گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

هستی و شناخت در منظر هنر (۲)

علت این تمایز حاصل برجسته شدن یکی از دو رکن عشق و تجربه (نه تسلط آنها) در جریان شناخت است. بدین ترتیب که در عرصه علم، محور اصلی میدان اثرات متقابل سه رکن، تجربه است اما در هنر این محور به عشق و آرزومندی تبدیل می شود. به همین دلیل است که هنر در صورت تکرار به فن و فن در صورت خلاقیت به هنر نزدیک می شوند و باز هم به همین دلیل است که میان هنر و فن رابطه ای ویژه وجود دارد. این رابطه از طریق ظهور یا خلا خلاقیت و زایندگی پدید می آید.

هرجا که خلاقیتی پدید می آید می توان اثری از عشق و آروزمندی (یا همان خیال فعال) را مشاهده کرد.

در اینجا لازم است به رابطه مهم میان معنویت با شناخت نیز بپردازیم، هنگامی که از معنویت سخن می گوییم بدان معنی است که با امری مکنون و درونی روبه رو هستیم که دارای تجلی خاصی است، تجلی ای که طی آن عنصر معنی میدانی برای زایندگی و انتقال پیدا می کند.

هر چه دامنه عشق بیشتر در قلمرو خیال گسترش یابد، قلمرو معنی برای تجلی خود میدانی گسترده تر فراهم می سازد. میدانی که معرکه گردانانش هنر و اخلاق اند، چراکه هنر همان گونه که گفته شد نوعی دستگاه تجلی قلمرو خیال و آرزومندی آن هم به صورت پیام است.

اخلاق نیز حاصل تاثیر منفعلانه آرزومندی در قلمرو تجربیات است. بهتر است موضوع را اندکی بیشتر بشکافیم؛ نظام عقلانی مبتنی بر درستی و نادرستی است (چراکه منطق ها پشتوانه آن هستند) اما نظام اخلاقی مبتنی بر زشتی و زیبایی است، هر آنچه که در قلمرو تجربه (یا بهتر بگوییم هر پدیداری) آنگاه که در میدانی از آرزو و عشق قرار گیرد، خود را به صورت اخلاقی و ارزشی آشکار می سازد، یعنی خوب و زیبا میشود و برعکس اگر بصورت حجابی در مقابل عشق و آرزومندی قرار گیرد. به صورت ضد ارزش ظاهر می گردد یعنی بد و زشت می شود.

پس از یکسو در قلمروی از شناخت که تجربه در مرکزش قرار می گیرد صاحب عقول می شویم و در قلمرو دیگر از شناخت که امر مکنون عشق و آرزومندی می خواهد تجلی مستقیم بکند، صاحب ارزش‌های زیبایی شناسانه می شویم. با اندکی دقت متوجه می شوید که حد نهایی قلمرو آرزومندی و عشق، همان گوهر وحدت پذیر تمامی عالم یعنی هستی است. چه بدانیم و چه ندانیم، به عنوان آدمی در آرزوی شناخت، «حضور و پرواز در کل هستی» مدام در جوش و خروشیم و هستی همان قلمرویی است که به قول عرفای بزرگ کشورمان، عقل شناخت آن به نام عقل اول موسوم است. مولانا می گوید همه عقول دیگر در دو دریای بیکران عقل اول شناورند.

دستیابی به این عقل ممکن نیست اما عشق و شور حاصل از آن، نیرو و منبع اصلی تحرک ما برای شناخت در این جهان است، مولانا می گوید:

گفتند یافت می نشود، جسته ایم ما

گفت آنکه یافت می نشود، آنم آرزوست

محسن قانع بصیری

محسن قانع بصیری

۱۳۲۸-۱۳۹۶ تهران

نویسنده و نظریه پرداز در زمینه های اقتصاد، فرهنگ، هنر و مدیریت

دانشکده علوم رشته شیمی دانشگاه تهران و دانشگاه جیورجیا آمریکا

۱ نظر

بیشتر بحث شده است