گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

با گران تر شدن قیمت محصولات فرهنگی، مثل کتاب و سی دی، مسئله کپی رایت از همیشه سخت تر شده است. وقتی قیمت یک سی دی نصف یک پیتزا بود (!) کمتر کسی به خود زحمت خرید اثر ارجینال را می داد، حتی اگر قلبا” راضی به متضرر شدن هنرمند مورد علاقه اش نباشد. اینکه مسئله نقض کپی رایت در آثار فرهنگی از کجا شروع شده و چرا بیشتر ایرانیان، کوچکترین توجهی به زیر پا گذاشتن حقوق صاحب اثر ندارند، موضوع این نوشتار نیست؛ با این نوشته می خواهیم مروری کنیم، وضعیت کنونی هنرمندان جوانی که از طریق هیچ نهاد و سازمان دولتی، حمایت نشده و فقط فعالیت آنها وابسته به سازمان های خصوصی است.

کشور ما حدود صد سال است که سازمان های فرهنگی خصوصی (از انتشاراتی های روزنامه و کتاب تا کمپانی های ضبط و پخش صفحه گرامافون) را در خود دیده است و این تاریخ نسبت به انتشارات های چند صد ساله اروپایی، چندان چشمگیر نیست. از سویی استقلال فعالیت سازمانهای خصوصی فرهنگی در کشور ما از آغاز تا کنون همیشه مورد چالش بوده و این مشکل، همیشه سودآوری و توسعه مادی و معنوی این سازمان ها را تهدید می کرده است.

با اینکه سازمان های خصوصی فرهنگی، هرچقدر از نظر کیفی سطح بالاتری داشته باشند، طبعا از حاشیه امنیتی و حمایتی بیشتری از طرف دولت همراه هستند ولی سرمایه گذاری مادی در آنها بسیار پرمخاطره و پر ریسک است، چراکه هرقدر سطح کیفی یک کالای فرهنگی توسط تولید کننده آن بالاتر باشد، مخاطب کمتری را به خود جذب کرده و در بیشتر موارد، امکان توسعه کوتاه مدت را ندارد.

از طرفی دیگر، وقتی سازمانی فرهنگی، مخاطبان بیشتری به خود جذب می کند، از طرف دولت بیشتر زیر ذره بین قرار گرفته و گاهی بعد از کوچکترین انحرافی، سخت مورد مواخذه قرار می گیرند.

با وجود موارد گفته شده، بی توجی مردم نسبت به حق کپی رایت، مشکلی بر مشکلات بزرگ سرمایه گذاری در زمینه فعالیت فرهنگی – هنری افزوده و باعث شده، کمتر سرمایه داری در این زمینه سرمایه گذاری کند.

حال وضعیت جامعه هنری جوان با هنرمندان گم نامش را می توان تصور کرد!

جوانانی که یا فارغ التحصیل مراکز هنری آکادمیک هستند و یا به صورت آزاد به تحصیل پرداخته اند، باید راهی پیدا کنند برای عرضه آثارشان. اولین اقدام آنها، متقبل شدن هزینه سنگین ضبط آثارشان است و ارائه آن به یکی از مراکز تولید و عرضه صوتی و تصویری موسیقی؛ جواب انتشارات هم مشخص است: «شما نامی ندارید که باعث فروش اثرتان شود» سه راه باقی می ماند، اول اینکه هنرمند جوان، برود تا از طرق دیگر کسب شهرت کرده و باز به آن انتشاراتی بازگردد، دوم با پرداخت هزینه بیشتر خود مخارج اثرش را بپردازد و در صورت فروش اثر، انتشاراتی هزینه را بازگرداند و سوم انصراف از انتشار صوتی و تصویری است!

مورد اول، وارد شدن به راهی سخت و طاقت فرسا است که بسیاری از هنرمندان مستعد جوان (در زمینه آهنگسازی و نوازندگی) هم در طی این مسیر از رمق افتاده اند. وارد شدن به عرصه برگزاری کنسرت مستلزم گردآوری یک گروه موسیقی است (چراکه در صورت نوازنده بودن هنرمند مورد نظر، یک گروه موسیقی مخاطب بیشتری خواهد داشت تا یک اجرای سولو) تشکیل یک گروه (چه در موسیقی کلاسیک غربی و چه ایرانی) نیازمند گرد آوری یک سری امکانات است که حداقل آن، وجود یک مکان تمرین است که یا در منزل یکی از اعضای خواهد بود یا اینکه اجاره می شود که هر دو دارای مشکلات خاص خود است؛ گردآوری چند نوازنده و یا خواننده حرفه ای هم به نسبت به نوع و حجم کار متغییر است.

