بعد از چند روزی تلفن کردم به استاد قنبری مهر، خودم را معرفی کردم و گفتم ویولن سازم و میخواهم بیایم شما را ببینم، اجازه بدهید خدمت برسم، استاد قنبریمهر گفت شما کجا هستید من بیایم! این اولین درس بزرگی بود که به من داد؛ افتادگی و فروتنی. رفتم منزلاش در زدم یک نفر در را باز کرد رفتم داخل، دنبال استاد میگشتم که زودتر ببینماش، گفتم: استاد کجاست؟ گفت: خودم هستم بفرمایید! شروع کردم اشــک ریختن! گفت: چی شده؟ گفتم: آرزویم دیدن شما بود و این اشک شوق دیدارتان است.
بعد از چند دقیقهای، ویولن ســاخته شده را دادم به ایشان… با دقت نگاه و آن را زیر و رو کرد و نکات بســیار ظریف و دقیقی را به من گفت. حتی در مورد رنگ هم مطالبی گفت. بعد از نیم ســاعتی که این صحبت ها شــد، خودش به شــوخی گفت به قدر پنج سال به شما آموزش دادم!
بعد به ارومیه برگشــتم و عشق به استاد باعث شد که با توجه به نکاتی که نزد ایشان آموخته بودم در عرض یک ماه یک ویولن جدید بسازم و بلافاصله بردم نزد استاد؛ وقتی استعداد مرا دید خوشش آمد و فقط در مورد رنگ نکاتی را اشاره کرد و رنگ را برداشت و به من یاد داد که اینگونه باید رنگ را بزنم. به هرحال از آن به بعد کار آموختن را به صورت جدی نزد ایشان آغاز کردم.
ارتباط ما خیلی گرم و صمیمی شــد و من همیشــه به استاد میگفتم که پدرم به ما یاد داده بود تا بگردیم و انسانهای بزرگ و باشخصیت را پیدا کنیم … روح پدرومادرم شاد و خوشحالم که آنچه گفته بود پیدا کردم…
<strong>آیا استاد به کارگاه شما هم آمده بودند؟</strong>
بله اتفاقا بعد از اینکه من ســالها نزد ایشان شاگردی میکردم، خود ایشان گفت که من وظیفه ام میدانم بیایم کارگاه شمارا ببینم… البته ایشان با همان بزرگواری همیشگیشان که درس آموز بود گفت باید بیایم گارگاه شما را مرتب کنم!
ایشــان طی چند سال، سه بار به ارومیه آمدند و از صبح زود تا نه شب در کارگاه وقت میگذاشتند و نکات لازم را میگفتند؛ ازبس مطالب برایمان تازگی داشــت خوابمان نمیبــرد و من و برادرم و فرزندم شبها تا دیروقت کار می کردیم. از آن موقــع یک نکته را به یــاد دارم که گفتن آن خالی از لطف نیست، میدانید که امروزه اکثر کارگاهها سازسازی در زیرزمین است، در حالــی که در کارگاه حتما باید آفتاب بتابد زیرا که در روشــنایی طبیعی اســت که زوایای ســاز به خوبی قابل رویت است و در نور طبیعی درخشش رنگ را بهتر میتوان دید.
۱ نظر