فرهنگ تحلیلی مفاهیم؛ برای چه کسی؟ و با چه هدفی؟
«این کتاب یک «فرهنگ توصیفی و تحلیلی مفاهیم» است، و در توضیح مسائلی نوشته شده که در شرایط کنونی در جریان دریافت جدی و اندیشیدن به موسیقی پدید میآیند. این فرهنگ در گام نخست به کار هنرآموزان موسیقی میآید تا وقتی کتابی یا مقالهای دربارهی موسیقی میخوانند از مفاهیم و نکتههای مهمی باخبر شوند که از فضای فرهنگی و افق دانستههای امروزی ناشی میشوند و در نوشتههای نظری و انتقادی بازتاب مییابند.» (احمدی ۱۳۸۹: ۲)
پس آن طور که خود مولف میگوید هدف، نوشتن یک «فرهنگ مفاهیم» برای «هنرآموزان» موسیقی است. بسیار بدیهی است که چنین کتابی برای کسانی نوشته شود که دغدغههای جدی در حوزهی موسیقی دارند. چنین افرادی در ایران چه کسانی میتوانند باشند؟ دانشجویان رشتهی موسیقی در دانشگاهها؟ متاسفانه تعدادشان اندکتر از آن است که چاپ یک عنوان کتاب را توجیهپذیر کند. پس سوی نگاه به جمعیتی دیگر معطوف میشود؛ «هنرآموزان موسیقی». بابک احمدی این اصطلاح را به شکلی به کار برده که به نظر میرسد منظورش «هنرجو» باشد نه چنان که در ادبیات رسمی موسیقی امروزه رواج دارد به معنای «آموزگار موسیقی به درجهی استادی نرسیده» (۱۵).
آرزوی بسیاری از ما نیز چنین است که روزی روزگاری برسد که هنرجویان آزاد موسیقی نیز به چنین مباحثی علاقهمند شوند اما فعلا به طور قطع میتوان اظهار نظر کرد که جدا از بعضی استثناهای بسیار دیریاب و کم نظیر، نه تنها هنرجویان موسیقی (و حتا آموزگاران یا همان هنرآموزان نیز) بلکه حتا دانشجویان مقطع کارشناسی موسیقی هم متاسفانه علاقهمند چنین مباحثی نیستند (۱۶).
نویسنده که گویا به همین موضوع اشاره میدارد، در ادامه میافزاید:«این کتاب تنها برای هنرآموزان موسیقی نوشته نشده و به کار دانشجویان دیگر رشتههای هنری و دانشجویان فلسفه نیز میآید، زیرا اطلاعات عمومیای را در بر دارد که آگاهی از آنها در پیشبرد کار هنری مفید است. همانطور که فرهنگی در شرح مفاهیم نقادی ادبی یا مفاهیم فلسفی به کار هنرآموزان موسیقی میآید.» (احمدی ۱۳۸۹: ۳)
تشخیص دایرهی مخاطبان برای نوشتن یک کتاب یکی از مهمترین پایههای شکل دادن یک متن موفق است و ابهام و در هم آمیختگی در این موضوع موجب بروز اشکالاتی میشود که رفعشان چندان هم آسان نیست. مثلا اگر مخاطبان کتاب چنان باشند که مولف ادعا میکند چه نیازی هست که سعی کنیم برخی از آخرین تحقیقات و متنهای تاثیرگذار موسیقیشناسی (یا دیگر رشتهها) معرفی شوند در حالی که اکثرشان برای چنین خوانندهای غیر قابل دسترسی و غیر قابل استفاده هستند؟
حال اگر به منبعی که در قسمت قبل نشان داده شد تا حد زیادی کتاب احمدی تحت تاثیر آن قرار گرفته، نگاهی بیاندازیم مشخص میشود که انتخاب یک گسترهی خاص از مخاطبان تا چه حد در انسجام و جهتدهی متمرکز به محتوای کتاب نقش بازی کرده است (۱۷).
پی نوشت
۱۵- گفتههای او در جملات بعدی؛ «هنرآموز علاقهمند در جریان پیشرفت هنری و کسب مهارتها به شماری از آن مجموعه مفاهیم دست مییابد و فراخور استعداد و فرصتی که در اختیار دارد، دانش میآموزد …» این نظر را تایید میکند.
