گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

مشکاتیان را تنها باید شنید (۱)

این نوشته را دو یا سه سال پیش، دقیقاً یادم نیست در همان حوالی نوشتم و حالا بسیار متاسفم که در چنین شرایطی آن را برای خواندن در اختیارتان قرار می دهم. نوشتن درباره ی بعضی ها آن قدر دشوار است که خواندن ترجیح داده می شود. درباره ی مشکاتیان از این هم دشوارتر است. مشکاتیان را تنها باید شنید و تنها، باید شنید …

امضاء شاید منظرِ یک تنهایی باشد، بیرون از جدال های غم انگیز و فارق از بحث های سر در گُم که هر بار پیش آید از خود دور می شوم، به دنبال فرصتی برای یک تجربه ایرانی از نوع معاصر آن می گردم و این فرصتی است برای تأمل.

از فراموشی که شروع کنیم، اگر چه شاید بی راهه باشد، یعنی این که ما هم فراموش می شویم و شاید این نوشته آغازی باشد برای فراموشی همانگونه که تاریخ هم فراموش کرده است. عیناً اتفاقی است که پایین این نوشته روی می دهد و بالای آن نه. پایین در انتظار گذر زمان و بالا در پی وسعت سطح و من نمی دانم از چه پُر خواهم شد. نتیجه درنگ این که دری بسته می شود و دری دیگر گشوده، که این نیز تمرین یک حرکت است، اگر مجاز باشد.

پس ابتدا امضاء را ثبت می کنم. اما به نام شما. ما همه حذف خواهیم شد، مثل سنگی که پرتاب شده، یکی فرصت دارد برود به سوی هدف که غالباً در حسرت اش می ماند، یکی هم سپرده می شود به آب و حالا حکایت ماست که در حسرت یکی از آن ملودی های ناب مانده ایم، چه در شنیدن و چه در ارائه اش، اصلاً معطل و مضطر مانده ایم در فراموشی اش که وصال نمی دهد و حالا می خواهیم فراموشی را به فراموشی بسپاریم و حیرانیم از این همه بی قراری، گویا “باربد” امضاءاش را به آب انداخته و حال و ماضی و گذشته همه علیه فراموشی اند و حالا کسی قاصدک را فوت کرده است و مشتی در آب و جرعه ای.

باربد نباشد، پرویز را می کنیم آویزه ی گوشمان، شبدیز را نوش دارو می دهیم تا بیاید و کنار ما بنشیند و به ما بگوید فراموش کنید، اما اول خودتان را بیندازید درون هویت و هویت را بکنید قیافه ی خودتان و اگر صدایی شنیدید، فراموشی نیاز نیست. از فرق سر تا پیشانی امضا می رود به سوی “چکاد”. این ها همه طبیعتِ من اند و این ها همه صدای طبیعت اند.

همیشه تعارفات آدم را جذب خودش می کند و این تأمل طولانی نطفه اش بسته شده است با عزم و همت هنرمندی که نامش را قبلاً یادآوری کرده ام. پرویز مشکاتیان از گوش ما بیرون نمی رود، از دل ما هم. در میان این همه شنیدار وسواسِ ما به یک اصطلاح بند شده است. “آهنگ” که در فاصله گوش من و شما مأنوس می شود و به تجربه های آهنگین شخصی می رسد که از مرحله ی فردی به یک فراز اجتماعی و فرهنگی رسیده است.

به گونه ای که گاه رویای زیستن را ارج می نهد، گاه به داوری خویش می نشیند و گاه ساده و صمیمی می شتابد به سوی آستان دوست. به قول عزیزی “زجر در خلاقیت اصل است و زیبایی نیز در همان زجر است”. نغمه های مشکاتیان از نوستالژیا و آشیان دور به اسطوره و بنداده رسیده است، به همین خاطر می رود تا انتهای حس و عاطفه ی ما.