همینجا لازم است که به هزینه بر بودن دعوت از بعضی از هنرمندان حرفه ای، (حتی برای تمرین) هم اشاره کنیم و به تمام این هزینه ها، هزینه تهیه لباس، وسایل رفت و آمد و برای بعضی از نوازندگان اجاره ساز و سیستم صوتی بی افزاییم.
حالا می ماند دوندگی گرفتن مجوز و در صورت دریافت آن، هماهنگی با سالنی که قرار است برای یک یا چند شب اجاره شود. هنرمند جوان ما، بعد از این دوندگی ها و هزینه ها، باید به تبلیغات بپردازد که خود ماجرایی دیگر دارد؛ خبرگزاری ها به سختی برای هر گروه نا آشنایی به خود زحمت درج خبر می دهند، لازم است برای اینکار، ارتباطهایی صورت بگیرد تا روز کنسرت در چند سایت و خبرگزاری، رد پایی از اجرای کنسرتی باشد. چاپ پوستر و بنر و تبلیغات سایتی هم که هزینه های خود را دارد…به روز کنسرت می رسیم، به خاطر نداشتن شهرت لازم، بیشتر سالن را فامیل، آشنایان و دوستان پرکرده اند، اگر خوش شانس باشد به سختی فقط هزینه اجاره سالن در می آید. این روند چندین بار باید تکرار شود و کنسرتهای بیشتری به اجرا برسد که کم کم هنرمند جوان ما سری در سرها در بیاورد و بیشتر از فامیل و دوستان، علاقمندان موسیقی به سالن بیایند؛ حالا شاید انتشارات نامدار ما به این جوان جویای نام رخصت انتشار اثرش را بدهد!

با توجه به سرمایه گزاری زیاد مادی و معنوی در روش اول، بهتر است از روش دوم شروع کنیم که حداقل کم هزینه تر است! یا باید کل هزینه تولید اثر را بپردازیم یا اگر انتشارات مورد نظر، اثر را بدون هزینه صاحب اثر منتشر کرد، به جای دستمزد چند سی دی هدیه بگیریم و دیگر سراغی از او نگیریم!

روش سوم که بسیار در کشور ما رواج دارد، ترک عرصه هنر و واگذاری آن به صاحب نامها است…

در کشور ما به خاطر سیاست های غلط فرهنگی و هنری از طرف دولت و نیز، عادت های غلط اجتماعی مردم، سالانه در مراکز آکادمیک، صدها دانشجوی موسیقی فارغ التحصیل می شوند ولی به ندرت کسی وارد بازار کار هنری می شود.

همشهری ماه

سجاد پورقناد

سجاد پورقناد

سجاد پورقناد متولد ۱۳۶۰ تهران
نوازنده تار و سه تار، خواننده آواز اپراتیک و سردبیر مجله گفتگوی هارمونیک
لیسانس تار از کنسرواتوار تهران و فوق لیسانس اتنوموزیکولوژی از دانشکده فارابی دانشگاه هنر تهران

دیدگاه ها ۲

  • متاسفم که تمام مسائل بالا درست است.ومن یکی از همین کسایی هستم که بیشتر از ۱۵ سال سعی در تولید و انتشار یک البوم دارم اماهر بار به دلیلی موفق نشدم.که خود قصه پر غصهای دارد.

  • سجاد جان؛نوشته ات خاطرات تلخی رو به یادم آورد. بی تعارف باید بگم که من پیش خیلی از جوانهایی که در نوشته ات گفتی هیچ نبوده و نیستم. حداقل انچه دیده ام بسیاری بوده اند که استعداد و تواناییهایشان از من خیلی بیشتر بوده. من هم با همان ذره دانش و توانایی ام به واسطه عشق به موسیقی در سالهای اول دهه هشتاد مسیری که به آن اشاره کردی رو چند بار گذراندم. تنها یا با گروه هایی اجراهایی رو حضور داشتم و چقدر سخت بود صبوری در راهی که خوب به بعضی از مشقاتش اشاره کردی. آخرین نقطه تسلیم من کنسرتی بود بنام موسیقی ملل. دو پارت بود در یکی سه تار می زدم و در بخش دوم تار. قطعاتی رو برای تار و سه تار از موسیقی اذربایجان و تاجیکستان و ژاپن و هند و ایران و موسیقی کلاسیک و غیره و گروه سازهای ضربی تنظیم کرده بودم. رضا سرلک ( پسر عموی سینا ) و احسان تارخ هم همراهم بودند. اینقدر سر این کنسرت و مسائلی که برشمردی من اذیت شدم که فقط اینو بگم که از سن که بیرون رفتم اشکم سرازیر شد و هرگز حس خوبی از یاداوری ان تجربه موسیقایی در من به جا نماند. تمام قضیه هم در چهار خط خبر دو تا روزنامه که اونهم از دوستان شنیدم که نوشته بودند خلاصه شد و نواری از ضبط اجرا که نمی دونم الان کجاست و گلی که مادرم که از شهرستان اومده بود برای اجرا بهم داد و همین. خشکیده آن گل توی کتابخانه م شد نماد خشکیدن آرزوهایی که دیگه الان فراموششان کرده م.و کلمه کنسرت تا ابد از ذهنم پاک شد:)
    ممنون از نوشته خوبت

بیشتر بحث شده است