گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

دخترم، بوی فرار می آید (۱)

نه چو معراج زمینی تا قمر

بلکه چون معراج کلکی تا شکر
نه چو معراج بخاری تا سما

بل چو معراج جنینی تا نهی
مولوی

(قسمت اول)


مهاجرت در گذشته بسیار کند تر از امروز انجام می گرفت. اما اکنون به علت فجایع سیاسی و انسانی گاه چند میلیون انسان از جایی به جایی دیگر کوچ می کنند و از این جهت نیز عوارضی را به وجود می آورند. در گذشته مهاجرت های قومی در طی چند سده اتفاق می افتاد و به چشم هم نمی آمد و این چنین کوچ هایی گاه مبدل به جنگ های بسیار کند بطئی آرامی می شد و جوامع نیز آن را به یک تجربه ی تاریخی مبدل می کردند و نتایج اش هم این بود که این نوع تغییر به یک سنت بدل می گشت. سنت هایی چون صلح، جنگ، توافق ها و قراردادهای اجتماعی و… همه ی این ها در طی یک فرآیند رخ می داد تا این که یک مهاجر بتواند مبدل به یک شهروند درجه ی دو و شاید هم درجه ی یک بشود. مانند سیاه پوستان در آمریکا.

انسانی که از یک سرزمین به سرزمینی دیگر کوچ می کند، نتیجه اش این است که اساساً قبل از هرچیز بستر ناخودآگاه عمیق ارتباط درونی خودش را با سرزمین و جامعه ی مادری اش از دست می دهد.

حتا اگر پس از کوچ، سرزمین جدید را دوست داشته باشد. بنابراین در سرزمین جدید، زبانی را که می آموزد، زبان دوم خواهد بود. اما این زبان به گونه ایست که فقط می توان با آن انتقال پیام فوری را انجام داد، نه پیام احساس و عاطفه. نتیجتاً در این شرایط، زبان و هستی باید با یکدیگر ترکیب می شوند و ثمره اش زبان ناخودآگاه است. به این معنی که ما در ناخودآگاه مان با همان زبان مادری مان فکر می کنیم و با زبان مادری فکر کردن، دقیقاً همان با جغرافیا فکر کردن است.

به همین دلیل زمانی که فردی وارد فضای جدید مهاجرتی و سرزمینی دیگر می شود، هرگز نمی تواند به یک شهروند مبدل گردد و همواره میهمان باقی می ماند و این رویه تا نسل های بعد هم ادامه خواهد داشت. برای همین نسل های بعدی که در نتیجه ی مهاجرت متولد و بزرگ می شوند، باز هم با کلماتی فکر می کنند که از ناخودآگاه شان آمده است؛ همان کلماتی که به هستی شان پیوسته است و این حسِ از آنِ خود بودن را، همیشه به همراه خواهند داشت. اما با یک خلأ و آن خلأ، فاصله ایست که میان زبان ناخودآگاه و زبان خودآگاه ایجاد شده است.

در واقع یک زبان هزار ساله در پس ذهن هر فرد است که از اجدادش به ارث رسیده و منطق اش را هدایت می کند. منطقی که از سرزمین اجدادی به او رسیده و در مکان جدید همراهی اش می کند. در نتیجه فردی که به سرزمینی دیگر کوچ کرده است، چه در شرایطی که رانده شده باشد، و چه در شرایطی که گریخته و یا حتا به دنبال ایده آلی بهتر از قبل و تجربه ای جدید باشد، باز هم به عنوان یک میهمان باقی می ماند. نه به این عنوان که به خاک جدید تعلق ندارد؛ بلکه به این سبب که ناگهان پسِ زبان گفتگویش، قطع شده است.

زمانی که نگارش زبان را در ترکیه تغییر دادند، رابطه ی عمیق جامعه ی ترکیه با میراث گذشته اش، قطع گردید. چرا که فونتیک جدید نتوانست فرهنگِ ساختار زبانیِ گذشته را منتقل کند. به همین دلیل، ژرفای آن جامعه، دچار تناقض شد. به این صورت که سطح جامعه، مقلد اروپا می شود ولی در عمق، متکی به زبان مادری است. و این همان منطق زبان ناخودآگاه است که از سینه ی زن به آینده ای دورتر از تصور ما پرتاب شده. اینجاست که ایمان پیدا خواهیم کرد که آوای زنانه، نماد واقعی و آیینه ی تاریخ و فرهنگ یک ملت است و هیچ زبان پوششی دومی نمی تواند مانعی بر سر راه زبان ناخودآگاه ایجاد کند.

