آهنگساز و بحران
رضا والی یک الگو یا سرمشق است. نه به آن معنی که معمولاً از این دو کلمه در فارسی استنباط میکنیم. منظور این نیست که او یک نمونۀ برجسته از یک موضوع است و باید و شاید که تقلید شود (مثلاً نوعی الگو در آهنگسازی). البته به این معنی هم میشود در جنبههایی از کارش چیزی جستوجو کرد اما بیش از آن، او الگووار و آینهگون بازتاب یک رویداد تاریخی است؛ سرگذشت پرماجرای موی جستوجو کرد اما بیش از آن، او الگووار و آینهگون بازتاب یک رویداد تاریخی است؛ سرگذشت پرماجرای موسیقی مدرن (۱) در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم.
او هنگامی برای تحصیل به اروپا رفت که از یکسو اشکال و تجلیهای گوناگون مدرنیسم موسیقایی در قامت نوعی جریان اصلی همۀ مراکز آموزشی و فرهنگی تراز اول را در اختیار داشت و از سوی دیگر جز یکی دو جریان اصلی مثل آهنگسازی طیفی و… عمدۀ رخدادهای خیرهکننده و نو در موسیقی مدرن به تاریخ تعلق داشت.
در یک کلام، انقلابهای سیستمی بزرگ از سر گذشته بود زیرا جستوجوی امر نو یا به بیانی انقلاب مداوم -مخصوصاً آنگاه که موضوع سیستمهای موسیقایی باشد- هم مانند همۀ منطقها و مفهومهای دیگر در دنیای هنر ظرفیت محدودی دارد. در سدۀ بیستم (مخصوصاً تا پایان دهۀ ۱۹۶۰) ظرفیتهای بسیاری مصرف و رفتهرفته راه برای خلق رویدادهای تازه یا به خدمت گرفتن ظرفیتهای مغفولمانده کمتر و کمتر شد. این روند در دهۀ ۱۹۸۰ و پس از آن به نقطۀ بحرانی رسید.
بهعنوان شاهد، بحران آنطور در هنر نمود پیدا کرد که کسانی در هنرهای دیگری مانند معماری و شعر از مرگ آرام و تدریجی مدرنیسم سخن گفتند (Metzer, 2009: 1)، بعضی دیگر از بازنوسازی مدرنیسم، بعضی از حاکم شدن نوعی پلورالیسم موسیقایی که در آن همهجور مفهوم بستر موسیقایی برای یک آهنگساز مجاز بود (De La Fuente, 2010: 155)، عدهای از تأثیر خُردکنندۀ فرهنگ توده (Ross., 2007: 515) و دستهای از دانشوران هم از غلبۀ هنر پستمدرن بر هنر مدرن.
بازگشت برخی از بُتهای مدرنیسم موسیقایی مانند کریشتف پندرسکی از راه و رسم پیشین و جلب شدنشان به شیوههای دیگر یا بهکلی عدول از آوانگاردیسم موجود در کارنامهشان هم بیش از پیش مدرنیسم موسیقایی را در سویۀ نشیبِ این فراز و نشیب نمایش میداد. به بیانی دقیقتر برای هر آهنگساز اواخر سدۀ بیستم که هنوز دل در گرو مدرنیسم داشت (خصوصاً نسل جوان) یک پرسش «چه باید کرد؟» اصلیترین چالش و نشانۀ قطعی بحران بود. این پرسش بهعبارتی در دل خود میپرسید کدام راه هنوز نرفته و هنوز نکاویده باقی است که تداوم مدرنیسم در سرزمین موسیقی را توجیه کند؟
آیا آهنگسازی بر بستر به زبان تبدیلشدۀ گرایشهای اوایل تا نیمۀ سده کارساز است همانطور که برای مثال آهنگسازی بر بستر زبان موسیقایی یک دورۀ تثبیتشده (مثل باروک) میتوانست باشد؟ آیا سریالیسم یا آتونالیته (و بهطورکلی طیفی از شیوههای پساتونال سازماندهی عمودی و افقی نواک که آن روزها جریان اصلی تلقی میشد) را ممکن بود به زبان آهنگسازی بدل کرد و هنوز از مدرنیسم سخن گفت؟
پی نوشت
۱- والی، رضا، (۱۳۹۶)، «بررسی شیوههای استفاده از مصالح موسیقی ایران در آثار رضا والی، نادر مشایخی، حمیدرضا دیبازر، محمدرضا تفضلی»، گفتوگوکننده: حسین اسداللهخان والی، پایاننامۀ کارشناسی ارشد به راهنمایی حمیدرضا دیبازر.
سلام
با عرض پوزش از بینندگان عزیز سایت که امروز با تاخیر به روز رسانی سایت را مشاهده کردند. این مشکل به خاطر اختلال در سرور سایت بوجود آمد.