این ارکستر هم چندان دوام نکرد و رفته رفته اعضای آن از همکاری با آقای محمود، سر باز زدند و خود، ارکستری ترتیب دادند و حنانهء جوان را به رهبری آن گماشتند، حنانه خود گفته است: «با همت و پشتکار هنرجویان پرشوری مانند غلامحسین غریب، حسن شیروانی کنسرتهای مختلفی به صورت آزاد، با کمک انجمنهای فرهنگی به رهبری من داده شد.»
چندی نگذشت که حنانه متوجه شد که این نوع فعالیت های وابسته و گسیخته، نه تنها سودی ندارد، بلکه به سبب غیر مجهز بودن ارکستر، آثار موسیقی او و دیگران به نحو نامطلوبی اجرا می شود، از اینرو اعضای آن گروه تصمیم می گیرند که دعوت پرویز محمود را مبنی بر همکاری بپذیرند، خود او می گوید: «سپس دعوت از هنرمندان و نوازندگان برای همکاری با پرویز محمود سبب شد که پایهء ارکستر سنفنیک تهران گذاشته شود.»
پرویز محمود، با این حربهء توانا و به یاری حزب پر قدرت چپ گرای آن زمان، در سال ۱۳۲۵ به ریاست هنرستان عالی موسیقی منصوب گردید. یعنی همین که دکتر فریدون کشاورز عضو کمیتهء مرکزی حزب توده، به مقام وزارت فرهنگ رسید، اولین کاری که کرد عزل کلنل و نصب پرویز محمود به ریاست موسیقی و هنرستان عالی موسیقی بود.
حنانه، مجددا به هنرستان بر می گردد، ولی به تدریج او و یارانش متوجه می شوند که پرویز محمود، اندیشه های دیگری در سر دارد، محمود، هم حزب توده را به بازی گرفت و هم احساسات پاک جوانان هنرمندی، چون حنانه را ملعبهء امیال خود ساخت و سرانجام نیز از ایران گریخت و به آمریکا مهاجرت کرد، حنانه خود نقل می کند: «در نتیجهء این فعالیت ها در سال ۱۳۲۵ ادارهء موسیقی کشور به ریاست پرویز محمود درآمد، ارکستر سنفنیک تهران به هنرستان عالی موسیقی پیوست… پس از مهاجرت پرویز محمود به امریکا، روبیک گریگوریان و پس از وی روبن صفاریان و بالاخره سالهای ۳۰ تا ۳۲ رهبری این ارکستر به من واگذار شد…»
مرتضی حنانه که در آن سال ۳۲ بهار از عمرش می گذشت، از نامردمی ها و نابسامانی ها و درد و رنج مردم چیزها آموخته بود، بی صداقتی ها به جانش آتش می زد، آرام نداشت، باید فریاد می کرد، این فریاد را آنانکه با وی آشنا بودند در آثارش می شنیدند، او در ترکیب و تنظیم و همآهنگ کردن نواها، آکوردهایی به کار می برد که حاکی از شکستن حصار قوانین آرمنی کلاسیک و مبین آشتفتگی و عصیان درونش بود.
در سال ۱۳۳۲ برای ادامهء تحصیل عازم ایتالیا شد، خودش در این باب گفته است: «جشن هزارهء ابن سینا سبب شد که من بتوانم آثار خود را با حضوری بسیاری از مستشرقین با کر و ارکستر سنفنیک اجرا کنم. این کنسرت آنچنان مورد توجه سفیر کبیر ایتالیا، آقای چرولی قرار گرفت که ایشان در کمال میل، بورس هنری دولت ایتالیا را در اختیار من قرار دادند…»
چند سالی از اقامت او در ایتالیا نگذشته بود که طبیعت نا آرام و زود رنج وی، سبب شد که جور استاد را تحمل نیاورد و عطای بورس را به لقایش ببخشد، تحصیل را رها کرد، ولی از تحقیق باز نایستاد، پیر و مرشد را نخواست، لیکن پیر خود را درآورد تا راه به جایی برد و به کوشش و تلاش توانست سرمایهء هنری و معنوی گرانبهایی برای خود دست و پا کند. برای تأمین معیشت به سینما روی آورد و به گروهی پیوست که فیلم های پرارزش ایتالیایی را به زبان فارسی دوبله می کردند، از این مقوله، هم سودی مادی و هم تجربهای عالی نصیب خویشتن کرد.
۱ نظر