مقدمه
چه غریب است دلدادگی آدمی بر نشانههای تعالی؛ چه دشوار است روایت عشق انسان، بر دستاورد های انسانی… نوشته ای که پیش رو دارید روایتی است از اراده بشر، بر رهایی از بندها و پرواز بر خواسته های بشری، در پهن دشت هنر موسیقی. درک باطنی این مقال، تجربه ای از عشق و محرومیت را می طلبد که تنها برای سوختگان، فهماش میسر است. این نوشته نه تنها ستایشی ست از یک فرزند هنر، بلکه پاسداشتی ست از مردان و زنانی که با سلوک شان، پایمردی در راه هنر را، نه تنها به بی هنران که به خالقین هنر آموختند؛ کسانی که بدون نام و نشانی، پیامبران هنر هستند به نسل های دگر…
آشنایی
چهار سال پیش ایمیلی دریافت کردم از مردی از دیار بردسیر. کلمه کلمه نامه اش، نشان از مشکل بودن این ارتباط می داد، او نوشته بود: اولین لحظه ای که به جهان اینترنت راه یافتم «همایون رحیمیان» را جستجو کردم و به مصاحبه شما با او رسیدم… نوشته بود: از کودکی علاقمند موسیقی سمفونیک ایران هستم و امروز در سی و چهار سالگی همچنان تشنه شنیدن این موسیقی. او نوشته بود، سالها تلاشاش برای به دست آوردن اثری که با آن زندگی می کند، بی نتیجه بوده و از ما خواست، «پیروزی» برای ارکستر سمفونیک، کر و خواننده باریتون، ساخته همایون رحیمیان را برایش بیابیم همچنین اگر بتوانیم، مقدماتی را برای دیدار او با این هنرمند، فراهم کنیم.
در حاشیه ایمیل یک فایل صوتی وجود داشت از «پیروزی» که به گفته این دوست مان، نتیجه سالها ضبط کردن صدای رادیو بود! عجیب و غم انگیز بود که حتی یکبار هم در این چند سال ایشان موفق به ضبط کامل این اثر گرانبها (که اولین اثر تصنیف شده همایون رحیمیان و نشانه ذوق و استعداد سرشار اوست) نشده بود!
بشنوید فایل صوتی «پیروزی» ضبط شده از رادیو
چه آتشی می زند بر دل، شرح ِ دردِ طالبِ جرعه ای موسیقی، از بیابان خشک امواجی که فریاد هنر ناشناسی شان، گوش را می آزارد. دردی ست، شنیدن اصوات بی هنرانی که اینگونه هنر را زیر پای می گذارند تا اندکی قد بکشند…
دیدار
بی درنگ با استاد رحیمیان تماس گرفتم و ایشان با روی باز پذیرفتند. نامه را پاسخ دادم و ابراز خوشحالی کردم از آشنایی با گوهر نایاب و هنرشناسی چو او، در این روزگار هنرنشناس!
چه غم انگیز است! مردمانی که در همین نزدیکی بیش از ۲۰ سال، گوش به موسیقی با شکوه و گران مایه سمفونیک ایران داده اند، یکسره در خاموشی و فراموشی به سر می برند و یک مرد هنرشناس از کیلومترها دورتر، در طلب هنر متعالی، باید اینگونه موجب شعف ما شود که بله موسیقی وزین ایرانی هنوز در قلب هایی جاری ست…
همراه با دوستی دیگر که او نیز شاگرد همایون (علی) رحیمیان و از دوست داران و مروجان موسیقی سمفونیک ایران بود، آماده برای دیدار شدیم. ایمیل دیگری دریافت کردیم که او می گفت، به خاطر شرایط جوی پرواز ما به فردا موکول شد و من دیشب از شوق دیدار با استاد رحیمیان، چشم بر هم نگذاشتم…
دیدار ما بالاخره در روزی گرم و آفتابی اتفاق افتاد! مردی لاغر اندام و گندم گون، بسیار فروتن و محجوب همچون بسیاری از مردمان بردسیر بود. با هم ساعتها موسیقی هایی را که سالها پیش در ذهنمان جا باز کرده بودند یادآوری کردیم و به کمک یکدیگر، این تکه ها را سر هم می کردیم تا همین یک ضبط صوت ذهنی، دچار فرسودگی نشود. من از نوار سونی قدیمی ای می گفتم که صدای کودکی من در آن ضبط شده بود و معرفی می کردم آثاری که از رادیو ضبط کرده بودم، «شکیبایی»! اثر گرانقدر بهمن ریاحی و تصنیف با ارزشی در همایون ساخته محمد میرزمانی که شعرش را نمی فهمیدم؛ آن عزیز، اشعارش را برایمان خواند! به راستی که او فرزند نغمه های آسمانی بود…
تعریف می کرد که در کودکی اش چطور برای خواندن سرود در صف مدرسه داوطلب شده و بی درنگ «پیروزی» را خوانده و حتی اورتور آن را هم با صدایش نواخته! آری او از کودکی درک می کرده که آثار ارزنده موسیقی را باید تمام و کمال شنید و مصرانه هم چنین کرده بود!
