گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

گفتگوی من و خودم در آینه (۱)

به بهانه‌ی انتشار «در آیینه اوهام» اثر حسام اینانلو (۱)

همیشه رسیدن یک بسته‌ی صوتی جدید دلهره‌ای برایم به همراه داشته است خاصه که قرار بوده باشد به جستجوی ویژگی‌هایش واژه‌ها را زیر و رو کنم و بوریایی ازشان ببافم. دلهره‌ی باز کردن یک بسته و کشف درونش؛ آیا چیزی خواهی یافت که تو را شاد کند؟ در این آینه‌ی اوهام که نگاه می‌کنی تصویری هزار بار از پیش تکرار شده بازمی‌تابد یا تصویر تازه‌ی خودت؟ نو است؟ کهنه است؟ آشنایی است که لباسی دیگر پوشیده؟ همه‌ی اینها دست و دلت را می‌لرزاند چنان که باز کردن بسته‌ی دیگری، تنها تفاوت این است که درست بعد از باز کردن زرورق به جواب پرسش‌ها نمی‌رسی. لایه‌ای صوتی هست که باید به گوش بگشایی تا دریابی که اجرای مجدد خواهی شنید یا …

بگذریم، بعد از این چند کلمه که در گشایش گفتم تا جریان تفکر نظمی بگیرد، ببینیم چه چیزی در آینه است؟ پشت زرورق، زرورقی دیگر است؛ لایه‌ی سطحی کار که می‌گوید: این حسام اینانلو است و این کارش هم ادامه‌ی «صبح امید». خوب، البته برای فهمیدن این نیازی نیست تلاش زیادی بکنم. تکرار دقیق یک قطعه (بدرود) و شباهت حال و هوای قطعات قسمت اول و دوم، رابطه‌ی «در آینه‌ی اوهام» را با «صبح امید» روشن‌تر از آن می‌نماید که نیازی باشد با این پوشش زیاد کلنجار بروم. به اطراف نگاه می‌کنم، موسیقی براساس دستگاه‌هاست اما نام هیچ یک از گوشه‌ها را نمی‌بینم به همین منوال محتوایشان را هم به شکل صریح بازنمی‌شناسم. نه که نمی‌شناسمشان اما در سایه روشن گمشان می‌کنم که کدام کدام بود.

گاهی خطوط روشن‌تر است و من هم مشابهت‌ گوشه‌ها را آسان‌تر به یاد می‌آورم و البته گاه که خطوط در هم می‌پیچند و روشنی از دست می‌دهند من نیز تنها شمایل‌هایی مشابه و فیگورهایی را تشخیص می‌دهم. با خودم زیر لب زمزمه می‌کنم؛ چرا «آفتاب» نمی‌تواند گوشه باشد؟ چرا حسام نتواند با متر آزاد و ترکیب کردن فیگورهایی که یادگرفته یا ابداع کرده نوعی گوشه‌ی جدید ترسیم کند؟ فقط به کیفر اینکه من یادم نمی‌آید این سیر آهنگین را جایی شنیده باشم؟ فعلا جوابی به ذهنم نمی‌رسد بهتر است این بحث را بگذارم برای بعد…

با خودم فکر می‌کنم علائم نوعی نگاه به موسیقی ایرانی امروزی در این قطعات هم هست؛ توالی قطعات ضربی/غیرضربی و تعادل زمانی بین اینها تغییر کرده، فرم‌ها تغییر کرده، روی قطعات غیرضربی نام توصیفی گذاشته‌اند،-که نیمی مفری است از دست مزاحم‌هایی مثل حافظه‌ی من که سمج و چسبناک دنبال «گوشه»‌ای می‌گردد که از پیش انباشته باشد و نیمی دیگر اعلامیه‌ی اینکه: «چه کسی گفته است متر آزاد یا غیر ضربی نمی‌شود قطعه باشد؟»-، نمی دانم چه کسی گفته اما می‌دانم پیش از اینها که کار تشخیص و معیار ساده‌تر بود، گوشه داشتیم که هر چه بود قطعه نبود و چهارمضراب و پیش‌درآمد و … که قطعه بودند.

رنگ صوتی که کاملا آشنا نیست، دو ساز با هم آواز می‌خوانند؛ جواب یگدیگر را می‌دهند، صدای موسیقی غیر فارسی (یا غیر شهری) هم شنیده می‌شود. به نظرم می‌رسد از این موسیقی قبلا هم شنیده‌ایم. البته همین همین که نه، اما آثاری شنیده‌ایم که بعضی از این ویژگی‌ها اول در آنها اتفاق افتاده است؛ نامی به خاطرم می‌آید؟ «حسین‌علیزاده»؟ «کیهان کلهر»؟ آخ که حافظه‌ام حالا که لازمش دارم بازیگوش شده و طفره می‌رود. خوب مثل اینکه این را هم باید بگذاریم برای بعد…

باز دستم، نه گوشم، وسوسه می‌شود که یک لایه‌ی دیگر از این کار باز کنم. پس می‌شنوم که حسام اینانلو و دوستانش «ترگل خلیقی» و «همایون نصیری» دنبال یک سلیقه‌ی صوتی بوده‌اند، مهم نیست جدید باشد مهم این است که بازتاب احساس آنها باشد. واخوان‌های رباب را که در ابتدای «آفتاب» شنیدم با خودم گفتم چقدر فرق کرده با اینکه مثلا یک سه‌تار با واخوان‌ها ورود کمانچه را خبر می‌داد.

خوب رنگ صوتی مشترک و شخصی می‌خواهیم؟ پس محتوای موسیقایی دو ساز را به هم نزدیک می‌کنیم ربابی می‌زنیم که با موسیقی کلاسیک ایران، با کمانچه‌ای که می‌شنویم، نزدیک باشد. اما این سلیقه‌ی صوتی رنگ و بوی چیزی دیگری را هم می‌دهد. نوعی موسیقی که خیلی دیرپا نیست و در بعضی نشانه‌ها با بعضی قسمت‌های در آینه‌ی اوهام مشابه است. موسیقی‌ای که به اجبار رفتار و نوع ارائه‌اش ناچار است ساختارها را برای حل شدن در یکدیگر آماده‌ کند.

درست می‌گویید فراموش کردم بگویم؛ موسیقی تلفیقی.

پی‌نوشت

۱- تقدیم به «رضا نجفی» که کتاب «تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران و سیمور: پیشگفتار» اثر «سلینجر» را به من قرض داد!

آروین صداقت کیش

آروین صداقت کیش

متولد ۱۳۵۳ تهران
منتقد و محقق موسیقی

۱ نظر

بیشتر بحث شده است