این نکته به گمان من مهمترین چالش را بر سر راهِ کارهای مشابه پدید میآورد. در حقیقت آهنگساز اولِ کار از خود میپرسد «چرا باید سراغ این شعر رفت؟» و جواب میگیرد «برای بازنمودن زیباییهایش در موسیقی» یا «برای اضافه کردن به زیباییاش بهوسیلهی همراهی موسیقی». اما از این سؤال و جوابها گذشته قدری هم برای اجتناب از تکراری شدنِ موسیقیای که شعر را بر آن مینشاند، از سر ناچاری به سراغ همراه کردن موسیقی با معنای شعر میرود.
برای آن که چنین کند هر موسیقیدان کلاسیک ایرانی در محدودهی تجربههای موسیقی معتاد به غزل ما، سه راه بیشتر پیش رو ندارد. اول این که رنگهای عاطفی کلی هر بخش از شعر را دستمایهی کار کند و برایشان دنبال نوعی معادل موسیقایی بگردد. بهترین نامزد اینجا «بار عاطفی» دستگاهها یا مقامها است (۳). دوم این که ملودیها و ریتمهای تشخصیافته، آزموده و بدل به نشانه شده را از جایگاهی دیگر وام بگیرد. این کار یعنی سر و کله زدن با کلیشههای ملودیک و ریتمیک. و درنهایت، سوم این که عناصری موسیقایی درون خود قطعه بیافریند و به آنها تشخصی ببخشد و بار روایی را بر دوششان بگذارد. راه دوم و سوم در موسیقی دستگاهی ما بسیار کم شناخته شده است.
وامگیری موسیقایی نیازمند روشهایی برای دگرهسازی است تا جلوی کلیشهای شدن بیش از حد گرفته شود. در فقدان آن روشها، نقل یک ملودی یا یک ریتم بهسادگی تبدیل به تقلید میشود یا در بهترین حالت نقل یک عنصر دستنخورده در متنی سازگار با آن. آفریدن معادل عناصر داستانی شعر درون قطعه (مثلاً نسبت دادن یک نقشمایه به هر یک از شخصیتها و…) نیز به همان اندازه نیازمند قوت روشهاست. اینجا هم جز خلأ چیزی به چشم نمیخورد. کار با این روش نیاز به طرحهای فرمی دقیق و بزرگ آهنگسازانه برای یک قطعه دارد و این امری است که در موسیقی کلاسیک ما اصلاً مرسوم نیست. در گنجینهی تجربههای ما اغلب ویژگیهای مقامی بار طرح فرمی را به دوش کشیدهاند. مثلاً در یک دستگاه هنگام بازگشت به مبدأ (یا همان فرود) بیش از آن که ریتم یا ملودی مد نظر باشد مقام اهمیت دارد.
بدین ترتیب تنها روش اول میماند. از همینجاست که تار و پود نشانهی یک مشکل میشود (حتا با یادآور شدن فقدان دور روش اول). اگر بخواهیم برای همهی روایتها از بار عاطفی حاضر و آمادهی دستگاهها (و شاید بعضی مقامهای شناختهشدهی درون دستگاهها) بهره بگیریم هم آن بار عاطفی فرسوده میشود و هم قطعات بسیار ملالآور. تکیه بر ارجاعهای یک نظام نشانهشناختی عاطفی آن هم به شکل «مخزن منابع اولیه» همیشه همین خطر را دارد. منابع از فرط استفاده ته میکشد. این اتفاق به شکلهای مختلفی روی میدهد.
۱ نظر