عجملر عنوان پروژهای شنیداری بود که پس از چند سال پژوهش و انتشار مقالات متعدد، با گردآوری و تنظیم آرش محافظ در سال ۹۰ ضبط و در سال ۹۲ توسط موسسه ماهور منتشر شد. این پروژه گزیدهای از آثار آهنگسازان ایرانی و معاصرینشان در دربار عثمانی مقارن با عصر صفوی را شامل میشد که مجموعهی کامل آن امسال در قالب یک کتاب حاوی نغمهنگاری ۷۰ قطعهی موسیقی منتشر شد. پروندهی حاضر با در نظر گرفتن این نکته که دستیابی به منبعی ناشناخته از تاریخ موسیقی ایران توسط یک ایرانی و به پشتوانهی چندسال کار پژوهشی، و نهایتاً عملی کردن تجربهی اجرایی آن و به گوش جامعهی موسیقی رساندن رخدادی کمسابقه و بااهمیت است، به ابعاد مختلف این موضوع میپردازد.
این جریان نو نسبتاش با آنچه در چهل سال گذشته بوده چیست؟ جریانی مخالف است یا پلهای روی آن؟
این جریان برخلاف مسیر ۳۰ سال پیش نیست. در دههی ۷۰ مرکزی به نام مرکز مطالعات موسیقی شرقی در پاریس فعالیت داشت که زیر مجموعهی دانشگاه سوربن بود. اساتید مختلف موسیقی شرقی را جمع کردند تا موسیقی شرقی را در جامعهی فرانسه گسترش و یاد بدهند. از اساتید ایرانی هم داریوش صفوت دعوت شد و بعدها آقایان طلایی و کیانی. ایدهی مرکز حفظ و اشاعه هم از اینجا آمد که ایدهی درست و بهجایی هم بود. اساتید قدیمی را جمع کردند تا میراثی که باقی مانده بود را به جوانان بیاموزند. اگر این مرکز تاسیس نمیشد، احتمالا خیلی از ردیفها فراموش شده بود.
شاگردانی که تربیت شدند هم عالی بودند و در کار خودشان درجه یک شدند؛ آقایان علیزاده، مشکاتیان، لطفی و غیره و نگاه کنید که با چه تنوعی هم تربیت شدند. هر کدام از اینها شیوهی خودشان را داشتند. مشکلی که پیش آمد انتقال موسیقی از نسل این اساتید به نسل ماست. شاید به خاطر محدودیتهای اجتماع جایگاه مقدسگونهای به موسیقی دادند و نسل ما بیشتر مقلد بار آمد.
نوازندههای درجه یکی به لحاظ تکنیکی تربیت شدند ولی از لحاظ فکری نسل ما کاری جز تقلید نکرد ولی موزیسینی که همان کاری که خود آنها کردند را انجام دهد نداشتیم. این تقلید حتی در نسل بعد از ما هم وجود دارد. در این میان جریانی بهوجود آمد که از درون خود این سیستم نبود. جریانی که بوجود آمده بیشتر ریشهی آکادمیک دارد و شاید قبلتر از همه ژان دورینگ به این مسئله فکر کرد. میگوید حدود چهل سال پیش زمانی که به ایران آمدم این مسئله را در ذهن داشتم که چرا ایرانیان فقط از ریتمهای محدودی استفاده میکنند؟
جریان آکادمیکی از خارج آمد و ضعف سیستم ایرانی را دید. به موسیقی ایران از بیرون نگاه کرد و دید که تمام رسالات قدیم صحبت از ریتمهای پیچیده و آهنگسازی میکنند ولی درون سنت خبری از اینها نیست. با نگاه به تاریخ هم میبینید که فراموش شده است نه اینکه با ذات این فرهنگ در تناقض باشد و حاصل یک انتخاب آگاهانه باشد. اما دورینگ به خاطر روحیهای که ما داریم و البته به خاطر روحیات خودش، نمیتوانست این جریان را گسترده کند. پس نطفهاش جای دیگری قبلتر بسته شد اما لحظهی تولدش مقالات آقای فاطمی بود. اگر آن مرکز حفظ و اشاعه وجود نمیداشت و آن سنت حفظ نشده بود شاید الان درگیر مسائل دیگری بودیم و مجبور بودیم که ببینیم موسیقی قاجار چه بوده! وقتی موسیقی قاجار را نمیشناسیم، معلوم است که موسیقی صفویه و تیموری را هم نمیتوانیم بشناسیم.
این در ادامهی آن است و هیچ تناقضی با آن ندارد. برخی فکر میکنند ما میخواهیم موسیقی قاجاری را نابود کنیم یا بجنگیم! درحالی که به هیچوجه اینطور نیست. موسیقیها باید از نظر دوره طبقهبندی شوند. موسیقی امروز تمام موسیقی کلاسیک ما نیست. بخشی ازآن است که متعلق به دورهی قاجار و پهلوی اول است. عنوان موسیقی ایرانی را نباید با موسیقی قاجاری غصب کرد. موسیقی قاجاری، ارزش و اعتبار خود را دارد ولی موسیقی کلاسیک ایرانی حداقل از دوران ساسانیان شروع میشود . بخش بزرگی را عملا نمیدانیم ولی حداقل راجع به آن نوشته و مینیاتور و سنگنگاره داریم. زیباشناسی موسیقی قاجاری تنها جزئی از موسیقی ایرانی است. تکنوازی به این شکل، جزئی از موسیقی ایرانی است ولی همهی موسیقی ایرانی نیست.
۱ نظر