در هر قلمرو انسانی برای ایجاد تحول سه میدان وجود دارد: فرد، سازمان و جامعه. سازمان نقش کاتالیست را دارد، یعنی می تواند آنچه را که فرد خلق می کند و باعث زایش اش می شود را صورت بندی کرده و به آن مدلِ اجتماعی بدهد؛ که مهم ترین آنها سازمان های کار اند. هر سازمان و تشکلی یک دستگاه مبدل و انتقال دهنده برای زایش فردی به حوزه اجتماعی به حساب می آید. چرا که به تنهایی قادر به انجام اش نخواهد بود.
بنابراین برای اینکه محصولِ فرد به قلمرو اجتماعی وارد شود، باید فضایی از تشکل و ارتباطات ویژه ی انسانی شکل بگیرد، در این صورت است که می توان نقش کاتالیست، انتقال دهنده و حرکت زاینده به آن حوزه ی اجتماعی را ایفا کنند.
شهرام ناظری با خوانش دیگر گونه اش در نیمه های دهه ی ۶۰ با آلبوم “گلِ صد برگ” کوشید تا اولویت های آوازی تاریخ موسیقی ایران را تغییر دهد تا در قلمرو موسیقی با انتقال و خلاقیت در فضاهای ارتباطی، زاده های فردی اش را آشکار کند.
در این شرایط بود که نقش انتقال دهنده ی اجتماعی و صورت بندی فرهنگی در موسیقی آوازی مطرح شد. و آواز از حوزه ی فردی به قلمرو اجتماعی راه یافت. با اینکه ظرفیت بی کرانی در اشعار مولوی وجود دارد اما شعرهای مولوی با خوانش دوباره ی شهرام ناظری صورت بندی اجتماعی پیدا می کند.
اگر ساختار موسیقی ایران مکانیزم دموکراتیک را درون خود می داشت، ما بسیار زود تر به آن سیطره ی جمعی دست می یافتیم. با این وجود شهرام ناظری به دلیل تثبیت نوع خوانش آوازی اش، توانست نظم ارتباطیِ خودش را به قدرت های دیگرِ آوازی ایران تحمیل کند و شرایط را برای ایجاد انواعِ دیگرِ آواز خوانی و روایت های متفاوت فراهم سازد.
در یک قرن گذشته روند موسیقی آوازی هیچ وقت مجال نیافته بود تا شرایط پایداری را از آن خود کند. در نتیجه چون آوازِ دستگاهی در طولِ یک قرن، نقشی یک شکل داشته و نگاهِ اُرگانی و سازمانی به موسیقی هم، مالکیت عام را می پرورانده و هر دو نیز یک سوی قدرت را در دست داشته اند! خلاقیت فردی، ناپایدار گشته و فردیتِ خلاق شکل نمی گیرد و نمی تواند طعم استقلال را چشیده و در نهاد های جمعی نقش بازی کند.
به همین دلیل دیگرگون خوانیِ ناظری و مولوی خوانی اش، در قلمرو آوازِ یک سویه ی موسیقی دستگاهی ایرانی، دارای امتیاز می شود. این که جمع نمی تواند در ساحتِ گروه شکل بگیرد به این دلیل است که فرد، این گذارِ وابستگی به استقلال را، از طریق نقشِ گذرای نیروهای قدرتمند موسیقی نمی تواند بازی کند. زیرا استبداد در موسیقی ایرانی، هنوز هم نقش بازی می کند و تبدیل به یکی از ویژگی های قدرتِ عرفی شده است. شهرام ناظری در یک نا امنیِ فرهنگِ موسیقایی دست به دگردیسی آواز کلاسیک می زند، البته موفق هم می شود.
اما چرا این قلمروِ فردی برای دوام و حیات خودش مدام باید در حال جنگ باشد و در این همه مدت هم نتوانسته همراه و یاوری بیابد. زیرا نهاد های مختلف که در آنها افراد به طور مستقل بتوانند، ایفای نقش کنند به وجود نیامده است.
۱ نظر