران» -من نمونههایش را دیدم که البته در موسیقی اتفاق نیافتاده اما در جاهای دیگر رخ داده است- اما [به جای مطالب مرتبط با خانهی موسیقی یا حتا موسیقی] صبح ها که بلند می شوم راجع به قرمه سبزی یک سری مطالب [در آن] میگذارم!
مثلا اگر من پشت یک تانک نشستهام این دلیل خوبی نیست که به خانه همسایهام شلیک کنم! الان رفتار ما با کپی دقیقا همین طور است؛ چون من امکانش را دارم که ظرف یک ثانیه مقاله تو را بردارم، پس بر می دارم. مسئله برایمان دیگر فقط فنی است. مواد صوتی و تصویری هم که [اصلا] نباید صحبتش را کرد، چون همه آلبومها را می توان بهدست آورد. هر آلبومی را که بخواهید می توان از اینترنت گرفت، از آهنگسازان ایرانی که عمرشان را روی کارشان گذاشتند بگیرید تا آهنگسازان غیر ایرانی …
در واقع نوشتن من راجع به آن مسائل (قرمه سبزی و …) نیست که ناراحت کننده است، بلکه ادعایی که کردهام نادرست است. [احتناب از این ایراد] خیلی هم ساده است، از لحاظ حقوقی شما در یک پرانتزی اشاره کنید به این که مردم حواستان باشد! چیزهایی که من اینجا مینویسم درد دلهای خودم است، اسمش هم خیلی بزرگ است [مثلا] «تارنوازان ایران»! ولی من درد دلهای خودم را از تارنوازان ایران مینویسم.
به همین سادگی! حالا [نویسنده] میخواهد مطرح نشود، [نشود.] ولی میتواند ضمن مخفی ماندن (و این که خودش را معرفی نمیکند) هنجارها را رعایت کند و درستکار باقی بماند. مثل روزنامهنگارها، دلیلی ندارد که وقتی روزنامهنگار اسم مستعار [پای مقالهاش] میگذارد به مردم تهمت بزند. این چند موردی است که من فکر می کنم وبلاگ نویسان ما خوب است آنرا عملی کنند.
[در این مورد بیایید] فرض کنیم پنجاه نفر بیایند و کامنت بگذارند که من هیچ مطلب مرتبطی با این نامی که شما [روی وبلاگ یا سایتتان] گذاشتهاید ندیدم، شما را به فکر می اندازد؟! فکر میکنم وظیفهی وبلاگ نویسان در این باره این است که خودشان، خودشان را اصلاح کنند، هیچ کس نمی تواند بیاید به من و شما بگوید چهطور بنویسیم.
آخرین مطلبی که به آن اشاره می کنم که باز یک ناهنجاری کوچکی است که به نظر من رخ میدهد؛ [و آن] مسئله توازن در پاسخ دادن است. قبلا در اینگونه نشستها هر وقت از من میخواستند که اشاره کنم، میگفتم [مشکل] پاسخ ندادن [است.] اما الان میگویم توازن در پاسخ دادن. جاهایی را می شناسم که پاسخ دادن تبدیل به یک نوع [مبارزه در] رینگ بوکس شده یعنی به ازای هر یک کامنتی که آنجا گذاشته می شود نویسنده هم جواب میدهد.
اینجا نمیتوانم رهنمود بدهم و فقط می توانم سلیقهی شخصیام را بیان کنم. فکر می کنم اگر ما نویسندگانی هستیم که موضوع کارمان جدی است و میخواهیم کار حرفهای بکنیم، برخورد حرفهای هم لازمهی آن است. اگر برایم یک کامنت -از نظر خودم- درست گذاشتند، جوابش را می دهم اما اگر غیر از این بود جواب نمیدهم. همین باعث می شود خوانندهی من هدایت شود، نمونهی این را در «گفتگوی هارمونیک» دیدهایم. [در آنجا] هر وقت که نوشتهها حاشیههای کمتری دارند، مردم هم دقیقا یک یا دو سوال دارند که به شصت نوشته (کامنت) دیگری که در مطالب جنجالی موجود است میارزد!
یک نکتهی کوچک دیگر این که یک اتفاق در دنیای اینترنتی موسیقی افتاده که من فکر می کنم که اگر به آن اشاره نکنم در واقع ندیده گرفتن مهمترین اتفاقاتی است که در این حوزه رخ داده و آن هم ظهور نوعی تقریبا فراموش شده از طنزی است که در ادبیات ایران بسیار سابقه داشته است. در یک وبلاگی که چه بخواهم اسمش را ببرم و چه نبرم، همه آن را میشناسند. وبلاگی به نام دهلچی است که این روزها فکر کنم همهی مردم با آن آشنا هستند، بدون اینکه بخواهم بگویم در این مورد اصولا چیزی مورد تایید من است یا نه، (چرا که شاید شخصی آن نوشتهها را دوست نداشته باشد) ولی اتفاقی است که باید [آن را] به فال نیک گرفت. [این وبلاگ] یک جایی [است] که آدمها خیلی سرسخت هستند و انگار که زیاد دوست ندارند به هیچ کس توجهی نشان بدهند. خود طنز و نقد برایشان اهمیت پیدا کرده و ای کاش که آنقدر فضا باز بود که اینجا بنشینند و [با هم] حرف بزنیم شاید میتوانستیم از آنها چیزهایی یاد بگیریم.
میشه منبع این مقاله رو بفرمایین؟