تعریف کرد که اولین دیدارش با استاد رحیمیان در سال ۱۳۶۷ در کرمان بوده و با چه مشقتی خود را به این کنسرت در شهری دیگر رسانده و می گفت در آن روز حسین سرشار و مهرداد کاظمی همراه ارکستر خواندند و چقدر افسوس می خورد که مردم اپرا نشنیده، زمانی که صدای سرشار از توانایی «سرشار» را شنیدند، صدای خنده شان در سالن پیچید… می گفت سالها از شهرمان به این سالن رفتم تا ضبطی که از آن برنامه شده بود را بگیرم و بالاخر پس از سالها موفق شدم.
چند سی دی همراهش آورده بود تا به ما بدهد، یکی از آنها، خاطره همان کنسرت بود که شور و علاقه او را به موسیقی سمفونیک دوچندان کرده بود. قابل باور نبود که با این همه شناخت و علم در مورد سازهای ارکستر سمفونیک و رپرتوار ایرانی این نوع ارکستر، اولین و آخرین کنسرتی که تا آن زمان از ارکستر سمفونیکی دیده بود، همین برنامه بود!
تا زمان رسیدن استاد رحیمیان به محل قرارمان، چند ساعتی از آثاری که ضبط کرده بود از رادیو گفت، آثار با ارزشی از ریاحی، رحیمیان، شمس، کامکار و افرادی که مخصوصا در دهه ۶۰ و ۷۰ آثار بدیعی از خود به جای گذاشتند و ناگهان رادیو تصمیم گرفت، سیاست خاموشی را درباره آنها پیش گیرد. این در حالی بود که رادیو هنوز محل کار بسیاری از این هنرمندان بود ولی نه کاری از آنها منتشر می کرد نه از رسانه پخش می کرد و نه حتی به خالقین این آثار اجازه انتشار می داد.
او از نحوه ضبط این آثار می گفت و مشقاتی که خود، برادر و مادرش در این راه کشیده اند تا قطره قطره، این شراب هنر را جمع کنند؛ می گفت، بهصورت LP (دور کند)، بوسیله نوار کاست، صدای رادیو را روز و شب ضبط می کردیم تا بلکه در این گوشه از کشور، اندک سهمی از موسیقی داشته باشیم. هر دو ما، غرق در گفته های این نازنین دوست بودیم تا اینکه استاد رحیمیان با لبخند همیشگی اش به جمع ما پیوست. دوست کرمانی ما، پس از سلام و عرض ارادت، گفت من برادری داشتم که عاشقانه آثار شما را دوست داشت و همیشه آرزو داشت که شما را از نزدیک ببیند، متاسفانه او به دلیل بیماری در جوانی بدرود حیات گفت و امروز می خواهم برای مادرم که شنونده و علاقمند آثار شماست، صحنه هایی از این دیدار را به یادگار ببرم… دوربین روشن شد و استاد از روحیه ای که امروز در دیدار با علاقمندان آثارش گرفته صحبت کرد و پیامی داد به مادر هنردوست ایشان.
پس از آن دیدار، من و دوست تهرانی ام، آثار سمفونیکی که از آهنگسازان ایران داشتیم در اختیار آن عزیز گذاشتیم و مشغول صحبت در مورد نسل جدید آهنگسازان سمفونیک شدیم. تا آخرین لحظه ای که از هم جدا می شدیم، شاید بیشتر از چند کلامی درباره وضعیت زندگی غیر موسیقاییمان صحبت نشد؛ گویی گفتگو درباره میراث فرهنگی یک ملت، اجازه از خود گفتن را نمی داد؛ تنها فهمیدم که سفر ایشان به تهران، همراه با معاینه توسط پزشک هم خواهد بود.
پس از سفر او، «پیروزی» را هم با کلام هم بی کلام از استاد رحیمیان گرفتیم (یار کرمانی ما دوست داشت هر اثر با کلامی را، به این صورت هم داشته باشد تا ارکستر را بهتر بشنود) و همراه با یک دی وی دی دیگر که سمفونی تهران بود، به کرمان پست کردیم.
