گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

شوبرت از زبان سعدی حسنی (۳)

یک نقاشی از بزم‌های موسیقایی شوبرت اثر جوليوس شميد (1854–1935) نقاش وینی در سال 1896

دوستان او هم اگرچه از قدرت معنوی او آگاه بودند اما به جز آنچه که خود از هنر او بهره می‌بردند هرگز به فکر نیفتادند ترتیبی دهند تا کنسرتی برای اجراهای آثار او برپا شود مگر در آخرین سال حیات شوبرت که کنسرتی از آثار موسیقی مجلسی او ترتیب داده شد و برای نخستین بار شوبرت به دوستداران موسیقی وین معرفی شد و موقعیت نسبتاً خوبی داشت. این کنسرت در بهار سال ۱۸۲۸ و درست در سالگرد وفات بتهوون روز ۲۶ مارس برگزار شد، دوستانش امیدوار بودند بار دیگر در پاییز آن سال بعد از آنکه مردم از تعطیلات تابستان برگشتند تکرار شود اما این کنسرت دیگر در دوران زندگی شوبرت تکرار نشد زیرا او در پاییز همان سال درگذشت.

گاه به نظر می‌رسد که دو شوبرت در دنیای ما ظهور کرده‌اند یکی از آن دو همان شوبرت بود که در قرن نوزدهم در میان دوستان خوشگذران و عیاش در کوهپایه‌های وین به میگساری می‌پرداخت و ساعت‌ها با خنده و تفریح و بذله‌گویی دور یک میز می‌گذرانید؛ سر به سر دختران ساقی می‌گذاشت و باز بی غم و خیال به خانه باز می‌گشت. یک شوبرت دیگر هم نابغه‌ای عظیم بود که هنوز در این دنیا زندگی می‌کند. معلوم نیست این دو شوبرت در آن زمان که با هم در این دنیا می‌گذرانیدند چگونه با هم می‌ساختند؟!

شوبرت دنیوی مردی محقر، بسیار خجول و بی‌دست‌و‌پا بود. به عنوان معلم مدرسه نتوانست وظایف خود را به خوبی انجام دهد، او را از مدرسه بیرون کردند. به‌عنوان موسیقیدان بارها به ارکستر و تئاترهای کوچک وین نامه نوشت و تقاضای کار کرد. تقاضانامه‌های او هنوز به یادگار مانده است اما در هیچ کجا پذیرفته نشد چون آنچه درباره استعداد و لیاقت خود در تقاضانامه می‌نوشت مورد قبول کسی واقع نمی‌شد. بزرگترین شانس زندگی او زمانی بود که به عنوان معلم موسیقی و پیانو در دربار کنت استرهازی در شهر آیزنشتاد استخدام شد. شوبرت جوان در آن زمان ۱۸ سال داشت و از قضا عاشق شاگرد خود کارولین دختر کوچک کنت شد. همین‌که متوجه شدند دختر هم به او علاقه پیدا کرده، فورا عذرش را خواستند و او را بار دیگر روانه وین کردند، شاید این ناکامی و شکست عشقی از روز ازل در سرنوشت شوبرت ثبت شده بود.

همه ترانه‌های او نوای عاشقانه است اما در هیچ ترانه‌ای به آرزوی خود نمی‌رسد، در زندگی نیز با وجود آنکه بارها عاشق شد، هیچ وقت نتوانست یا اصلاً جرات نکرد مهر و علاقه خود را ابراز کند. یک بار عاشق ترزاگرب (Th. Grob) خواننده آوازهای جمعی کلیسا شد و درخواستگاری آنقدر تاخیر کرد که ترزا به ازدواج نانوای محله درآمد. در میان خوانندگان دیگر زن که گاهی از ترانه‌های او را در کنسرت می‌خواندند ترزا پوفر (Threse Puffer) بود.

این زن که موریتس فن شویند او را به صورت ملوزین نقاشی کرده است به شوبرت لطف خاصی داشت. یک شب در یکی از کنسرت‌ها وقتی ترانه‌ای از شوبرت خواند جمعیت او را مورد تحسین قرار داد. ترزا دست بلند کرد و آهنگساز را که در میان جمع نشسته بود فراخواند.

شوبرت نگاهی به خود کرد، کت وصله زده پیراهن ژنده و سر و وضع محقرش مانع شد که از جای برخیزد به روی صحنه رود و در برابر خواننده‌ای با لباس فاخر قرار گیرد. مردم همچنان دست می‌زدند.

ترزا ناگزیر خود به میان جمعیت رفت و شوبرت را که این بار به پا خواسته بود در آغوش گرفت و صورتش را بوسید. درهای بهشت به روی او باز شده بود. چند لحظه در آسمان پرواز می‌کرد: «در آسمان چرا قدم گذاشتی؟… برگرد برو به کوچه‌ها و پس کوچه‌های وین. جای تو آنجاست. جایی که دیگر کسی متوجه کفش‌های پاره تو نخواهد شد…»

۱ نظر

بیشتر بحث شده است