همچنین پس از فروپاشی شوروی، درکشورهای استقلال یافته، به ندرت می توان در نسل جدید، افرادی را یافت که مسلط به زبان روسی باشند و با آن زبان تکلم کنند و این نیز از اعجاز زبان ناخودآگاه است که ریشه در نَفَس و شرایط زیستی هر ملتی دارد.


زنان موسیقی

پیمان سلطانی

پیمان سلطانی

دیدگاه ها ۸

  • دوست عزیزدرترکیه تغییر نگارش زبان تاثیری بر فرهنگ زبانی انهانگذاشت و زرفای ان جامعه دچار تناقض نشده همانجوری فکر میکنن ومینویسندوصحبت میکنندمثل قدیم.این ازکاستهاو کتابهای باقی مانده از ان دوران مشخص است. فقط الفبای لاتین جایگزین الفبای عربی شد و کاملا مطابقط دارد با فونتیک گویش ترکی.مثل فینگیلیش نوشتن ما ایرانیها که مظمون مشترک است ولی الفبا متفاوت.ممنون از شما.

  • سخنی با نگارنده : 

    با تقدیم سلام و شاد باش بهاری 

    مقاله شما محمل نکات ارزنده و در خور توجه است . اما حلقه های از جهل و یا جحد در آن وجود دارد که شایسته هویدا شدن است .
     از آنجا که نگارنده محترم نیز در زمره ی فرهیختگان است ، جملات زیر تقدیم تمام فرهیختگان می شود . 
    نوشته فوق را می توان با دو نگاه مبنائی و بنائی تحلیل کرد . طلیعه ی سخن با نگاه بنائی آغاز می شود . مقصود از نگاه بنائی آن است که فرض می کنیم من و نگارنده محترم هر دو از  یک افق می نگریم و مقصود از نگاه مبنائی آن است که فاصله افق دیدهایمان به دوری شرق و غرب دنیا است .
    تحلیل بنائی : 
    اگر بپذیرم که تمامی سخنان شما صحیح است سؤالات فراوانی صحت مدعای شما در نوشته تان را زیر سوال می برد که من به پاره ای از آن اشاره می کنم . 

    ١) در بند دوم سخن شما که مطرح شده “… کوچ… بستر ناخداگاه ارتباط درونی [فرد] را با سرزمین مادریش [ به مخاطره می افکند] ” ، چه تلازم میان این دو پدیده وجود دارد ؟ نگارنده هیچ دلیلی بر این مدعا ارائه نکرده . 

    ٢) در فلسفه زبان ، به طور خاص در اندیشه نوآم چامسکی و پیش از آن ویتکنشتاین مطرح شده است که یادگیری زبان جدید یعنی ساخت خودی نو New you این سخن به این معنا است که “خود نو” می تواند احساس و عاطفه را با زبان جدید خود منتقل کند . جمله شما که گفته اید زبان دوم نمی تواند احساس و عاطفه را منتقل کند ( بند سوم ) با فیلسوفان معاصر رد می شود . 

    ٣) باز هم ادعای بدون دلیل ! 
    آیا تا به حال دیده یا نشنیده اید که مهمانی به یک شهروند تبدیل شده باشد . 
    پاسخ را از تاریخ جویا می شویم : ویتکنشتاین به شهادت دائره المعارف فلسفی ، فیلسوفی انگلیسی است پیش از آن که بخواهد با زادگاه خود اتریش پیوند داشته باشد . این در حالی است که وی از این استناد خرسند نبود . آلبرت انیشتین در ادبیات معاصر فرهنگی دانشمندی آمریکای است تا آلمانی . 
    مثال های نقض مذکور ادعای فوق را باطل می کند . 

    ۴) باز هم در فلسفه زبان نه تنها زبان یک ملت یا یک عصر بلکه زبان تمامی انسان ها به یک شبکه مشترک بین الاذهان مرتبط است ، به هم این دلیل زیر ساخت های تمامی زبان های دنیا در قواعد ساختار گروهی PSR با هم مشترک هستند . این نیز مثال نقضی برای بند چهارم است . 

