من در استودیو بل فایلی داشتم که متعلق به ایرج حقیقی بود که آرشیو ایشان محسوب می شد. هنگامیکه به ناگهان ایرج حقیقی به دانمارک مهاجرت کرد نوارهای ما را به دلیل اینکه هنوز تکمیل نشده بود به ما نداد و در همان فایل قفل شده ماند. اینجانب هم نبودم و اینگونه شجریان و پرویز به استودیو رفته و با پرداخت مبلغی خوب قفل این فایل را شکسته و باز کردند و نوار «بیداد» را از استودیو گرفتند.
کلیه مخارج تمرین و ضبط را مرکز هنری چاووش پرداخت کرده بود و این اثر متعلق به چاووش بود تا از آن بهره وری کند بخصوص که گروه شیدا در تمامی سال های چاووش به گروه عارف نیز حقوق پرداخت کرده بود و شاید این اولین کاری بود که می توانست جبران پرداختی های گروه شیدا و اینجانب را بنماید.
به هر حال کار بیرون آمد، جالب اینجانست که نام مرا در انتهای گروه نوشته بودند که نوازندگی کرده ام. در این نوار هیچ از این داستان ها و زحماتی که من کشیدم نوشته نشد. خواهر من به من، زنگ زد و گفت: آقای شجریان و پرویز برای شما چکی به مبلغ سی هزار تومان نوشته اند، چه کنم؟ به خواهرم گفتم که نامه ای کوتاه به این دو دوست بنویسد و چک را به عنوان هدیه تولد فرزند اول مشکاتیان که تازه به دنیا آمده بود به پدر بزرگش شجریان بدهند. او نیز این کار را کرد.
اگرچه این موضوع و هتک حرمت به من، مرا ناراحت کرد اما من براین باور بودم که شرایط خاصی در ایران حاکم است و اشکالی ندارد، آنهائی که باید بدانند، می دانند و گذشتم. کار «بیداد» با فروش فوق العاده وضع مالی این دو عزیز را رو براه کرد و با همین کار بود که هم پرویز و هم شجریان دوباره معروف تر شدند.
همانگونه که اشاره کردم شجریان می خواست در لندن کنسرت دهد و احتیاج به گروهی پر ظرفیت داشت و به همین دلیل به سرپرستی پرویز، گروه عارف و تنی چند از کامکارها مانند بیژن کامکار و اردشیر برای کنسرت به گروه عارف پیوستند. اولین کنسرت ایشان را یکی از دوستان من هنرمند گرامی ایرج امامی سازمان دهی کرد و این واقعه مهمی برای هنر موسیقی ایرانی بود.
درآمد این کنسرت خوب بود اما مانند همیشه بر سر دستمزد دلخوری و دعوا شد چرا که افراد گروه فکر می کردند که دستمزد خوبی خواهند گرفت که اینگونه نبود و دعوای سختی بین بیژن و شجریان و پرویز در گرفت که کامکارها مجبور شدند، گروه خودشان را بوجود آورند تا برای خود و خانواده شان ایجاد درآمد کنند و دیگر حسین با چاووشیان کار نکرد و و رفته رفته به سمت نوازندگانی که خود تربیت کرده بود رفت که موضوع ما در این خاطرات نیست.
کنسرت های بی شمار شجریان و تورهای متعدد در آلمان باعث کدورت پرویز و شجریان شد. بیشتر این در گیری بخاطر مسائل مالی و سرپرستی و سکانداری امور فرهنگی این دو نفر بود که رفته رفته بین آنها فاصله انداخت. تا اینکه بالاخره شجریان از پرویز جدا شد. این مسئله به هردوی آنها لطمه سختی زد. پرویز دیگر خواننده توانمندی مانند شجریان نداشت و شجریان هم نوازنده خوش ذوق و سرپرستی توانا مانند مشکاتیان.
لطمه این مسئله به موسیقی نیز بسیار مشهود است. اگرچه پرویز بعدها آقای بسطامی را در مقابل شجریان مطرح کرد اما این قیاس نابرابری بود و این همکاری با بسطامی که بسیار مرد حساسی بود، تداوم نیافت و ایشان که در اثر ناملایمات از محیط هنری موسیقی بسیار مضمحل و غیر فرهنگی شده بود، کناره گرفت و به بم کرمان رفت و در آن زلزله مهیب جان باخت.
با درگذشت بسطامی، پرویز ضربه سختی خورد و بسیار دلگیر و غمگین شد. مسائل خانوادگی اش با شجریان بالا گرفت و بالاخره از همسرش جدا شد که بخش عمده این کدورت ها به تاریخ رفتاری استاد عزیز ما شجریان مربوط بود که با سعه صدر برخورد نکرد. نمی دانم این پول چقدر مهم است که دوستی ها، برادری ها و خوشی های انسانی را تحت الشعاع خود قرار می دهد.
نمیدونم چرا لطفی این اواخر به بیان این خاطرات میپرداخت.
از نظر من اختلاف خونوادگی استاد شجریان و استاد مشکاتیان اصلا به استاد لطفی مربوت نمیشد که ایشون به بیان اینها میپرداخت.
یه هنرمند همیشه زیر پروژکتور مردم قرار داره.
اساتید مشکاتیان و شجریان با این که از هم دلخور بودند باز هم در محافل و مجالست هایی که شرکت میکردند از هم به نیکی یاد میکردند.
بنا بر این نباید استاد لطفی به این اختلاف هایی که به خودشون مربوت نمیشد دامن میزدند.
به هرحال روح هر ۳ اساتید بزرگ و نامی ایران شاد