“موسیقی کنونی ایران در دایرهای مسدود گرفتار آمده است. تجربههای نویی که در ابتدای انقلاب شکل گرفته بود به زردی گرایید و خزان بیرنگی، افق آن را پوشانید.”۱ این جملات سخنان مردی است از تبار موسیقیدانان برجستهی این سرزمین که در دههی هفتاد زینت بخش آغازین مقالهی کتاب سال شیدا شد.
او در پیش درآمد «موسیقی کنونی در ایران» این چند کلمه را از سر درد نوشت. دردی که از ناهمیاری زمانه و یاران غار برمیخاست. اما او اهل ناله از سر درد نه که اهل درمان بود.
چند خط بعد درمانی که این طبیب دردآشنا تجویز میکرد از راه میرسد: “جواب به این سوال که در کجا و از کجا باید این خرابی را دید و عمق آن را شناخت، کاری نیست که نگارنده مدعی آن باشد تا همهی جوانب آن را باز گوید، اما تلاش شده تا در این حداقل، رئوس بنیادیترین بخشها به صورت فشرده طرح شود…”۲
محمدرضا لطفی را همگان به عنوان نوازندهی تار و سهتار و آهنگساز میشناسند.
اما آن که این سطور از نوشتههایش در آغاز نخستین کتاب سال شیدا آمده، لطفی متفکر و نویسنده است. وی که بر خلاف بسیاری از موسیقیدانان دیگر به مسائل و مشکلات بنیادی در موسیقی ایرانی میپردازد. از او که روزگاری در آفرینش آن تجربههای نو -که در ابتدای این مقال آمد- پیشگام بود انتظار میرفت که در یافتن جواب این سوال و بسیاری سوالهای بیپاسخ موسیقی ایرانی نیز پیشقدم شده و برای آنها راه حلی بیابد درخور.
این کلمات جهتگیری مقالات بعدی وی را در شمارههای دیگر کتاب سال شیدا مشخص کرد.۳ مقالاتی که در هر یک از آنها یکی از مسائل مهم موسیقی ایرانی مورد بررسی قرار گرفته، و حتا اگر هم برای آنها راه حل مشخصی ارائه نداده، دستکم طرح شده است. ما از خلال این مقالات با آن لطفیای آشنا میشویم که کمتر شناخته شده است. هر چند او پژوهش در موسیقی را حرفهی اصلی خود قرار نداده، اما در این وادی نیز حرفهایی برای گفتن دارد.
در این نوشتهها به روش خاصی برای پرداختن به مسائل برمیخوریم، که شاید بتوان آنرا «نگاه او به موسیقی» نامید. اولین ویژگی این روش تفکر، پرداختن به ریشههای فرهنگی موسیقی ایران است. از دیدگاه لطفی موسیقی ایرانی ریشهای فرهنگی دارد و لازم است هر کس میخواهد موسیقیدان موفقی باشد با این ریشهها آشنا شود.
از نظر وی، حتا نوآوری و آفرینش هنری موسیقی ایرانی هم برای موسیقیدانی بدون آشنایی با این ریشهها ممکن نیست و اگر هم ممکن باشد اثر هنری بوجود آمده منطبق با سنت موسیقی رسمی ایران نخواهد بود. لطفی مهمترین بخش این ریشه را عرفان ایرانی میداند. آنچه که بزرگانی چون حافظ، سعدی، عطار، مولانا، سهروردی، حلاج، خرقانی، بایزید و شمس تا سدهی هفتم نمایندهاش هستند.
از نوشتههای وی در این مورد بر میآید که او به این تفکر به عنوان نوعی بستر فکری برای موسیقی ایرانی نگاه میکند. چیزی مانند کارکرد تفکر فلسفی غرب برای موسیقی هنری آن خطه. این دیدگاه لطفی بهخصوص در شمارههای ابتدایی کتاب سال شیدا بیشتر به چشم میخورد. او دربارهی این نحلهی فکری میگوید: “تا سدهی هفتم آزادی بخش بوده است.”
لطفی تفکر عرفانی را بیشتر به عنوان نوعی صافی روح هنرمند به میان میآورد و معتقد است موسیقیدان ایرانی برای آفرینش اثر هنری در محدودهی موسیقی رسمی باید این پالایش روحی را داشته باشد. او در شرح این مطلب میان عرفان و صوفیگری تفاوت قائل میشود و میگوید نیازی نیست تا حتما موسیقیدان دارای “پیر طریقت باشد” یعنی عضوی از یکی از فرقههای عرفانی (صوفیگری) باشد. بلکه به نوعی آنها را نیز به دلیل ریا و تزویرشان و اینکه “عرفان را به شغل تبدیل کردهاند.” مضر میداند.
نکتهی دیگری که در این اندیشه به طور مداوم تکرار میشود تقسیمبندی خاصی است که وی برای انواع موسیقی در نظر میگیرد. او موسیقی دستگاهی ایرانی را «موسیقی کلاسیک ایران» و «گاه موسیقی رسمی» مینامد و آن را با زبان رسمی، فارسی، مقایسه میکند. از نظر لطفی همهی اجراهای موسیقی دستگاهی را نمیتوان جزئی از موسیقی رسمی یا کلاسیک ایرانی به حساب آورد. این نگرش که در مقالههای اولیهی وی (یا آنها که تاریخ تالیف قدیمیتری دارند) موجب مرزبندی محسوستری میشد در مقالات بعدی تعدیل و به بررسی شیوههای مختلف نوازندگی موسیقی ایرانی منجر شد.
پی نوشت:
۱- اولین کتاب سال شیدا، موسیقی کنونی در ایران،آوای خورشید، تهران ۱۳۷۷، ص ۱۱.
۲- اولین کتاب سال شیدا، موسیفی کنونی در ایران،آوای خورشید، تهران ۱۳۷۷، ص ۱۱.
۳- به دلیل اینکه تعدادی از آثار چاپ شدهی محمدرضا لطفی در کتاب سال شیدا سالها پس از انتشار نخستین شمارهی آن تالیف شده بود، میتوان گفت وی این روش را از قیل و همزمان با همان نوآوریها آغاز کرده است.
۱ نظر