چه لحظه باشکوهی ست رسیدن به تصویری از یک آروزی بشری که سالهاست در پی آنی…
درک لذت معنوی این لحظه ها تنها برای کسانی که کلکسیون داری را نه یک سرگرمی که یک وظیفه فرهنگی، در دیار فراموش کاران می دانند، میسر است. به یاد ماجرای حبیب افتادم که بی توجه به ضبط و ثبت و نگداری آثارش دنیا را ترک کرد و فقط یک صفحه از او توسط عاشقاناش حفظ شد و شد پایه سنتور نوازی امروز ایران.
قرار دیدار مجدد
به خاطر وجود مشکلی در تلفن همراهم، من شماره ایشان را از دست دادم و نزدیک به چهار سال از ایشان بی خبر بودم، تا اینکه هفته پیش در چنین روزی تلفنم زنگ خورد و صدای این دوست عزیز را شنیدم؛ بسیار خوشحال شدم و در عین حال گله کردم که روزهاست منتظر گفتگویی دوباره هستم. ایشان از مریضی و بستری شدن دراز مدت خود گفت و اینکه قرار است برای معاینه به تهران بیاید و باز در آن فرصت دیداری تازه کنیم. از پشت تلفن، آثار جدیدی که از هنرمندان دهه ۶۰ مثل آقایان بهمن ریاحی، مهرداد کاظمی و… دریافت کرده بودم را نام بردم و قرار شد در صورت امکان، ملاقاتی با دکتر ریاحی هم داشته باشیم.
دیروز باز روی تلفنم، نام دوست عزیزم نقش بست و گفتم، باز به دلیل بدی هوا پرواز کنسل شده! گوشی را برداشتم و صدای خانمی آمد که گفت: «من خاله مهدی هستم، می خواستم بگویم که دیشب ایشان به رحمت خدا رفته اند!»
سکوت بود و…
پس از چند دقیقه هنوز در شوک این خبر بودم… سه شنبه قرار بود دیداری تازه کنیم…
یادم آمد پنج دقیقه پس از صحبتی که با هم داشتیم باز یکبار زنگ زد و گفت: اگر آقای رحیمیان را دیدید بگویید (به گریه افتاد)، یک نفر در گوشه ای از این سرزمین، عاشق و مرید شماست و…
گویی این بزرگمرد پاک طینت، حس کرده بود که شاید این قلب فسرده و درد کشیده، مجال وصلی دگر را ندهد.
امروز سه شنبه است، روز دیدار ما، روز آشنایی شما دوستان با دوست هنرشناس، عاشق، محجوب و فروتن من، مهدی یزدی زاده.
خیلی زیبا بود…خیلی دردناک
روحشان شاد
سلام
مطلب بسیار زیبا ودر عین حال تکان دهنده ای بود روحشون شاد این شعر هم به نظرم بیانگر علت چنین تراژدیهای دردناک هست:
او، راه وصال عاشقان را بست
فانوس خیال شاعران را کُشت
رگهای صدای ساز را بگسست
پیشانی جام را به خون آغشت
چه مقدمهی امیدوار کننده و چه پایان غمانگیزی. یادش گرامی
چقدر متاسف شدم … روحش شاد. ممنون از متن زیبایتان به یاد این عاشق
خدایش بیامرزاد چه کنیم اینجا ایران است با خصوصیات عجیب و غریبی که به آن اجبار کرده اند این ایران اینگونه نخواهد ماند اگر ایرانی باور کند که کیست…
اینها عاشقان واقعی موسیقی اند ، روحش شاد و غرق موسیقی باد …
سجادعزیزم
صداقت در قلمت موج می زد و بعد از خواندن آن بغض گلیوم را فشرد
روحش شاد و یادش گرامی
سلام خیلی متن زیبایی داشتید اگر باز هم مطلبی درباره ایشان دارید ادامه مطلبتون بزارید از مراسمشون هز دیگر خصوصیات ایشان برای همه بزارید نا بیشتر بدانیم روحشون شاد
غریبان را دل از بهر تو خون است
دل خویشان نمیدانم که چون است
عنان گریه چون شاید گرفتن
که از دست شکیبایی برون است
شکیبایی مجوی از جان مهجور
که بار از طاقت مسکین فزونست
که دنیا صاحبی بدعهد و خونخوار
زمانه مادری بی مهر و دونست…
یادتان گرامی، میدانم که این آه و سوز و زاری برای ماست و بر شما بجز شادمانی و رهایی چیزی نیست…
این اینده کدام است که بهترین روزهای عمرم را برای دیدارش حرام کردم اینده بدی است سخت است اما باید تحمل کرد روحش شاد و یادش گرامی باد امیدوارم بر غمش صبر کنید سخت است میدانم
دلم گرفت روحشان شاد