هر قطعه ی موسیقی سازی علاوه بر ملودی و ریتم (و احتمالا بافت چند صدایی) هویت خود را از رنگ و ویژگی های تکنیکی سازی که برای آن ساخته شده (ساختار صوتی اش بر آن استوار شده) نیز کسب می کند. همرکلاویه بدون پیانو، ترکمن بدون سه تار و دریا بدون سنتور به سختی تصورپذیرند. بنابراین قطعه ی موسیقی (اغلب) همه ی عناصر نامبرده هست به علاوه ی رنگ-ویژگی سازی اش. با وجود این به نظر می رسد که درجه ی وابستگی به این عامل از قطعه ای به قطعه ی دیگر تفاوت می کند. این تفاوت آنقدر است که قطعاتی را می یابیم که انتقالشان از یک ساز به ساز دیگر هویتشان را به کل سلب نمی کند.
مثلا پیش درآمد مشهور مرتضی نی داوود در بیات اصفهان را در نظر بگیرید، که گرچه در اصل قطعه ای برای تار است اما نواختنش، برای نمونه، با سنتور هم لطمه ای شدید به آن وارد نمی سازد کما این که آن را با سازهای ایرانی دیگر نیز اجرا می کنند (۶). البته نباید از نظر دور داشت که حتا در این موارد هم اجرا با سازهای دیگر سرشتی متفاوت به قطعه می بخشد.
اکنون هنگام آن است که به پرسش نخست بازگردیم و بپرسیم اگر هویت یک قطعه ی موسیقی دارای عامل مشترک رنگ-ویژگی سازی معین نیز هست (و این امر در موسیقی غربی حضور بیشتری نسبت به موسیقی ما دارد) منتقل کردن یک قطعه ی موسیقی کلاسیک غربی بر روی سازهای ایرانی، مثلا نواختن چارداش مونتی، رقص های مجاری برامس، آستوریاس یا مارش ترکی موتسارت با تار (کاری که انجام شده است) چه دگرگونی احتمالی ای در هویت قطعات یاد شده پدید می آورد؟
هویت اینگونه قطعات عموما دارای پیوستگی و تنیدگی با رنگ-ویژگی سازی است که اول بار برای آن ساخته شده اند. هنگامی که برای مثال اجرای بافت هوموفونیک قطعه ای مانند مارش ترکی به پیانو و ملودی اش به تار سپرده شود چه چیزی پیش رویمان قرار می گیرد؟
در بهترین شرایط تنظیمی از یک قطعه؛ آن هم به ساده ترین معنایی که از عمل تنظیم در ذهن می آید، که شامل دوپاره کردن مکانیکی بخشی از بافت آن و حتا ساده سازی برخی بخش های ملودی می شود.
هنگامی که رنگ-ویژگی سازی چارداش یا رقص مجاری شماره ی ۵ تغییر می کند؛ و به ناگزیر تکنیک ها برای آن که به قالب این ساز جدید درآیند دگرگون می شوند، نتیجه هر چه که باشد به تغییرات عمده در هویت یک اثر موسیقایی منجر خواهد شد. با این حساب باور داشتن به این که چنین اجرایی همانند اجرا با ساز اصلی است، درست مانند این خواهد بود که هستی یک اثر موسیقایی را تنها به ملودی قابل بازشناسی اش فروبکاهیم.
با این تحلیل مشخص است که «انتقال» باعث سلب هویت از قطعاتی می شود که رنگ-ویژگی سازی در ساختارشان اهمیتی به سزا دارد و قلب هویت در آنها که این عنصر در ساختارشان اهمیت کمتری دارد. اما آیا این قاعده ای حتمی و تخطی ناپذیر است؟ به بیان دیگر آیا می توان قطعه ای را یافت (بیشتر در موسیقی کلاسیک غربی) که «انتقال» یا همان دگرگونی هویتش پذیرفته شده باشد؟ تاریخ موسیقی مثال هایی اگرچه اندک پیش رو می گذارد که در حکم پاسخ مثبت به پرسش اخیراند.
پی نوشت
۶- به عنوان یک حدس اولیه به نظر می رسد موسیقی ایرانی کمتر از همتایان کلاسیک غربی اش نسبت به چنین انتقال هایی حساس است یا به بیان دیگر قطعاتش از این بابت پذیرنده ترند. رنگ-ویژگی سازی استقلال کم تری نسبت به دیگر عناصر در آن دارد.
۱ نظر