گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk


پیشاپیش باید گفت که موضوعی قهرمانی را به این شکل گزاف، «سانتی مانتالیزه» کردن و در پیچ‌ و خم کلیشه‌های تآتری گردانیدن نوعی‌ نقض غرض است. پرداختن بخش اعظم لیبرتو به عشق پنهان بابک به رخسانه، به حسد زنانه‌ی آذر به رخسانه، به هوس شهوی ماهیار به رخسانه و بالاخره‌ به انتقام خصوصی ماهیار از بابک، دیگر مجالی برای برجسته ساختن نقش‌ انقلابی و مبارزاتی بابک -که در چنین ایرانی باید هدف اصلی باشد- بجای‌ نمیگذارد و از همین جا است که روابط غیرمنطقی میان پرسوناژها جان‌ میگیرد.

سردار سپاه -که قطعا مدت‌های دراز با بابک در یک سنگر جنگیده- و فراز و نشیب یک مبارزه را تجربه کرده، بسیار کودکانه و سطحی است‌ اگر پس از برخورد با یک زن و سر خوردن از او، ناگهان تصمیم به پیوستن‌ به دشمن بگیرد! از آن سطحی‌تر واکنش او در همان لحظه‌ی برخورد با رخسانه است که بلافاصله با او گلاویز میشود!

نویسندهء لیبرتو -خود قبل از بابک- با این صحنه‌اش از «اسپهبد» خلع درجه و شخصیت کرده است. تنزل شدید مقام ماهیار از جانب بابک و تنها پس از شنیدن واقعه از زبان رخسانه -که خود باید در چنان‌ موقعیتی بهر حال مورد تردید باشد- نیز از شخصیت بابک میکاهد.

مگر او تا بحال سردار سپاهش را به درستی نشناخته بوده است که اینک با چند کلامی شایسته نگهبانیش می‌شناسد! عمل آذر نیز -با توجه به محیطی که‌ مدتها در آن زیسته- در ربودن کلید از مخفی‌گاه و سپردنش به ماهیار که آشکارا قصد پیوستن به دشمن را بیان میکند، غیرمنطقی جلوه میکند.

مگر آنکه برای توجیه این کار، همانگونه که از روح لیبرتو برمیآید، بر آن باشیم که حسادت زنانه میتواند همهء اصول و همه روابط را درهم بریزد که در اینصورت بهتر است از «حماسه» حرفی نزنیم.

صحنهء آخر «دلاور سهند» نیز جای گفتگو دارد.

سربازان دشمن -که نمیدانم چرا لباس‌هایشان آنگونه که باید معرف ملیت یا قومیتشان نیست- به بابک پنچ شش دقیقه‌ای فرصت میدهند که کلی شعار میهنی و حماسی در فضا بپراکند که مضمون کلی‌شان جز آن‌ نیست که «از هر گوشه این دیار بابک‌های دیگری برخواهند خاست» و از این نوع، متاسفانه روح حماسی نابود شده در جریان داستان، با این‌ شعارها دوباره نمیتواند جان بگیرد.

و پرویز ممنون. چه بجا و چه ظریفانه، مقاله‌اش را در این باب‌ با این عنوان انتشار داد که: «شعار داد و سرنگون شد!»

بابک پرداخته‌ی «سعدی حسنی»، بیشتر به شعاردهندگان انقلابی‌ نمائی شبیه است که سرنوشت مختوم همگی‌شان جز سرنگونی نبوده، نیست‌ و نخواهد بود؛ من «بابک» را دوبار دیدم و شنیدم: در آخرین تمرین {و} در اولین اجرای عمومی. در تمرین آخر، سربازان دشمن، دست‌های بابک را -پس از ادای شعارهای میهنی‌اش- حداقل در آخرین لحظهء خروج از صحنه‌ از پشت می‌بندد.

ولی گویا همین صحنه نیز مخالف روح حماسی اثر تشخیص داده شده است. زیرا که در نخستین اجرا آنرا حذف کرده و صلاح‌ دیده‌اند که با یک قهرمان، هم‌چنان قهرمانانه، بی‌آنکه دشمن حتی دشنامی‌ نثار او کند، با گردن کشیده از صحنه خارج شود! و این نوعی جعل تاریخی‌ است؛ زیرا که میدانیم بابک را تحقیر کردند و بطرزی فجیع به قتل‌ رسانیدند.

محمود خوشنام

محمود خوشنام

۱ نظر

بیشتر بحث شده است