گلپا همینطور، ادیب خوانساری آوازش مخصوص به خودش بود. محمودی خوانساری کاملاً مخصوص به خود آواز می خواند، بنان و شهیدی و گلچین و دیگران همینطور. هر کدام رنگی داشتند. آواز طیفی بود از رنگ های مختلف. اما امروزه مثلاً فقط آبی داریم. حالا یکی کمرنگ یکی پررنگ، یکی لاجوردی یکی آسمانی یکی آبی دریا و غیره. همه آبی اند به هرحال. قرمز و سبز نداریم. همه دنبال طیف رنگ آبی می روند. در مورد خوانندگان زن هم همینطور. پری زنگنه را داشتیم آکادمیک کار بود. در مقابل مرضیه و دلکش بودند. روح انگیز بود.
الهه و پوران و بقیه بودند. وقتی می گوییم پوران، یک صدای کاملاً خاص مخصوص آن فرد به ذهن می آید. وقتی شنونده گوش می داد متوجه تفاوتها می شد کاملاً و همین تنوع پیش برنده بود. اما امروز رادیو را گوش می دهیم از ده خواننده هشت نفر مثل همند. طیف نداریم. یکی از ضعفهای مهم موسیقی آوازی امروز ما این مسأله است. البته بحث بنده اصلاً خود آقای شجریان و کاری که کردند نیست. ایشان حداقل بیست سال قله آواز ایران بودند. بحث بنده این است که باید اجازه داد تا در نسل جدید رنگ های تازه ای پیدا شود.
با توجه به صحبتهای شما می شود در مورد آقای شجریان و در خصوص این بحث دو دوره را در نظر گرفت. اول تا زمانیکه شجریان، شجریان شود و دوم بعد از آن. در مقطع اول برای شجریان شدن بسیار زحمتها کشیده شده و حتی ایشان از بسیاری خوانندگان قبل از خودشان باسوادتر بوده اند و کارشان عمق بیشتری داشته است. بواسطه همان آشنایی با ساز و صدا و مطالعه و ادبیات و همه مکاتب را دیدن و تجربه کردن و تمام آن جستجوها و تلاشها. به نوعی می شود این نتیجه را گرفت که شاید حق ایشان بوده اگر دهه ۶۰ و ۷۰ سلطه کامل داشتند در آواز. هر چند دلایل قابل بحث دیگری خارج از خود ایشان در این امر دخیل بوده اند اما به هرحال در نتیجه ای که حاصل شده تفاوتی نمی کند. مقطع بعدی دوره بعد از این اتفاق است و اینجاست که مسئولیت بزرگی به گردن ایشان بوده.
موضوع بعدی که می خواستم در موردش صحبت کنیم، بحث شعر و استفاده از آن در موسیقی ماست. ما ادبیات کلاسیکی داریم و همچنین موسیقی کلاسیک.
هر چند موسیقی کلاسیک ما ریشه ها و تاریخش به اندازه شعر کلاسیک شفاف نیست اما این دو، خوب همدیگر را پیدا می کنند و به هم می رسند. کلام در ردیف موسیقی ما (به عنوان چکیده بخش اعظمی از تاریخ موسیقی ایران) تماماً شعر کلاسیک است و این همنشینی و وحدت کاملاً متناسب و منطقی به نظر می آید.
از زمانی که ردیف به شکلی که هست به دست ما رسیده تا حال، موسیقی ما جریان های مختلفی را پشت سر گذاشته و بیان های مختلفی ظهور کرده اند و خصوصاً در دهه اخیر حرکتهای اوانگاردی را هم شاهد بوده ایم. منتها شعر و جایگاهش در این بیان های موسیقایی جدیدتر، بطور عموم هنوز مثل گذشته است. آهنگساز نوگرای امروز ما هم (اگر از چند شعری که شنیده نخواهد دوباره استفاده کند) همان چند دیوان را باز می کند و شعری انتخاب می کند. البته از شعر نو هم استفاده شده و می شود که البته همه تجربه ها کامیاب نبوده اند و این به کارگیری ها به جریانی تبدیل نشده و در حد تجربه های شخصی باقی مانده است.
چرا که هنوز هم میزان استفاده از شعر کلاسیک درصد بسیار بالاتری را در موسیقی ما دارد. نکته مهم این موضوع، تناسب شکل زندگی آهنگساز امروز، زبان موسیقایی اش و کلامی است که بکار می گیرد. در موسیقی غرب، بیش از صد سال پیش شوبرت و مالر و امثالهم هنوز از شعر کلاسیک استفاده می کردند که موجه نیز بود چرا که هنوز موسیقی در قالب کلاسیک آن نفس می کشید و وجود داشت.
اما با شروع جریانهای جدید در قرن بیستم دیگر کسی سراغ هومر و شکسپیر و گوته و شیللر نرفت و یا اگر رفت رویکردی کاملاً متفاوت داشت. کلام و نوع استفاده از آن به موازات تحول بیان موسیقی تغییر یافت. شما در این خصوص چه فکر می کنید؟
استفاده از شعر در موسیقی ما دو صورت کلی دارد. شعر در آواز و شعر در ترانه و تصنیف. در مورد آواز تکلیف مشخص است و همانگونه که گفتید به خوبی شعر و موسیقی بر هم سوارند. شعر عطار و سعدی با ردیف آوازی ما همخوانی و تناسب دارد.
البته حتی در آواز هم شعر نو استفاده شده. مرحوم بنان، آقای شجریان و دیگران استفاده کرده اند. در کارهای خود بنده هم بوده است. این استفاده کاملاً بستگی به هوشمندی و خلاقیت آوازخوان دارد تا کار خوب از آب دربیاید وتناسب حفظ شود.
گزارش موسیقی
۱ نظر