سیر مطلب به گونهای است که بیشتر به خود علیت پرداخته و کمتر به موضوع موسیقی و رابطهی آن با علیت. تا پیش از آن که در بهرهی دوازدهم به «بررسی علل اربعه در هنر و موسیقی» برسد اشارهای به موسیقی نیست. به غیر از یک مورد که آن هم بیشتر شبیه یک دستور العمل اخلاقی است و بدون ربط با متنی است که در آن واقع شده و بیشتر به نظر میرسد به آن پیوند زده شده است.
برای مثال او در مورد سنخیت علت و معلول میگوید: «مثلاً اگر بخواهیم به موسیقی معنوی دست یابیم، باید از لهو و لعب و تفاخر و تکاثر و غرور و غیره که همه از مزخرفات دنیای فانی و مذموم در آیات قرآنی است اجتناب کنیم.» (ص ۱۵۵) در اینجا این اشکال که در تمام کتاب نیز هست کاملاً آشکار است؛ نویسنده پس از معرفی یک قضیهی فلسفی مثالی را انتخاب کرده و به صورت یک دستور اخلاقی صورتبندی میکند این خیلی عجیب نیست چرا که او به راه عرفان معتقد است و خود میگوید که این راهی عملی است برای هدایت رهروان.
در حقیقت او مقدماتی فلسفی را با توجه به درسهای فلسفهی «مصباح یزدی» (که او نیز مطالب را از فلاسفهی مدرسی مرتبط با مکتب نوافلاطونی وام گرفته) مطرح میکند اما درست زمانی که لازم است تا از این مقدمات به نتایجی راجع به موسیقی برسد (وارد فلسفهی موسیقی شود) همه جا نتیجه یک عبارت حاوی توصیهی عملی و بیشتر اخلاقی است. بر اثر همین توجه به اهمیت راه عملی، او از پرداختن به موارد بنیادی باز میماند برای مثال بررسی اینکه موسیقی معنوی چگونه چیزی میتواند باشد یا نسبت میان معنویت و موسیقی چیست؟ و….
نویسنده تحتتاثیر جستوجوی خود برای راه کار عملی و اخلاقی همه جا از رسیدن به مسایل اصلی باز میماند برای مثال به جای تعریف موسیقی معنوی، یا حتی اشاره به اینکه موسیقی متصف به صفت معنوی چگونه موسیقی است، او دستور اخلاقی صادر میکند. در یک کلام مساله اصلاً شناخت موسیقی به عنوان «موجود بما هو موجود» (۶) نیست، بلکه بیشتر ارایهی دستورهایی برای پیمودن راه و خلق موسیقی است که اتفاقاً به کیفیات و کمیتهایش شناخته میشود.
به نظر میرسد در این قسمت منظور او از فلسفه، یافتن پایهای برای دستورات شبه اخلاقی- عرفانی در موسیقی بوده باشد. از این نظر نیز از کتابش- اگر هم روش فلسفی در آن موجود باشد- باید به عنوان اثری در «فلسفهی آداب خلق موسیقی» یاد کرد. بنابراین روش او به روش عرفا شبیه است. او خود در این مورد میگوید: «[عرفا] سعی میکنند در هر موردی، از تلفیق فلسفه و اشراق، نتیجهی عملی بگیرند و راه نجات را به طالبین نشان دهند…» (ص ۱۳۴).
چالش دیگر در کتاب صفوت یافتن پرسشهایی است که در حوزهی فلسفه قرار میگیرد. نویسنده بهدرستی تشخیص داده که حوزهی کار فلسفی گسترده و گاه نامحدود است و فلسفه میتواند به پرسشهای زیادی بپردازد، اما به دلایلی که پوشیده است سوالاتی مطرح میکند که امروزه به سختی میتوان آنها را در حوزهی کار فلسفی قرار داد.
بارزترین نمونهی این اشکال بخشی است در گفتار ششم با عنوان «سوالات مربوط به فلسفهی موسیقی». در این بخش ضمن اینکه سوالات به شکل پراکنده و بسیار نامنظمی ارایه شده، پرسشهایی هست که به سختی میتوان میان آنها و فلسفه نسبتی پیدا کرد (۷)، یا با روشهای تفکر فلسفی به آنها پاسخ داد.
یکی از شگفتآورترینشان «آیا تا کنون در هیچ جامعهای توانستهاند موسیقی را به شکل کلی حذف کنند؟ و بر فرض اگر چنین چیزی امری مقدور باشد، تکلیف سازمانهای عظیم و پرقدرتی چون سازمان صداوسیما چه خواهد شد؟» (ص ۱۲۷) شاید در روزگار ارسطو کار فیلسوفان پاسخ دادن به چنین سوالهایی بود (که آن هم بعید است) اما امروز فلسفه به مقولات دیگری میپردازد.
پینوشتها
۶. یعنی چیزی که به عنوان یک هستی مستقل در نظر گرفته شده، بدون دخالت کیفیت و کمیتها.
۷. در جریان تغییرات دانش در تاریخ، برخی از پرسشها که روزی در حوزهی تفکر فلسفی قرار داشت از این حوزه خارج و به قلمرو عمل یکی از شاخههای دانش منتقل شد. برای مثال پرداختن به شرایط آغازین جهان که روزی از مهمترین مسایل فلسفه بود از اوایل قرن بیستم به طور کامل به دانش کیهانشناسی سپرده شد.
فرهنگ و آهنگ شمارهی ۲۳ و ۲۴
۱ نظر