گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

اواخر سال ۱۳۰۳ بود که با دوتن ازشاگردان مدرسه موسیقی، مصطفی
ادیب و پرویز ایرانپور روزی نشسته بودیم و قرار گذاشتیم که ازاول سال نو همه کارها
را کنار بگذاریم وفقط به موسیقی بپردازیم. پدرم ازاین موضوع اطلاع نداشت و من بدون
اجازه به اتفاق پرویز و مصطفی به جای اینکه به مدرسه آمریکایی برویم صبح زود به
مدرسه موسیقی رفتیم.

درآن وقت صبح معمولاً کسی به مدرسه موسیقی نمیآمد.
وقتی مستخدم درمدرسه را بازکرد و ما را دید تعجب کرد و وارد اطاق شدیم. کلنل را
دیدیم که پشت پیانونشسته بود. سایه مارا که دید سربرگردانید و گفت: بچه ها کجا
بودید؟ چطور صبح به این زودی آمدید؟ جریان را برای کلنل تعریف کردیم و اوهم با
نظرما مخالفتی نکرد.

با این که پدرم دوشنبه شب به کلوپ موزیکال می آمد ولی
از ترک تحصیل من خبر نداشت. یک شب وقتی واردسالن مدرسه شدم او را دیدم که نزد کلنل
نشسته وبا هم صحبت میکردند. وزیری وقتی مرا دید صدایم کرد و گفت:

“پدرت می
گوید من تو را گول زده ام و از تحصیل بازداشته ام؟”

گفتم: “چنین نیست. من
به اختیارخود به این کار روی آورده ام.”

پدرم با خشونت گفت: “ولی بی اجازه
من؟ من از این موضوع اطلاع نداشتم وصلاح نمیدانم؛ کلنل حق ندارد تورا به مدرسه اش
راه بدهد.”

نصیحت پدر به من کار ساز نبود. شاید اگر مادرم بود میان ما دو
نفر را میگرفت ولی او چند ماه پیش درگذشته بود. روزی که برای اولین باردر سن ۱۹
سالگی دارای شغلی در موسیقی شدم او نامه ای را که از ارکان حزب کل قشون رسیده بود
به پدرم نشان داد. به اوگفتم ملاحظه کردید که من نمیخواستم مطرب شوم و رضایت خاطری
یافت و گفت: معلمی شغل با افتخاری است ولی از شغل طبابت و مهندسی بیشتر میتوان
استفاده کرد و او هنوز هم به عقیده خود باقی بود.

اوائل تابستان ۱۳۰۸ بود
که مدرسه تعطیل شد و فرستی مناسب برای کار داشتیم. روزی به قصد گردش به اوین رفتم .
مشهدی علی اکبر که در ایام کودکی باغبان ما بود روی تختی جلوی قهوه خانه نشسته بود،
تا مرا دید ازجا برخاست و با من روبوسی کرد واز داستانهای گذشته یاد کردیم. من به
دلیل هوای خوب و باغی که درآن جا وجود داشت آن محل را برای سکونت خود برگزیدم. روزی
دوستانم منوچهری و وارسته به سراغم آمده بودند و برنامه ای را که نوشته بودم به
آنها نشان دادم. آنها برنامه را دیدند وخندیدند گفتند که :

“حیف از این همه
همت نیست. مگر تو نمیخواهی برای تکمیل این هنر به اروپا بروی؟”

گفتم: “هر
چه که شد فایده ای برای من نداشت. گفتند: درست گوش کن. دو سال است که وزارت معارف
هر ساله یکصد محصل به اروپا میفرستند. خود را آماده امتحان کن . گفتم برای موسیقی
که قبول نمیکنند؟”

گفتند: “رشته ادبیات را انتخاب کن وقتی موفق شدی به
اروپا بروی میتوانی رشته ات را به موسیقی تبدیل کنی.”

ایام تابستان بود ومن تمام وقت را درس میخواندم. مدرسه آغاز شد
و به شهر آمدم. امتحان نزدیک بود وکاملاً آماده امتحان شدم.ناگهان خبر دادند که
تمام شرکت کنندگان باید دیپلمه باشند. بنابراین نزد حسن ذوقی نائب رئیس دارالفنون
رفتم. صحبت بسیار کردند واجازه دادند که کلاس چهارم متوسط را امتحان دهم وبه کلاس
پنجم بروم. برای اداره زندگی با حسین سنجری هم منزل شدم و کلاسی با شرکت هم باز
کردیم و من ویلن واو تار درس میداد.

روزی ذوقی مرا فراخواندوگفت
درسهایت خوب شده اگر بخواهی میتوانی کلاس پنجم وششم را با هم امتحان بدهی ودیپلمه
شوی ومن هم همین کارراکردم ولی ناگهان خبر بد دیگری رسید. گفتند که باید لیسانس
داشته باشی!! بنابراین به دارالمعلمین عالی رفتم ودررشته فلسفه وادبیات در سال ۱۳۱۳
لیسانس گرفتم.

در دوسال آخر تحصیلم بود که شهرداری تهران کافه بلدیه را
تاسیس کرد و برای آن، احتیاج به یک دسته ارکستر داشت. پیشنهاد قبول کاررابه من
کردند ومن هم با چند تن ازدوستان و شاگردان مدرسه موسیقی به کار پرداختیم و تشکیل
این ارکستر را ازفعالیت شبانه روزی استادمان دانستیم و کلنل را سرمشق خودقراردادیم.
ازآهنگهایی که نواخته شد و درآن موقع ساختیم میتوانم از رنگارنگ شماره یک در دستگاه
اصفهان نام ببرم. آهنگ دیگر از آن ایام به نام خاطرات گذشته میباشد.

دوره
درس و تحصیل به پایان رسید. حالا نوبت رفتن به اروپا است اما از بخت بد من اعزام
دانشجو به اروپا ممنوع شد و تمام این پنج سال زحمت و کناره گیری از موسیقی بی نتیجه
ماند. در آن موقع تکلیف معلوم بود. باید لباس سربازی بر تن کرد وخدمت وظیفه را
انجام میدادم. تابستان گذشت و اول مهر بود که با هم دوره های خودم به اداره نظام
وظیفه رفتم.

مجید حسینی پناه

مجید حسینی پناه

۱ نظر

بیشتر بحث شده است