به همین ترتیب، درایههایی مانند «امپرسیونیسم» و «اکسپرسیونیسم» سَبک هستند، عناوینی مثل «دوازدهتنی»یا «لایتموتیف»اصطلاحات فنی مرتبط با یک سبک یا روش یک آهنگساز، و مدخلهایی مانند «موسیقی نظامی»، «موسیقی عاشقانه» و «موسیقی سَبُک» گونههای موسیقایی (۳۰).
باز هم تنها دلیلی که میتوانست موجب فراهم شدن توجیهی برای قرار گرفتن چنین عنوانهایی در این کتاب شود (بررسی آنچه موسیقیشناسی دربارهی آنها میگوید) نادیده انگاشته شده است، در عوض تقریبا تمامی این مدخلها و مدخلهای مشابه مملو از مثالهای غیرموسیقایی و گاه اشاره به نام و تاریخ و موضوع آثاری است که در این سبکها یا گونهها و یا بر اساس این تکنیکها خلق شدهاند.
بدین صورت خواننده تنها با یک تعریف مقدماتی از موضوع و برخی مثالهای موسیقایی و غیر موسیقایی آن آشنا میشود یعنی کاری که یک فرهنگ اطلاعات عمومی هنر یا موسیقی باید انجام میداد (۳۱).
از این درهم شدگی مفهوم و سبک و رشته و زیررشته و … بگذریم و فرض کنیم میتوان چندروشی و ناهمسان بودن انتخاب درایهها را نادیده بگیریم، آنگاه به درایههایی میرسیم که محتوای ارائه شده در شرحشان محل اشکال است.
اینگونه درایهها محتوایی دارند که برای شخص آشنا با موسیقیشناسی یا در بعضی موارد نظریهی موسیقی ناآشناست. بررسی دقیقتر این احتمال را مطرح میکند که ممکن است هر یک از اینها استنباط مولف از بعضی متنهای موسیقیشناسی یا نظریات مستقل خود او باشد.
در هر حال ما در برابر این پرسش قرار میگیریم که «آیا قرار است در نوشتن فرهنگنامه نظریات شخصی (که عموما برای بار نخست در همین فرهنگ ارائه میشوند) محتوای هر درایه قرار گیرد؟».
روش عمل مولف در این کتاب نشان میدهد که آگاهانه یا ناآگاهانه پاسخ به این پرسش مثبت بوده است. انتظار اکثر ما وقتی که چنین فرهنگنامهای را در دست میگیریم و مدخلی را مطالعه میکنیم این است که با چکیدهی نظرات موسیقیشناسان یا به استعاره، نظر موسیقیشناسی امروزی در مورد آن آشنا شویم.
هنگامی که کسی نظرات دیگران را با مراجع یا بدون آنها در شرح مدخلی ذکر میکند اعتبار خود را از آنجا میآورد که آن مباحث در یک گفتمان درون رشتهای مدتها مطرح شده و پس از پالایش، دستکم در میان بخشی از متخصصان همان رشته پذیرفته و تثبیت شده است، با این وصف آوردن نظرات شخصی یک غیرموسیقیشناس در شرح مفاهیم موسیقیشناسی بدان معنا است که آنچه در «فرهنگ تحلیلی» میخوانیم، خود عملی موسیقیشناسانه است و نه گردآوری چکیدهی دانش موسیقیشناسی.
از منظر گفتمان درون رشتهای چنین نظراتی باید نخست در مقالات، کتابها و … خود آن رشته مطرح شوند و با از سر گذارندن یک دورهی تثبیت راه خود را به متون مرجع موسیقیشناسی باز کنند.
روشن است که این دلایل هیچکدام به این معنی نیست که امکان صحت نظرات یک غیر موسیقیشناس در موضوعی موسیقیشناختی به طور مطلق نفی گشته، یا امکان پذیرش سریعشان به کلی انکار شود، بلکه بیشتر به این معنی است که برای ابراز چنین نظراتی جای اشتباهی انتخاب شده است.
در نتیجه متن یک فرهنگنامه گاه (و نه در همهی موارد) عرصهی تاملات روشنفکر حوزهی عمومی یا متخصص رشتهی دیگر در باب موسیقی یا موسیقیشناسی شده است.
نمونهی بسیار بارز چنین روندی را در این جمله میتوان یافت؛ «واژهی Performance درمورد اجرای بسیاری از آثار هنری به کار میرود، اما در مورد آثار موسیقایی، اجرا را باInterpretation بیان میکنند.» (احمدی ۱۳۸۹: ۲۲).
مشخص نیست که مولف چرا چنین نظری داشته، اما در هر حال روشن است که این نظر خود او است که باید بتواند از آن دفاع کند. زبان انگلیسی به طور عام و متون موسیقی و موسیقیشناسی به طور خاص دفاع مستحکمی را برای این نظر فراهم نمیکنند؛ چرا که در هر دو، واژهی اولی (و گاه واژگان دیگری) برای اجرای موسیقی بیشتر معمول است.
به علاوه با توجه به معنای دیگر (و مهمتر این اصطلاح در موسیقیشناسی: تاویل یا تفسیر) پذیرش نظر مولف معادل پذیرش حتمی بودن تفسیر در هر اجرای موسیقایی است. این گزاره نیز ازدیدگاه موسیقیشناختی و هنر اجرایی موسیقی نیاز به بحث و جدل فراوان دارد.
از سوی دیگر بابک احمدی در همین کتاب Interpretation را هم به عنوان ترجمهی مدخل «اجرا» آورده و هم تاویل و با این کار بر اشکالی که به آن اشاره شد صحه گذاشته است (۳۲).
پی نوشت
۳۰- ممکن است جدلی در این که کدام یک از این اصطلاحات سبک هستند و کدام گونه و کدام … پیش بیاید اما هر جایگشتی که مورد توافق باشد فرقی در نتیجهی ایرادی که گرفته شد حاصل نمیشود؛ همچنان علت حضور اینها در میان مفاهیم موسیقیشناسی معلوم نیست.
۳۱- حتا اگر نویسنده موفق میشد نمونههای موسیقیشناختی را هم در هر یک از این مدخلها شرح دهد و به سرنمونهای اصلی آن اشاره کند به این معنی نبود که کاربرد هر یک از مثالهای ذکر شده (یا مشابه آنها) در جایگاه یک «مفهوم» در موسیقیشناسی صحت دارد/مجاز شده است، اما لااقل این گونه توجیه بهتری برای حضورشان فراهم میشد.
۳۲- در این نوشتار سعی بر این بود که وارد سنجش نظری محتوای شرح درایهها نشوم چرا که جایگاه آن هم در این متن نیست. این یک مثال برای اشاره به موضوع کلی جانشینی عمل موسیقیشناختی با گردآوری نظرات دیگر موسیقیشناسان آورده شد با یادآوری این نکته که تقریبا در نیمی از مدخلها ردپای چنین دیدگاه و عملکردی را میتوان دید.
۱ نظر