چنان که اشاره شد، امروزه اغلب کسانی که با متن ردیف سر و کار دارند دست کم به نوعی دستهبندی و نقش خاص اجزای درونگوشهای باور دارند؛ خواه مانند مسعودیه در تحلیلی ریزمقیاس تعدادی از نقشمایهها را با نقشهای آغازگر و کادانسی تشخیص داده و دستهبندی کنند خواه مثل نمونههای با اهداف تحلیلی کمتر پیچیده، کنشهای فرود و گسترش و خاتمه را به شکلی بسیار کلی به وصف درآورند.
طلایی چنان که از بخش نغمهنگاری کارش برمیآید جایی میانهی این دو گونه ایستاده است. یعنی ضمن این که بخشهایی کلی را در کالبد یک گوشه تشخیص میدهد –که با اهداف نوازندگی و آموزشی سازگارتر است- به دلیل بهرهگیری از نغمهنگاری متناظر (۱۴) و ایجاد تمرکز توجه بر گسترشها به شکل تلویحی عملا به دستهبندی نقشمایهها نیز نزدیک میشود؛ نوعی تحلیل ساختارهای میانهمقیاس (با اغماض ماکرو) با گوشهی چشمی به ساختارهای خرد (میکرو). از همین روست که او در دستهبندی ملودیها نیز از دیگر موسیقیدانانی (و نه لزوما در مقایسه با موسیقیشناسان) که دست به تلاش برای درک و بازگوی روابط ساختاری درون دستگاهی زدهاند، موفقتر عمل کرده است (۱۵).
با وجود موفقیت نسبی اما آنچه که سد راه همهی تحلیلگران پیشین میشد اینجا هم خودنمایی میکند. از آنجا که گوشه ها موجوداتی تعینیافته هستند و تقریبا هیچ گونه نقشهی فرمی از پیش تعیینشدهی عامی حتا در تناظر با گونهشناسی هم تا به حال در آنها تشخیص داده نشده (مثلا نوعی خصلت فرمی مشترک برای گوشههای مبنا یا نوعی ویژگی فرمی تثبیتشده هنگام مدگردی و از این قبیل)، فعالیتهای تحلیلی از آن نوع که طلایی انجام داده به توصیف و در نتیجه تحلیل فرم منحصر به فرد گوشهها منجر میشود و سرانجام به هیچ قاعدهی عامی فراتر از آن که به طور کلی بدانیم مثلا فلان گوشه دارای یک نوع گشایش است، نمیرسد. این پدیده که به زودی روشن خواهد شد چشم اسفندیار چنان تحلیلی است، ما را بیدرنگ در وضعیت تثبیت یک تفسیر منحصر به فرد قرار میدهد (۱۶).
پی نوشت
۱۴- لازم است یاری موسیقیشناس برجسته و دوست خوبم هومان اسعدی را سپاس بگویم که برای روشن شدن چند و چون این روش کتاب مسایل قومموسیقیشناسی اثر کنستانتین بریلو را معرفی کرد.
۱۵- در یکی دو دههی اخیر علاقهی نسبتا قابل توجهی در میان نوازندگان و مدرسان به چشم میخورد که موضوع کارشان را (و به ویژه موسیقی دستگاهی) از لحاظ نظری سازماندهی کنند. برای مثال تقسیمبندی انواع گوشهها، نقشمایهها، مقامها و فرمها که حتا راه به بعضی کتابهای آموزش ابتدایی و متوسطهی ساز هم باز کرده است. این تلاشها که عمدتا در غالب کشف حقایقی دربارهی موسیقی دستگاهی عرضه میشوند احتمالا بیش از آن که کشف باشند، معرف مرحلهای دیگر از دگرگونی مفهوم دستگاه و اجزای درونیش نزد موسیقیدانان عملی و نظری هستند.
۱۶- حسامالدین جعفری در نقدی با عنوان «تحلیلِ تحلیل ردیف» (۱۳۹۶) با استفاده از تمثیلهای طولانی و حاشیههای بسیار همین مساله را دیده و آن را «نامگذاری» صرف تفسیر کرده است. از دیدگاه او کاری که طلایی انجام داده ابتدا تشخیص و سپس نامگذاری بر قطعات فرمی درون یک گوشه است و بس. همین امر از دیدگاه نویسندهی آن نقد دلیل کافی برای آن است که اطلاق «تحلیل» به چنان کاری را ناروا سازد. چنان که در ادامه خواهیم دید، با وجود درستی نسبی مقدمات، این سطحیترین نتیجهای است که از آنها میتوان گرفت. فارغ از این که تشخیص اجزا و یافتن روابط آن به حق کنش تجزیه و تحلیل است (دستکم بخشی از آن)، چنین نتیجهای بخش بزرگی از آنچه را که در ادامه آوردهام، ایراد اصلی کار را، از دیده نهان میکند.
۱ نظر