دیدیم تارا کمانگر پیانیست و ویولونیستی است جهانی، فارغالتحصیل از هاروارد. تارا در بسیاری کنسرتهای موفق در سراسر دنیا آثار موسیقی کلاسیک را اجرا کرده، از باخ تا امینالله حسین. اما برنامههایی که تارا اخیرا با محسن نامجو و کیوسک داشته مصاحبه کننده را برآن داشته در مورد حدود و ثغور موسیقی کلاسیک و پاپ از تارا بپرسد. در قسمت اول تارا مقدمهای پرداخت در این باب، و اینک باقی داستان.
بله، میگفتم… به هر شکل به نظر من خیلی مهم است که موقع کار، منقدان را در پس ذهن نداشته باشیم. بعد از نخستین اجرای جهانی هر یک از کنسرتوهای راخمانینف، منقدان آنها را به تازیانه میکشیدند که کارهایی ارتجاعی هستند و مثل کارهای بیارزش هالیوودی هستند و کذا. در حالی که من فکر میکنم همه این کنسرتوها فوقالعاده زیبا هستند(۲) و نشانههای نبوغ آهنگساز.
اریک بلوم در دیکسیونر موسیقی که در ۱۹۵۴ انتشار داد نوشته “موسیقی راخمانینف خوش ساخت و تاثیرگذار است، ولی بافتی تکصدایی دارد. نتها به تصنع جاری میشوند و تنها یک سری آرپژ آنها را دنبال میکنند. موفقیتی که معدود آثار راخمانینف در حیاتش کسب کردند دوامی نخواهد داشت و موسیقیدانان هرگز با علاقه به این آثار نپرداختهاند.” البته راخمانینف در ابتدای راه بعضی از این نقدها را به دل میگرف مثلا بعد از اجرای ضعیف سنفونی اولش دچار افسردگی شد و تا مدتی دست به قلم نبرد. این قابل فهم است ولی باعث تاسف !
خیلی جالب توجه است که دختری جوان که همه تحصیلاتش در ایالات متحد و اروپا بوده فرهنگ اجدادی را چنین پی میگیرد، از جمله فارسی را بخوبی صحبت میکند و شوری عجیب دارد نسبت به امینالله حسین، مثلا. این را چطور تفسیر میکنی؟
من در شهری کوچک در کالیفرنیای میانه بزرگ شدم. افراد خانواده من تنها ایرانیان این شهر بودند. بدیهی است که در مدرسه هم چیزی در مورد ایران گفته نمیشد. دوستان و حتی معلمهای من نمیتوانستند ایران را روی نقشه نشان دهند. این باعث میشد علاقه و کنجکاوی من برای اکتشاف تاریخ و فرهنگ ایران بیشتر شود. امینالله حسین عموزاده مادربزرگم بود و بالطبع نوارهای آثارش را در منزل داشتیم.
از کودکی به کاستهای کارهای سنفونیک حسین با اجرای ارکستر فیلارمونیک مونتکارلو گوش میدادم و عاشق آنها بودم. در کالج فرصتی دست داد تا در کلاسهای زبان فارسی و سینما و موسیقی ایران شرکت کنم. در کتابخانه موسیقی هاروارد صفحهای از آثار پیانوی حسین پیدا کردم با عنوان “موسیقی پیانوی خاور میانه” ضبط شده به سال ۱۹۷۸. چنان شیفته شدم که آن کارها را فقط با گوش و بدون داشتن نت یاد گرفتم. با نقل مکان به لندن، در اکسفورد ملاقاتی دست داد با یک پزشک و محقق ایرانی به نام امین مقدم که عاشق امینالله حسین بود و تحقیقاتی با ارزش در مورد آثارش داشت او کمکم کرد نتهای بسیاری از کارهای حسین را پیدا کنم.
کنسرتی در امریکای شمالی در برنامه داری… مقصودم، از نوع کلاسیک، نه با هنرمندان پاپ؟!
