در گذشته و آینده نمی توان یک اثر هنری را خلق کرد به همان اندازه که نمی توان زندگی کرد. این درجه از اهمیتِ مقدس گونه که ذن بودیسم برای زمان حال قائل است منشاء وجودی هنر خلق الساعه و فی البداهه ی ذن است.
اهمیتی که جان کیج برای «پرفورمنس» به عنوان اصیل ترین شکل بروز یک اثر هنری قائل میشود نیز منبعث از همسوئی او با همین طرز تلقی ذن بودیسم از خلق در زمان حال است. نوعی آفرینش که بدون تدابیرِ از پیش تعیین شده یِ عقلانی صورت می گیرد و لاجرم آنچه حاصل می آید نزدیک ترین برداشت هائی است که می توان از درونیات هنرمند را در بر داشته باشد. بر همین پایه او موسیقی «اتفاق» را تجربه می کند. در اثر «رقص شانزده» که به «مارک کونینگهام» تقدیم شده در واقع این عنصر اتفاق است که در حیطه ی اثر او می نوازد و همینطور در آثاری چون «دگرگونی» «چشم انداز موهوم» و «واقعه» او روش هائی را بر اساس کتاب «ایچینگ» در ساخت اثرش به کار می گیرد که «شیر یا خط» به منزله اتفاقی ترین ابزار ساخت یک موسیقی فلسفی به او کمک می کند.
جان کیج همچون هر هنرمند دیگری حاصل و چکیده ی اساتید، آموخته ها، تجربیات و نحوه نگرش خویشتن است و باز همچون هر هنرمند بزرگی سر منشاء تحول و اثرگذاری در اذهان و نگرش دیگر هنرمندان هم عصر خود و متاخرین است. لیکن اگر بخواهیم دلیلی منطقی فرض بر شخصیت برجسته و تاثیرگذار او در تاریخ هنر قرن بیستم بشناسیم، این دلیل نه در لابه لای آثارش نه در طریقه های نوین او در ساخت موسیقی که این دلایل را صرفا باید در نحوه ی نگرش او به چیستی حیات و به عبارتی در فلسفه اعتقادی او که به شدت تحت تاثیر ذن بودیسم شکل گرفته است، جستجو کنیم.
با این دیدگاه، جان کیج پیش و بیش از اینکه یک موسیقی دانِ دگر اندیش باشد، فیلسوفی است که ابزار طبیعیِ صدا – و نه موسیقی به شکل قراردادی اش – را وسیله ارتباط با انسان هایی قرار داده که تحت تاثیر فرایندهای خود ساخته تکنولوژی، هر روز در میان واضح ترین اشکال طبیعی زندگی، به دنبال مصادیق پیچیده ای می گردند که خود نام آن را زندگی ایده آل نهاده اند و بدین گونه خود را از لذت بی پایان غرقه شدن در جریان سیال زمان حال ساده محروم می کنند.
۱ نظر