برای روشنتر شدن همهی این مسائل (به ویژه تاثیر نامگذاری) قطعهی «مرثیه برای قربانیان فاجعهی هیروشیما» اثر «کریشتف پندرسکی» با اجرای ارکستر رادیو ملی لهستان و رهبری خود آهنگساز، ابتدا بدون آن که نام آن برده شود پخش و سپس شرح داده شد که این قطعه به بیان پندرسکی در ابتدای ساخت (۱۹۶۰) به عنوان «یک ایدهی انتزاعی برای سازهای زهی» مطرح بوده اما پس از اجرای آن آهنگساز خود «مصیبتزدهی بار عاطفی قطعه شده […] به دنبال تداعی معانی گشته […]» و در آخر تصمیم گرفته آن را به قربانیان هیروشیما تقدیم کند و در ۱۹۶۴ نوشته است: «بگذارید مرثیه باور راسخ مرا به این که قربانی شدن هیروشیما هرگز فراموش نخواهد شد، بیان کند.» (برداشت از دفترچهی سیدی). این کنش تفسیری از طریق نامگذاری از آن رو که خود آهنگساز انجامش داده بود مشکلات یاد شده را به طور عملی و بدون مواجه شدن با مسالهی اصالت تفسیر به حاضران نشان داد.
قیاس یا مقایسه تکنیک بعدی بود که بنا به گفتهی مدرس کارگاه در نقد بسیار مورد استفاده قرار میگیرد و به این صورت تعریف میشود؛ «عملی که در آن دو چیز را از بعضی جهات با یکدیگر بسنجند. نتیجهی چنین عملی میتواند یافتن اینهمانی یا تساوی کامل (که در موسیقی با توجه به شناسههای قطعه مانند ملودی و … معمولا بیواسطه در ذهن رخ میدهد)، یا شباهت یا تفاوت (که مستلزم تلاش تحلیلی بیشتر و شرح در نوشتهای است که حاصل قیاس است) باشد. مقایسه یکی از ابزارهای توانای منطق برای فهمیدن ساختار است در حقیقت بسیاری از اوقات به کمک این فن میتوان ویژگیهای یک اثر موسیقایی را استخراج کرد.»
به عنوان مثالی از این فن، قسمتی از «موسیقی اصیل ایرانی بازگشت به گذشته؟ (نقد نوار نوا مرکبخوانی شجریان)» نوشتهی «محمدجمال سماواتی» در مجلهی آدینه شماره ۱۲، که احتمالا یکی از اولین نقدهای موسیقی بعد از انقلاب است، خوانده شد: «دربارۀ فضای کلی پیشدرآمد این نوار به چند نکته اشاره باید کرد: ۱- استفادۀ مکرر از شدت و ضعفهایی که اساسا در مورد اصالت آن در موسیقی ایرانی جای سخن است. ۲- گفتگوی تکسازها با گروه که نظیر آن را در کارهای «گروه پایور» میتوان پیدا کرد که تقریبا با همان حالتی که در کارهای این گروه اجرا شده میشنویم. ۳- وجود پاساژهایی که با توام شدن «کرشندو» تداعی کنندۀ همان شباهتهایی است که گفته شد […]» مقایسهای که نقدگر میان آثار دو استاد گروهنوازی ایرانی صورت داده است کاملا روشن دیده میشود.
در ادامهی بحث اولا مطرح شد که با وجود کارآمد بودن این ابزار منطق برای درک و تحلیل ساختار، تنها کافی نیست که به نتایج مقایسهای که در ذهن نقدگر نقش میبندد بسنده کنیم بلکه بهتر است که چنین مقایسههایی مستدل باشد. برای مثال اعلام مشابهت/تفاوت میان آثار دو موسیقیدان یا دو اثر یک موسیقیدان یا … بهتر است با اشاره به نکاتی فنی که باعث شده منتقد آنها را مشابه/متفاوت بیابد همراه شود. این کار دو سود دارد یکی این که خواننده با نوشتهای مستدلتر مواجه میشود و دیگری این که ویژگیهای فنی آثار از طریق چنین کنشهای تدریجیای شکافته و تبیین میشوند.
به عنوان نمونه موومان اول کوارتت زهی شمارهی ۲ شوستاکویچ با اجرای کوارتت «سورل» (Sorrel) و موومان اول کوراتت زهی لا مینور بتهوون (اپوس ۱۳۲) با اجرای «کوارتت ایتالیایی» (Quartetto Italiano) به ترتیب و بدون این که به شنوندگان اطلاعاتی در مورد قطعات داده شود پخش و از آنها خواسته شد دست به مقایسه میان آن دو بزنند. این مثال به حضار کمک کرد تا درک کنند تنها این که بدانند قیاس از لحاظ منطقی موجه است حتما منجر به این نمیشود که بتوانند زمینهای برای انجام آن پیدا کنند. یافتن زمینههای مقایسهی دو چیز پیوستگی نزدیکی با تشخیص ویژگیهای آنها به طور منفرد دارد.
در ادامهی این بحث «سجاد پورقناد» نظر دیگری مطرح کرد مبنی بر این که گاه مشابهت دو دسته از آثار چنان روشن است که نیازی به توضیح ندارد و مثال زد؛ «زمانی که گفته میشود کسی به سبک [حسین] علیزاده تار مینوازد» اما اندکی تامل در مورد این مثال خاص روشن میسازد که آنچه کاربرد بدون شرح این جمله را ممکن است مجاز کند، این است که گوینده به سبکشناسی شناخته شدهای «ارجاع» میدهد. در حقیقت پیشفرض او این است که این «سبک» در جاهای دیگری به قدر کافی تشریح شده و از همین رو شناخته شده است و ارجاع به آن بدون ابهام در ذهن خواننده صورت میپذیرد. با این وجود به نظر میرسد برای نوشتارهای تحلیلی بهتر است که حتا در این صورت نیز دلایل مشابهت ذکر شود.
۱ نظر