بله، بسیار مایلم که کنسرتهایی بیشتر داشته باشم. الآن دارم آلبومی از آثار موسیقیدانان کلاسیک غربی و هم ایرانی صبط میکنم. وقتی آلبوم آماده انتشار شود، حتما در توری در امریکای شمالی آن را معرفی خواهم کرد.
با موسیقیدانان مدرن و موسیقی آوانگارد چطوری؟
تصور میکنم الآن موسیقیدانان با ارزشی در صحنه حضور دارند. دو تا از پیانیستهای محبوب من مارتا آرگریچ و ژان آیوز تیبودت هستند. از گرفتاریهای پیانو نوازان امروز این است که همه شبیه هم مینوازند، شاید چون همه به جای تفسیر شخصی از کار، به اجراهای ضبط شده یکسان گوش میکنند! ولی در عین حال مزایایی هم نسبت به نوازندگان سدههای پیشین دارند. مثلا خیلی راحت میتوانند اجراشان را ضبط کنند و بلافاصله بشنوند که چه کردهاند. این در تمرین خیلی مؤثر است.
موسیقیدانان آوانگارد را هم تحسین میکنم، هر چند بهتر میدانم صبر کنم ببینم کدام آثار از بوته آزمایش زمان موفق بیرون میآیند! شخصا فکر میکنم مهیجتر و خیلی هم مهم است که به اجرا و ضبط کارهای جدید پرداخته شود تا آثاری که بارها توسط بهترینها ضبط شدهاند.
فکر میکنی موسیقی باید پیچیده و فنی باشد یا قبل از آن به گوش شنونده عادی قشنگ باشد؟ بگذار سؤالم را این طور با دو مثال کاملا متضاد ساده کنم: در حالت عادی، دوست داری به فوگهای باخ گوش کنی یا والسهای اشتراس؟
دوست دارم به موزیکی گوش دهم که یا زیبا باشد یا محرک اندیشه و این لزوما به معنی پیچیدگی بافت یا هارمونی کار نیست. من هم تعدادی از فوگهای باخ را دوست دارم و هم بعضی از والسهای اشتراس را. شاید قدری بیشتر اشتراس را، چون از قضا عاشق والس و رقصهای وینی هستم.
راستی رشته اصلیت در هاروارد دقیقا چه بوده؟ و در چه مقطعی، اگر اجازه داشته باشم بپرسم؟ و چطور تحصیلات موسیقی و غیر موسیقی را به هم وصل میکنی؟
من در رشته انسانشناسی فارغالتحصیل ممتاز شدم از هاروارد، در مقطع لیسانس. میخواستم رشته موسیقی را انتخاب کنم، ولی هاروارد در این رشته بیشتر روی تئوری موسیقی تمرکز دارد تا اجرا. اما انسانشناسی هم رشته گستردهای است در همین رشته هم هر وقت امکان داشت مقالههایم را در مورد موسیقی مینوشتم. درسهایی هم مربوط به موسیقی ایرانی، هندی، عربی، اروپای جنوبی و امریکای جنوبی گذراندم. حالا خوشحالم که این رشته را تمام کردم، چون به نظرم میرسد فکرم را باز کرده و باعث شده آدمهایی را با علایق و سلایق متنوع ملاقات کنم. راستی یویوما هم فارغالتحصیل انسانشناسی هاروارد است! پدرش هم در اتنوموزیکولوژی (۳) دکترا دارد. تصور میکنم عشق یویوما به انساندوستی و موسیقی ملل از پروژه جاده ابریشم او پیداست، همین طور از سیدیهای ضبط شدهاش از قبیل “اوبریگادو (۴) برزیل” و “ساخت امریکا” و بسیاری دیگر.
دوست دارم نظرت را در مورد آهنگسازان محبوبم بدانم. با بتهوون شروع کنیم.
عاشق موومان دوم سنفونی هفتمش هستم.
یعنی یک فوگ چهارصدایی تمام عیار باخی که بین زهیها میچرخد.
بله… اولین باری که آن را شنیدم در بوستن بود، با اجرای فیلارمونیک برلن به رهبری کلودیو آبادو. اجرایی فراموش نشدنی بود. همین طور عاشق تریوهای پیانو هستم، و کوارتتهای زهی.