    تحلیل مبنائی : 

    در فضائی این نوشته تحریر می شود که در اطراف من دانشجویانی از کشورهای اوکراین ، آذربایجان ، ارمنستان و گرجستان زبان روسی را مثل زبان مادری محاوره می کنند . 
    خوانندگان محترم می توانند مرا متهم به دروغ گویی کنند اما این سخن از سر صداقت بوده و تنها توصیف این واقعه است . اگر نام این پدیده phenomenon را تسلط بر زبان روسی نگذاریم چه نامی در خور این پدیده است . 

    اکنون با ملاحظه نکات فوق چگونه می توان معتقد شده که ساختار زبانی گذشته … از سینه زن به آینده … پرتاپ می شود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • پیمان سلطانی هستم و در همین جا اعلام می کنم که به انتقادات فنی همه ی خوانندگان نوشته هایم احترام می گذارم، اما پاسخ گو و مدافع مطالبم نیز هستم و آماده ام تا درباره ی آنها رو در رو و در حضور عموم به بحث بنشینم.

  • این خیلی خوبه که به انتقاد احترام بذاریم. اما آقای سلطانی جواب دادن و دفاع که دیگه حضور عموم و این حرفا رو نمیخواد. تو نظرای پای این مقاله یه نفر یه اشکالی گرفته و گفته فلان حرف شما درست نیست. خوب اگه دلیلی دارین که حرفتون درسته همین جا جواب بدین. مثلا مهدی عبدی نوشته تو اوکراین و … برخلاف نظر شما هنوز روسی مثل بلبل حرف میزنن جوونا. خوب شما هم میتونی بگی این طور نیست به فلان و فلان دلیل… اگر هم که ایشون درست میگه که راهش اینه بپذیرید و مثلا بگید بله کم دقتی از من بود و پوزش میخوام. جواب دادن سادست نیازی هم به حضور عموم و اینا نیست.

  • آقا و یا خانم نار کاملاً حق با شماست. فهم اینکه بعد از دیدنِ در، لزوم دیوار هم حس می شود موضوع چندان پیچیده ای نیست، اما شما چرا به جای دیگری مانند رمال های حبشی سوزن به قنبر خود میزنید. هویدا شدن جهل در نوشته می تواند نشانه ی جهلِ نگارنده هم باشد، این نوع ریشخندها از حوادث عرضی است و من ترجیح می دهم رو در رو به زندقه متهم شوم. در چنین شرایطی باز هم می توانید ذی نفع باشید.

  • با سلام 

    اینکه میگویید ( فهم اینکه بعد از دیدنِ در، لزوم دیوار هم حس می شود ) تداعی کننده دلالت التزامی از اقسام سه گانه دلالت های منطق صوری است . شایسته است که در گفته خود اثبات
    تلازم کنید . 
    برای رفع توهمِ عدم وجود پاسخ مناسب از ناحیه شما ، از حضر تعالی انتظار می رود که مقتضی حال مخاطبین را رعایت کرده و فرمایشهای خود را مرقوم فرمائید . 

    لازم به ذکر است که نگارنده هیچ باکی از مناظره و بحث علمی ندارد .

  • با عرض ارادت خدمت جناب سلطانی، عارضم که سوای از ایرادات وارده توسط جناب عبدی، به نظرم اینگونه می آید که آقای سلطانی بطور احساسی متأثر از شرایط موجود در خصوص عدم آزادی زنان در آواز خواندن و به زعم ایشان عدم موفقیت آنها در خارج از ایران شدند و تلاش کردند با ارتباط دادن این محرومیت و عدم موفقیت با علوم جامعه شناسی و زبان شناسی همراه با اندکی شواهد تاریخی، به تحلیل آن بپردازند. پر واضح است که عدم موفقیت آقای سلطانی همانگونه که در نظرات دوستان دیگر ذکر شده، اطلاعات بسیار محدودی است که ایشان از این علوم و مستندات آنها دارند، دست کم این امر در این مقاله مبرهن است. همچنین چگونگی ارتباط بخشیدن مطالب به یکدیگر، از مقدمه تا نتیجه، گسستگی و عدم ارتباط منطقی که برای آن تلاش شده، به بنده فقط این را میرساند که ایشان از وضعیتی که راجع بدان سخن میگویند بسیار ناراحتند و دلشان میخواسته چیزی در این باره بنویسند. پاسخ ایشان به نظرها هم گواه احساسات ایشان میتواند باشد در برخورد و تحلیل.

بیشتر بحث شده است