این انتقال احساس سه منبع اساسی دارد. دانشکده هنرهای زیبا و از این طریق دسترسی به موسیقی دستگاهی با اتکا به استادان بی بدیل همان عصر و شناخت و آگاهی از موسیقی مدون شده ی غرب از طریق استادان همان دانشکده. دوم حضور و تبادل اطلاعات در مرکز حفظ و اشاعه همزمان با دوره ی شکل گیری شخصیت موسیقایی و سوم هم گروه چاووش (عارف و شیدا) که همراه است با خلاقیت و وفور نغمه های ماندگار.

گرچه نباید تنها به این سه منبع اکتفا کرد و حتماً تأثیرات فرهنگ موسیقی خراسان در این باره را باید دخیل دانست اما استفاده از نحوه ی “ترکیبِ سازی” لحن ها از بیان های بومی و مردمیِ اصطلاحاً رها به سوی ساختارهای ایستا، مشکاتیان را درگیرودار همین تأثیرها و شیوه های مختلف از اجرای قطعات قدیم موسیقی دستگاهی به سوی احساسات و هیجانات اجتماعی سوق می دهد و نهایتاً به سوی زورآزمایی شیوه های اجرایی مجریان ماقبل خود با اتکا به عناصر موسیقایی و تکنیک های تعریف شده ایی پیش می رود تا بتواند نهایتاً از لبیرنت تودرتوی لحن های متعدد، به آرامی، ساده و بدون هیچ زحمتی عبور کند، که همه ی این ها البته یک هوشیاری عجیب می خواهد.

مشکاتیان در “بیداد” (شاهد عینی ما تا آن زمان)، نشان می دهد که کاملاً به آن هوشیاری و استقلال رسیده است. پختگی همراه با لحنی شخصی، لحنی جسور و بی-آلایش، گاه مهربان، گاه گستاخ، گاه رزم و گاه تغزل.

پیمان سلطانی

پیمان سلطانی

دیدگاه ها ۴۰

  • فلــک با ما چـرا این داستان رفت ؟
    چــرا ماندی تـو و مشکاتیان رفت ؟
    شــکن سنتــــور را همچــون دل ما
    که بی او نغمه و ســـاز از میان رفت
    بهــــار هــرگز نیــــاید گو بدینجا
    که در قــــلب هنــر خار خزان رفت
    چه خواهـد بـود موسیقی از این پس
    کزین جـــادو ، هنر را دودمان رفت
    کســــی کاو خالـــــق بیــداد بودی
    ز بیـداد زمـــــانه اینــــــچنان رفت
    خـدا را با دگــــــر عشـــاق می ساز
    که شور و شوق جـــان عاشقان رفت
    کجــــا خواهـــی زدن تیـــر جـفا را
    که از جور و جفـــای تو ، نشان رفت
    خدا را بس کن ای صوفی که در دهر
    نمیـــرد آنکــه نامـش جاودان رفت

    شعر از مهران نیک سیما (صوفی)

  • پرویز ها رفتند…
    از ۲ سال و نیم پیش که خبر درگذشت استاد پرویز یاحقی را شنیدم تا امروز این چنین از خیر درگذشت انسانی متاسف نشده بودم! در شب سالروز تولد پرویز یاحقی، پرویز مشکاتیان رفت! هر چند این بزرگان هر روز بران من زنده تر میشن اما این ساعات جز در بهت و حیرت نمی گذره…

  • امشب همه غم های عالم را خبرکن

    آنجا چه آمدبرسرآن سروآزاد
    آنجا چه آمدبرسرآن سروآزاد
    آنجا چه آمدبرسرآن سروآزاد…

  • با پرواز پرویز ، کمر موسیقی ایران شکست .
    مشکاتیان از نسلی بود که تکرارشان صدها سال تاریخ می خواهد .
    ای دریغ که تنها و تنها اشک و آه و حسرت مرحم دل ماست…
    براستی چه نگون بخت سالی ست این سال
    به قول شاملوی بزرگ :
    سال بد
    سال باد
    سال شک
    سال اشک

  • سلام
    از اخبار که خبر فوت استاد را شنیدم اشک در چشمامنم حلقه زد دست روزگار وجود ایشان را هم از ما دریغ کرد البته پرویز مشکاتیان جاوید خواهد ماند و این ماییم که خسران زده ایم
    روحش شاد

