گونهشناسی و تحلیل زیباشناختی امکانات تفسیری نماهنگ را چنان که تاکنون از سر گذشت به روی نقد میگشاید. با در دست داشتن این آغازگاهها لایههای بنیادی تفسیر درون-سو میسر میشود و شالودهای فراهم میگردد حتا برای آنگونه از تفسیرها که یکسره به مسایل انسانی-اخلاقی فراتر از خود نماهنگ میپردازند. با وجود این همه آغازگاههای تفسیری، هنوز یک ساحت از نقد ناگشوده میماند و آن ارزیابی است. با آنچه تاکنون بهدست داده شد (بهویژه به آن روش تحلیل نسبتا خنثا) نمیتوان نوری بر ارزیابی تاباند مگر آنکه به ترتیبی برای گونههای بازشناخته مراتب ارزش ذاتی در نظر بگیریم. برای مثال با پیچیدهتر شدن گونهها از لحاظ ربط نوعی شاءن و اعتبار به مصداقهایشان داده شود، که یعنی پیچیدگی عامل برتری است (و میدانیم که به سختی میتوان دفاعی موثر از این ادعا کرد). اما این چارهی کار نیست. مسالهی ارزش نماهنگها تنها با تعیین یک معیار فروگشایی نمیشود بلکه معضلات بس پیچیدهتری را پیش روی میگذارد.
نخستین پژوهش برآمده از پژوهش در ارزش نماهنگ همان است که بنیان دستهبندی گونهها را نیز فراهم میآورد. یعنی پرسش از مولفههای ساختاری نماهنگ. هر یک از مولفهها دارای ارزش هنری درونمقولهای خویشاند؛ (متن-)موسیقی برای خود و تصویر برای خود. پس پرسش بدین نحو نمایان میشود که آیا ارزش یک نماهنگ موضوعی است ترکیبیافته از جمع ارزشهای دو مولفهی اصلیاش؟ یا در اثر سنتز آن دو ارزشی کاملا مجزا از هردوی آنها، رخنمون میشود؟
این پرسش در گامی ژرفسوتر بیش از آن که دربارهی خود ارزش باشد پرسشی هستیشناختی (و در مواردی شناختشناسیک یعنی دربارهی این که چگونه نماهنگ موضوع شناخت ما قرار میگیرد) است، پرسشی که در همه جای این جستار پنهانِ حاضر است، پرسشی دربارهی رابطهی جزء و کل. پاسخ از دیدگاه هستیشناختی (بیآن که بخواهیم در اینجا وارد بحثی دراز در این باره شویم) تا حد زیادی روشن است.
نماهنگ از دید هستیشناختی یک ابژهی شنیداری+ابژهی دیداری نیست بلکه چنان که پیشتر هم در اندام واژهی نوساخته نقش بسته بود ابژهای شنیدیداری است (شناخت از آن نیز همچنین). پس اگر چنین است بحث از ارزش نمیتواند به بحث از ارزش موسیقایی و ارزش تصویری فروکاسته و فروشکسته شود.
با این حال اگر میتوانستیم چنین کنیم مسالهی ارزش به مسالهی توازن دگردیسی مییافت. ارزش هر یک از مولفهها در توازن با دیگری ارزش مجموع را میساخت و طبیعتا بیتوازنی میان ارزشها ارزش کل را ناپایدار میکرد و میکاست. مرز ظریف توازن که میشکست یکی از مولفهها غلبه میکرد و کل اثر را از ریخت میانداخت. یکی بهدست دیگری پوشانده و سرکوب میشد. نه این که ارزش یک ابژهی فرازنده در کنار یک ابژهی پست ارزش کل را بکاهد بلکه چنین سرکوبی موجب دگردیسی کل نماهنگ به آن یک مولفهی فرازنده خواهد شد. و این یعنی دگردیسهای هستیشناختی.
حالا که میدانیم از حیث هستیشناختی نماهنگ چیزی فراتر از مولفههایش است پس ارزشش را هم باید در قلمرو پیوند (سنتز) و زیباشناسی ربط جستجو کرد. ارزش این پدیدهی برآمده از ترکیب در چگونگی عامل ترکیب یا همان برشدن به امر شنیدیداری نهفته است (۱۷).
پی نوشت
۱۷- در عمل هم گفتگویی انتقادی در این باره اغلب دربرگیرندهی بحث در مورد پیروزی یا شکست پیوند است. حتا ارزیابیهایی که پایههای اخلاقی-هنجاری (همچون ارزش یک نماهنگ به دلیل فاش ساختن فقر یا مانند آن) دارند معمولا دارای یک فاز ارزیابی این مسالهی درونی هم هستند.
۱ نظر