شوپن؟
نمیتوانم اثری از شوپن نام ببرم که دوستش نداشته باشم!
و چایکوفسکی؟
شیفته تاثیر آوازهای محلی روسی بر آثارش هستم. برایم جالب بود وقتی در مورد تضاد او با گروه پنج نفری مطالعه میکردم. میدانید که گروه پنج نفری اطلاق میشود به ریمسکی کرساکف، موسورگسکی، بالاکیرف، بورودین و سزار کویی که مدافع سرسخت استفاده از فولکلور روسی و به طور کلی شرق گرایی در موسیقی بودند، در حالی که چایکوفسکی تمایل به تبعیت از روشهای غربی موسیقی داشت و چندان اهمیت نمیداد به ماندن در قید و بند موسیقی روسی. به طور کلی، همه آهنگسازان رومانتیک روسی مورد علاقه من هستند. در این موسیقی به خوبی میتوان اثر سرزمینهای شرق دوری امپراتوری روسیه را حس کرد.
و حالا ببینم با آهنگسازانی که من دوست ندارم چطوری. مثلا واگنر.
سخنی طنزآمیز از روسینی نقل شده درباره واگنر: “نباید با یک بار شنیدن در مورد اپرای لوهنگرین قضاوت کرد… و البته تحمل دو بار شنیدنش را هم ندارم!” من صلاحیت اظهارنظر ندارم چون چندان نمیشناسم واگنر را، ولی بعضی آریاهای معروف و پراجرایش را خیلی دوست دارم. اتفاقا همین الآن دارم روی تنظیم پیانویی لیبشتاد از تریستان و ایزولد کار میکنم. همین طور روی رسیتاتیو و ستاره شامگاهی از تانهایزر. هر دو اثر را هم خیلی دوست دارم.
و جان کیج؟
نظری ندارم. شناختم از او برای نظر دادن کافی نیست.
ممنونم تارا، برای وقتت و برای لطف برایت آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
مرسی فاریا، برای سؤالهای تامل و تفکر برانگیز
توضیح (۲) لطفا ایراد نکنند چند بار هستند آورده… به باور من تکرار فعل نه تنها بد نیست بلکه آهنگین میکند کلام را. سلیقه است دیگر. در مورد تکرار و نیز احتراز از “میباشند” به جای “هستند”، سالها پیش چند سطری نوشتهام، اینجا ببینید اگر مایلید
توضیح (۳) اتنوموزیکولوژی رشته بررسی و مطالعه موسیقی غیرغربی است در این رشته هر نوع موسیقی نشات گرفته از جوامع و فرهنگهای غیرغربی آموخته میشود.
توضیح (۴) اوبریگادو در زبان پرتغالی به معنی “ممنونم” یا “سپاس” است پس میتوان “سپاس برزیل” ترجمه کرد این عنوان را.
اصل این گفت وگو به انگلیسی است و من به فارسی برش گرداندهام. لذاست که شباهت سبک بیان مصاحبه کننده و مصاحبه شونده نباید موجب حیرت شود.
عکسها از مهدی کرمی، اختصاصی گفتگوی هارمونیک
جالب بود.ممنونم.خوش به حالشون!
خیلی گفتگو مفیدی بود .
متشکر.
احساس خوبیه دیدن و شنیدن خبرهای این چنینی به دور از آدمهای دو روی سیاسی
دم شما گرم و آرزوی همه خوبی های دنیا برای تارای نازنین
“سخنی طنزآمیز از روسینی نقل شده درباره واگنر: “نباید با یک بار شنیدن در مورد اپرای لوهنگرین قضاوت کرد”
ببخشید از توی قبر اینرا گفته روسینی ؟!
Rossini 1792-1868
Wagner 1813-1883
Rossini was very much alive when judging Wagner, dear Albaloo
I want to talk to Tara Kamanger. z
Can you give me her E-Mail? z
ببخشید، من اجازه ندارم، ولی در وبسایت شخصی تارا می توانید پیدایش کنید:
http://www.taraartemis.com/