  • مدام به سقف نگاه می کردی
    وقتی که من عکس می گرفتم از تو
    حالا که به سقف نگاه می کنم
    به دنبال چه می گشتی؟
    با ویولن سپید سنتور می زدی
    به سقف نگاه می کردی
    و تمام دیوار های خانه ی تو ساز می زدند
    کاسکو تو را صدا می زد
    و غروب برفی سرخ بود
    و خورشید را هل دادی وقتی غروب نبود
    به افق نگاه می کردی
    نگاه می کنم
    به دنبال چه می گشتی که نبود؟ ۳۰.۶.۸۸

  • خدایا بزرگ مرد موسیقی سنتی را از دست دادیم .از دیروز تا حالا آروم نیستم . هرچه در موسیقی آموختم ازاستاد مشکاتیان است . فقط افتخار شاگردی استاد رو نداشتم . خداوندا نوازنده گنبد مینا – افشاری مرکب – وطن من – دستان – لحظه دیدار و …. رفت . این ضایعه بزرگ را به آوای عزیز و آئین بزرگ تسلیت می گویم

  • همیشه خود را سپاس گزارش میدانم چرا که سالها پیش آنگاه که نوجوانی بیش نبودم انگیزه نوازندگی را در من با آثار و قطعات منحصر بفردش صدها بار قوی تر کرد.

    افسوس که یکی‌ از پر فروغ‌ترین ستاره‌های آسمان موسیقی ایران خاموش شد.

  • بعد از ۱۳ ساعت هنوز هم باور نمی کنم شما به من بگید چه جوری این خبر را باور کنم اما من میگم مشکاتیان عزیز تو همیشه هستی و یاد تو همیشه در دلهای ما خواهد بود .
    این فاجعه دردناک را به خانواده استاد تسلیت میگم و بدانید ملت ایران سوگوار شد.

  • آقای سلطانی کاش این متن زیبا رو قبل از فوت این عزیز چاپ می کردید.درود بر مشکاتیان بزرگ ودرود بر سلطانی که به همان بزرگی است

  • نمی دانم چهارمضراب “خزان” را به چه امیدی باید دیگر گوش داد؟
    به چه امیدی چهارمضراب “سماع” را باید شنید..
    به چه امید ..
    نمدانم آن سنتوری که “محالف” زدی کجاست ولی این را می دانم که او بیشتر از ما برایت دل تنگ است.
    شک ندارم …

  • پرویز پروازکرد تا بر آستان جانانش سر عشق را با نوای دستان بنوازد تا شاید باز قاصدک از بیداد روزگار ما را خبر دهد.

    سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

    د ز تنهاییبه جان آمد خدا را همدمی

    آدمی درعالم خاکی نمی آید بدست

    عالمی دیگر باید ساخت وز نو آدمی

  • بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
    تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
    اینم آخرین موسیقی مشکاتیان بود برا این مردم…

  • سعدی موسیقی ایران رفت و چه زود رفت. امیدوارم موسیقی دانان بزرگ این مرزو بوم جور دیگر ببینند و به این نکته برسند که میراث موسیقی ما دستشان است، هر چه زودتر و بیشتر و پر بار تر به پویندگان این راه ببخشند تا این گنج همواره بر روی این خاک باقی ماند نه در زیر آن.

  • سیر چشمی به کار استاد به من درس محبت یاد می داد
    مرا از یاد برد اخر ولی من
    به جز او عالمی را بردم از یاد

    حیف……….

  • بصبر کوش توایدل که حق رها نکند چنین عزیز نگینی بدست اهرمنی. قطعه ای بود که خود استاد در مراسم ختم مرحوم یا حقی برایم نوشتند.روحش با امیرالمومنین محشور باد.

  • salam be jameye musighiye iran bebakhshid mano ke inghadr dir in payamo mifrestam faghat mitunam begam ba gozashte in zaman man ba shenidane gheteate ostad boghz mikonam va in fajaye bozorgro be hameye honar dustan va khanevadeye ostad tasliyat migam.sa

بیشتر بحث شده است