۱۶- این که علاقه به مباحث موسیقیشناسی در میان هنرجویان، دانشجویان و آموزگاران وجود داشته باشد یا نه مبحثی است که به سادگی نمیتوان در مورد آن رای داد. برای ارزشگذاری بر داشتن چنین دانشی (حتا به عنوان اطلاعات عمومی) باید بحثهای پیچیدهای در زمینهی اهداف آموزش موسیقی در ایران صورت بگیرد و در حوزهی نظر و عمل به نتیجه برسد تا بتوان اظهار نظر کرد که آیا داشتن چنین دانشی برای یک هنرجوی سهتار یا پیانو که چند سالی وقت بر سر یادگرفتن نوازندگی ساز گذاشته، فضیلتی محسوب میشود یا تنها به کار گستردهتر کردن اقیانوسهای دانش با عمق دو سانتیمتر در وجود ما میآید؟
۱۷- به جز بخش اول مقاله که مستقیما رد تاثیر یک کتاب را بر دیگری به نمایش میگذارد، مقایسههای بعدی میان این دو متن تنها دو دلیل میتواند داشته باشد؛ نخست مشابهتهایی که شواهدش پیش از این اشاره شد (به قرینهی مشابهتی که موجود است حدس بزنیم در اینجا نیز تاثیرگذاری یکی از کنشهای ممکن باشد) و قیاس دو متن که طبق ادعایشان به موضوعی تقریبا مشابه میپردازند. از همین رو نباید از نظر دور داشت که قیاس به این معنی نیست که علیرغم تمام مشابهتهای پیدا و پنهان، مولف کتاب پیرو حق ندارد از مدل اصلی دور شود و راه دیگری را در پیش بگیرد. در حقیقت بازخوانی یک متن (که ادعای ترجمهی آن دیگری را هم ندارد) در پرتو دیگری نباید به استبداد مطلق سرچشمه بیانجامد.
با سلام
مقاله جالبی است و مطابقت های جالبی را کشف کردید.
یک خصلت مشترک در اهالی سینما و عمدتا منتقدان حوزه سینما وجود دارد: نوک زدن به هرچیزی که خودشان در آن تخصص ندارند.
از روان شناسی تا جامعه شناسی. از موسیقی تا ادبیات و فلسفه و … سیاست و اقتصاد و تاریخ و …
اتفاقا در میان اهالی سینما و عمدتا منتقدان، موسیقی مصداق آن چیزی است که در مقاله دیگری در همین سایت به عنوان ژست از آن یاد شده.
چند سال پیش دبیری سرویسی موسیقی یکی از «هنری» ترین ماهنامه های هنری به من پیشنهاد شد. سردبیر یکی از منتقدان بود که به نوعی شاگرد همین آقای بابک احمدی است.
ایشان مرتب می گفت: ” ببینید آقا، من نمی خواهم سرویس موسیقی ما این جور و آن جور باشد، نمی خواهم از آدم های شناخته شده حرف بزنم، نمی خواهم و… نمی خواهم.”
پرسیدم بفرمائید چه می خواهید؟
گفت مثلا راجع به جان کیج حرف بزنیم.
از پیتر گابریل.
راجع به اشتوک هوزن بنویسیم ” ما مخاطب خاص می خواهیم.”
کار را قبول نکردم. با خودم فکر کردم این آقا فکر می کندجان کیج و پیتر گابریل در یک لیگ هستند.
این آقا معتقد بود انیو موریکونه آهنگساز خوبی نیست و این مسئله را در کله شاگردانش فرو کرده بود.
چندی پیش یکی از شاگردان این منتقد نامی برای سفارش ساخت موسیقی فیلمش نزد من آمد.
گفت موسیقی ای می خواهد که مثل موسیقی موریکونه “از فیلم بیرون نزند”
.
.
.
کتاب را نخوانده نمی شود قضاوت کرد اما آن چه اتفاق می افتد به گفته خود مولف محترم مقاله ممکن است بسیار بزرگ تر از این باشد که کتابی ترجمه شده یا تالیف شده.
این باید زنگ خطری باشد برای ما که اهالی موسیقی هستیم. یا روزنامه نگار، یا آهنگ ساز، یا نوازنده، یا دوست دار موسیقی، بخشی از ارتباط حرفه ای ما با افراد دیگری است خارج از حوزه تخصصی ما.
افرادی تحت تاثیر همین افراد، کار سفارش می دهند و طبق همان استانداردهای ساخته و پرداخته ذهن خودشان هم کار می خواهند.
در روزنامه ها سرویس های سینمایی به مراتب قدرت بیشتری از حوزه موسیقی دارند. و فقط حجم مطالب سینما و موسیقی را با هم مقایسه کنید.
مقاله هایی از این دست، و سایر مقالات در حوزه موسیقی ارزش فوق العاده ای دارد.
با تشکر