باری، سرمقالهی رشیدی، با پایانبندیای کوبنده با اشارات سیاسی به پایان میرسد:
امروز نسل جوان ما احتیاج دارد که در راه تکامل قدم بردارد؛ از اندیشههای نو توشهای برگیرد و آن را برای ساختن یک جامعهی انسانی به کار بندد. برنامهی گلها از این هدفِ مقدس جلوگیری میکند و جوانان را با عنوانِ گولزنِ «آشنایی با ادبیات فارسی» به بیراهه میکشاند. امروز نسل جوان سرخوردگی عجیبی در خود احساس میکند. آزمایشهای تاریخیِ دو دههی اخیر باعث گردیده که نسل جوانِ ملتِ ما در مردابِ قلندی فرو رود و برنامهی گلها این امر را سهل و آسان کرده است. جالب است آنهایی که به برنامهی گلها گوش فرا میدهند، در آغاز، دست به خمره میزنند و مواد مخدره استعمال میکنند و بعد در عالم خلسه به این برنامه توجه میکنند. (همان: ۴)
بخش پایانیِ سرمقاله، هرچند بیانی مبهم دارد، تفسیرِ مشخصی از کارکردِ سیاسی و اجتماعیِ برنامهی گلها ارائه میدهد: همانطور که تصوف در دوران پس از شکستهای ایرانیان فراگیر شد، تصوفِ گلهایی حاصلِ «آزمایشهای تاریخیِ دو دههی اخیر» است یا، به عبارت بهتر، تصوفِ گلهایی، پس از شکستهای سیاسیِ جنبشهای مدنی، پس از شهریور ۲۰ و سپس کودتای ۱۳۳۲، همان نقشی را بازی میکند که عرفان و تصوفِ ایرانیان پس از تحمل شکستهای گوناگون در سدههای اولِ پس از استیلای اسلام بر ایران بازی میکرد.
در حقیقت، رشیدی در این نوشتار طرح کاملی از یک مُدلِ نظری را با بهرهگیریِ همزمان از تاریخ ایران و انگارههای مارکسیستی میریزد. او نوعی اینهمانی میان گرایش به صوفیگریِ پس از شکست از مغولان، و گرایش به صوفیگری در برنامهی گلها ــ پس از شکستهای سیاسیِ دههی سی ــ برقرار میکند. طبق این طرح، در تضاد با صوفیانگیِ پسامغولی که کارکردی اجتماعی برای تسکین شکست داشت، صوفیانگیِ برنامهی گلها مخرب و ناکارآمد است، زیرا دیگر با زمانه نمیخواند و کارکردش را از مشروطه بدینسو از دست داده است؛ برخلافِ وجه هنریِ این برنامه که وجهی فراتاریخی دارد و ارزشمند و جاودان است. بنابراین، از نظر رشیدی، محتوای این برنامهی موسیقایی وجهی دوگانه دارد: وجهی فلسفی که از گرایشِ تاریخیِ نابهجایی به صوفیگری مایه میگیرد، و وجهی هنری. این نگاهِ دوگانه و زمینهمحور به موسیقیْ آشکارگرِ روی دیگری از دیدگاهِ مارکسیستی نویسنده در آن زمانه است.
نباید فراموش کرد که هستهی اولیه و منبع الهامِ شکلگیریِ برنامهی گلها، چنانکه لوییزُن نوشته است، جلسههای دراویش و مجمع موسیقیدانانِ صوفی در باغی در لواسان بوده که توسط نظامالسلطان خواجهنوری برگزار میشده است. در این گردهمآییها، استادان برجستهای چون محجوبی و صبا و تجویدی در کنار وزراء و مقامات و البته دراویشی از فرقههای مختلف حضور داشتهاند. خود پیرنیا نیز از حاضران در این جلسات بوده و در همین جلسات، که بخشی از آن به بحث و تفسیرِ شعرِ کلاسیک فارسی اختصاص داشته، تصمیم گرفته شده است که این برنامهها، برای بهرهگیریِ مردم، از طریق رادیوی ملی پخش شوند (لوییزُن ۱۳۸۸: ۱۱۴).
۱ نظر