پرده ششم
این پرده با صدای شمس آغاز میشود و مولانا را در تاریکی از محلی که مولانای جوان جلوی پدر زانو زده و سوگواری میکرد به خود میخواند؛ چهره مولانا نشان میدهد که او سالیان درازی را در غم پدر گذرانده و این صدا خلوت او را به هم میزند. شمس می خواند: “… پس تو را هر لحظه مرگ و پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتیست مصطفی فرمود دنیا ساعتیست آزمودم مرگ من در زندگیست چون رهی زین زندگی پایندگیست” مولانا سر بر میدارد و میگوید: “کیستی تو؟” و شمس پاسخ میدهد:”کیستی تو؟” این سئوال و جواب یکبار هم در پرده سوم اپرا اتفاق افتاد ولی اینبار با ملودی دیگری که به طرز تحسین برانگیزی حالت روحی مولانا و همچنین شمس را نشان میدهد.
در لیبرتوی اپرای مولوی غریب پور چندین بار از این تکرارها استفاده میکند و میبینیم که یک
دیالوگ هم از زبان نقشهای مثبت و هم منفی شنیده میشود؛ غریب پور با این روش هشدار میدهد که واژه
ها به خودی خود مثبت یا منفی نیستند و اینکه با چه هدفی به کار گرفته بشوند نقش مثبت یا منفی
آنها را تعیین میکند؛ در هر دو صحنه یک سئوال و یک جواب مطرح میشود ولی مسیر آنها بسیار متفاوت
است، در پرده سوم مغول از مقام مادی اش میگوید ولی در صحنه دوم شمس از مقام معنوی اش میگوید.
دیالوگ این بخش شمس و مولانا از دید بسیاری از منتقدان و صاحب نظران یکی از درخشان ترین صحنه
های این اپرا است.
هنگام ضبط این قسمت هم معتمدی و شجریان همزمان وارد استودیو شده اند و به ضبط
پرداخته اند.
اولین دیدار شمس و مولانا بدون نت نویسی آهنگساز و به صورت کادانسی* برای خوانندگان در نظر گرفته شده و از قمستهایی است که این دو خواننده در ساخت آن تاثیر مستقیم
داشته اند.
البته شکل گیری این جملات بدون مشورت آهنگساز نبوده و همانطور که در فیلمی که از پشت صحنه این اپرا منتشر شده مشخص است، آهنگساز خط دهی اصلی را به عهده دارد.
بر خلاف دیگر قسمتهای این اپرا در این بخش (و پرده مشابهی در که قسمت های آینده به آن می پردازیم)، هیچ سازی دو خواننده را همراهی نمیکنند و این اتفاق پس از گذشتن از صحنه های پر هیاهو باعث شده، خلوت خاصی در این صحنه بوجود آید که این آرامشی ژرف مناسب با هدف کارگردان و آهنگساز، بوده است.
در این پرده به خوبی، در چند بیت تاثیر عمیق شمس بر مولانا به نمایش درآمده و با اینکه ظاهرا از نظر تکنیک کارگردانی و آهنگسازی، با دیگر صحنه های این اپرا برابری نمی کند، شکل گیری علاقه مولانا به شمس را به خوبی به نمایش گذاشته است.
در پایان مولانا گویی پدر دیگر خود را باز یافته و می خواند: «شکر ایزد را که دیدم روی تو یافتم ناگه رهی من سوی تو. چشم گریانم ز گریه کند بود یافت نور از نرگس جادوی تو…»
کم کم در همراهی صدای خواننده، ارکستر با نوانس پیانو وارد می شود ولی هنوز مانده تا همراهی خواننده و ارکستر به معنای واقعی به «همراهی» تبدیل شود… شاید تعلیقی که در این همراهی بوجود می آید برای بسیاری از شنوندگان آنچنان قابل توجه نباشد ولی برای بسیاری از اهالی موسیقی، تمام این ریزه کاری ها تحسین برانگیز است.
بهزاد عبدی در جای جای آثارش سعی می کند به روش های مختلف به آشنایی زدایی بپردازد و این کار را با مهارت انجام می دهد و کمتر زیاده روی های آزار دهنده همچون ساختار شکنان امروزی در آثارش وجود دارد. مخاطب خود را می شناسد و روی مرز پیش می رود…
* کادانس، در موسیقی کلاسیک غربی به دو مفهوم مختلف به کار می رود که اینجا منظور ما کادانسی است که در قرن هفدهم در کنسرتو ها ساخت آن، به عهده سولیست قطعه بود.
۱ نظر